English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (44 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to swear in U با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
ingestion U قورت دادن داخل معده کردن
interpolate U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
returning U کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returns U کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
return U کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returned U کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
committed U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
represent U بیان کردن نشان دادن
represents U بیان کردن نشان دادن
display U نشان دادن ابراز کردن
projected U فاهر کردن نشان دادن
represented U بیان کردن نشان دادن
displayed U نشان دادن ابراز کردن
project U فاهر کردن نشان دادن
earmark U نشان کردن اختصاص دادن
projects U فاهر کردن نشان دادن
earmarks U نشان کردن اختصاص دادن
displaying U نشان دادن ابراز کردن
displays U نشان دادن ابراز کردن
to set out U نشان دادن تعیین کردن
demonstrating U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulating U تقلید نشان دادن وانمود کردن
to give publicity to U بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
demonstrate U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
featured U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulates U تقلید نشان دادن وانمود کردن
features U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrated U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belying U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
brazen U بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
feature U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belie U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulate U تقلید نشان دادن وانمود کردن
belied U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
brazenly U بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
cerebrate U فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
choke bore U روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
religionize U دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
images U نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
auto U توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos U توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials U مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
engage U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
ingestion U وارد شدن مواد خارجی ازقبیل پرنده یخ اب برف گرد وغبار به داخل موتور
commandeers U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
gathered U و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gather U و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to enrol somebody U کسی را نام نویسی کردن [ثبت نام کردن] [درفهرست وارد کردن]
prefigure U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
ground resolution U قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
map U نموداری که طرح داخل حافظه کامپیوتر یا نواحی ارتباطی را نشان میدهد
maps U نموداری که طرح داخل حافظه کامپیوتر یا نواحی ارتباطی را نشان میدهد
insinuates U داخل کردن اشاره کردن
insinuated U داخل کردن اشاره کردن
insinuate U داخل کردن اشاره کردن
flashed U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
incorporating U داخل کردن
to work in U داخل کردن
work in U داخل کردن
phase in U داخل کردن
incorporates U داخل کردن
intromit U داخل کردن
incorporate U داخل کردن
immit U داخل کردن
imbark U داخل کردن
enters U داخل کردن
ingratiated U داخل کردن
ingratiating U داخل کردن
enter U داخل کردن
ingratiates U داخل کردن
ingratiate U داخل کردن
entered U داخل کردن
recriminate U اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
to breakin U خودرا داخل کردن
swap in U مبادله کردن به داخل
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab U تصادفا پارو را داخل اب کردن
discipline U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
symbolized U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
pressurizing U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
take in U باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
pressurising U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurises U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
ram U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
initiate U وارد کردن
initiated U وارد کردن
initiates U وارد کردن
make an entry U وارد کردن
initiating U وارد کردن
inducts U وارد کردن
inducting U وارد کردن
induct U وارد کردن
imported U وارد کردن
inducted U وارد کردن
inputting U وارد کردن
import U وارد کردن
importing U وارد کردن
bring in U وارد کردن
bubble turn and slip U الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
insufflation U داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
initiating U تازه وارد کردن
initiates U تازه وارد کردن
reimport U دوباره وارد کردن
blemish خسارت وارد کردن
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
imported U عمل وارد کردن
initiated U تازه وارد کردن
rosters U وارد صورت کردن
initiate U تازه وارد کردن
roster U وارد صورت کردن
importing U عمل وارد کردن
import U عمل وارد کردن
enter U وارد یا ثبت کردن
enters U وارد یا ثبت کردن
inflict casualty U خسارت وارد کردن
entered U وارد یا ثبت کردن
flags U یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag U یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
priming U پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
finances U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
take a strain U وارد کردن فشار به طناب
swear in U با مراسم تحلیف وارد کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
swear in U باسوگند بشغلی وارد کردن
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
commissioning the ship U وارد خدمت کردن کشتی
involving U گیر انداختن وارد کردن
credit U درستون بستانکار وارد کردن
inputted U عمل وارد کردن اطلاعات
inflict casualty U تلفات وارد کردن بدشمن
credited U درستون بستانکار وارد کردن
crediting U درستون بستانکار وارد کردن
to give somebody a blow U به کسی ضربه وارد کردن
credits U درستون بستانکار وارد کردن
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
input U عمل وارد کردن اطلاعات
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
journalize U در دفتر روزنامه وارد کردن در دفتر ثبت کردن
highlighting U نشان کردن پررنگ کردن
refer U اشاره کردن نشان کردن
refers U اشاره کردن نشان کردن
referred U اشاره کردن نشان کردن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
ingrate U تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
scoff U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
to sit for an examination U در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
initiation U وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
scoffing U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffed U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffs U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
backhands U باپشت راکت ضربت وارد کردن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com