English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (44 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
institute U برقرار کردن تاسیس کردن
instituted U برقرار کردن تاسیس کردن
institutes U برقرار کردن تاسیس کردن
instituting U برقرار کردن تاسیس کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
call to order U به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
establish U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
inducts U برقرار کردن
inducting U برقرار کردن
set up U برقرار کردن
inducted U برقرار کردن
induct U برقرار کردن
appoints U برقرار کردن منصوب کردن
appoint U برقرار کردن منصوب کردن
constitute U تاسیس کردن ترکیب کردن
constituted U تاسیس کردن ترکیب کردن
constitutes U تاسیس کردن ترکیب کردن
constituting U تاسیس کردن ترکیب کردن
incorporate U تاسیس کردن
set up U تاسیس کردن
incorporates U تاسیس کردن
constituting U تاسیس کردن
constituted U تاسیس کردن
found U تاسیس کردن
make U تاسیس کردن
constitutes U تاسیس کردن
inventing U تاسیس کردن
constitute U تاسیس کردن
makes U تاسیس کردن
incorporating U تاسیس کردن
invent U تاسیس کردن
establishes U تاسیس کردن
promote U تاسیس کردن
establish U تاسیس کردن
founds U تاسیس کردن
promoting U تاسیس کردن
invents U تاسیس کردن
invented U تاسیس کردن
establishing U تاسیس کردن
promotes U تاسیس کردن
promoted U تاسیس کردن
reinstates U دوباره برقرار کردن
reintegrate U مجددا برقرار کردن
reinstated U دوباره برقرار کردن
reinstating U دوباره برقرار کردن
reinstall U دوباره برقرار کردن
safety U برقرار کردن تامین
to make a connection U رابطه ای برقرار کردن
reinstate U دوباره برقرار کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
to induct into a seat U در جایی برقرار کردن
founds U تاسیس کردن ریختن
re establish U دوباره تاسیس کردن
found U تاسیس کردن ریختن
instituted U شورا تاسیس کردن
institutes U شورا تاسیس کردن
instituting U شورا تاسیس کردن
to found a college U دانشکدهای تاسیس کردن
institute U شورا تاسیس کردن
instate U برقرار کردن منصوب نمودن
To establish( make) contact. U تماس دایر ( برقرار ) کردن
To bring about a reconciliation. U آشتی دادن ( برقرار کردن )
reestablish U دوباره بر قرار یا تاسیس کردن
industrializing U بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
industrialises U بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
industrializes U بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
industrialising U بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
industrialize U بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
touches U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
telecommuting U ارتباط برقرار کردن راه دور
touch U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments U محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishment U محل کار برقرار کردن قرارگاه
stabilization U برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
to lay the foundations of U بر پا کردن تاسیس کردن
institutive U تاسیس شده تاسیس کننده
connectivity U توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
quamdiu bene se gesserit U تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
on U برقرار
established U برقرار
confirmed U برقرار
indefeasible U برقرار
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
institution U تاسیس
constitutions U تاسیس
constitution U تاسیس
establishment U تاسیس
enacment U تاسیس
establishments U تاسیس
foundation U تاسیس
erections U تاسیس
erection U تاسیس
enactor U برقرار کننده
to set in U برقرار شدن
institution U تاسیس قضایی
founded U تاسیس شده
the institution of a universit U تاسیس دانشگاه
re establishment U تاسیس مجدد
foundress U زن تاسیس کننده
enaction U برقراری تاسیس
to install oneself in a place U در جایی برقرار شدن
maintains U نگهداشتن برقرار داشتن
maintained U نگهداشتن برقرار داشتن
maintain U نگهداشتن برقرار داشتن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
planetary influence U تاسیس ستارگان یا کواکب
We finally succeed in making a radio contact. U عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
combined communication board U هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
female U سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuits U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
circuit U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
encaenia U جشن سالیانه تاسیس شهر یاتقدیر کلیسا یا معبدی
equitable mortgage U از اعمال طرفین یک عمل یا تاسیس حقوقی ناشی میشود
Carthusian U [مربوط به طبقه مذهبی راهبها که بوسیله برونو تاسیس شد.]
reveal U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plugs U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
revealed U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pacts U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugging U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
pact U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plug U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
reveals U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
socket [سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
sockets U سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
networking U نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
constitute U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitutes U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
karmathian U تیره اسلامی که قرمط نام درسده نهم میلادی تاسیس کرد
constituting U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
Jesuits U عضو فرقه مذهبی بنام انجمن عیسی که بوسیله لایولا تاسیس شد
Jesuit U عضو فرقه مذهبی بنام انجمن عیسی که بوسیله لایولا تاسیس شد
central U ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
X. U استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
session U لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
communication U پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
sessions U لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
jump instruction U موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com