Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
average propensity to save
U
میل متوسط به پس انداز نسبتی از درامد که به پس انداز اختصاص می یابد
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
saving institutions
U
موسسات پس انداز شرکتهای پس انداز
deflection board
U
طرح تیر خمپاره انداز میز تصحیح سمت خمپاره انداز
saves
U
پس انداز کردن
lay-bys
U
پس انداز کردن
lay-by
U
پس انداز کردن
lay by
U
پس انداز کردن
save money
U
پس انداز کردن
to lay aside
U
پس انداز کردن
salt away
<idiom>
U
پس انداز کردن
to lay up
U
پس انداز کردن
saved
U
پس انداز کردن
save
U
پس انداز کردن
unintended saving
U
پس انداز برنامه ریزی نشده پس انداز پیش بینی نشده
mortar report
U
گزارش تیراندازی خمپاره انداز دشمن گزارش تیرخمپاره انداز
sock away
U
پول پس انداز کردن
to save for retirement
U
برای بازنشستگی پس انداز کردن
saved
U
نجات دادن پس انداز کردن
saves
U
نجات دادن پس انداز کردن
save
U
نجات دادن پس انداز کردن
to save for something
U
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
landscaped
U
چشم انداز بامنظره تزئین کردن
landscapes
U
چشم انداز بامنظره تزئین کردن
landscaping
U
چشم انداز بامنظره تزئین کردن
landscape
U
چشم انداز بامنظره تزئین کردن
disposable personal income
U
پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
mid wicket
U
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
tosses
U
پرت کردن انداختن
tossed
U
پرت کردن انداختن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
puts
U
تعویض کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
putting
U
تعویض کردن انداختن
launched
U
انداختن پرت کردن
to set off
U
انداختن برابر کردن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
slot
U
انداختن چفت کردن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
launches
U
انداختن پرت کردن
toss
U
پرت کردن انداختن
slotting
U
انداختن چفت کردن
launch
U
انداختن پرت کردن
put
U
تعویض کردن انداختن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
launching
U
انداختن پرت کردن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
slots
U
انداختن چفت کردن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
taunts
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
To kint ones eyebrows . To frown .
U
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunted
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunting
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living .
U
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
staked
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down
U
پایین انداختن انداختن
deposit
U
پس انداز
saving
U
پس انداز
ex ante saving
U
پس انداز
ex post saving
U
پس انداز
thrift
U
پس انداز
saver
U
پس انداز کن
aggregate saving
U
پس انداز کل
savings
U
پس انداز
deposits
U
پس انداز
forehanded
U
پس انداز کن
irrigator
U
اب انداز
demonetization
U
خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
stoker
U
سوخت انداز
fire teazer
U
اتش انداز
catapulting
U
سنگ انداز
catapults
U
سنگ انداز
reverberative
U
طنین انداز
shovels
U
خاک انداز
fire teazer
U
سوخت انداز
bumpier
U
پر از دست انداز
shovelled
U
خاک انداز
drivers
U
راه انداز
shovelling
U
خاک انداز
intriguer
U
پشت هم انداز
parapet
U
دست انداز
propensity to save
U
گرایش به پس انداز
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com