English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (22 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
supervene U ناگهان رخ دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to chop back U ناگهان تغییرجهت دادن
to crop up U ناگهان رخ دادن- اب خوردن
to jink [colloquial] [British English] U در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
to jink right [left] U ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
Other Matches
(on the) spur of the moment <idiom> U ناگهان
unexpectedly U ناگهان
suddenness U ناگهان
all at once U ناگهان
all of a sudden U ناگهان
accidentally U ناگهان
unawares U ناگهان
sudden U ناگهان
before you know it U ناگهان
unaware U ناگهان
abruptly U ناگهان
plucked U ناگهان کشیدن
pluck U ناگهان کشیدن
plucking U ناگهان کشیدن
plucks U ناگهان کشیدن
to walk off U ناگهان رفتن
before you can say knife U برقی ناگهان
Suddenly , I felt hot. U ناگهان گرمم شد
turn on one's heel <idiom> U ناگهان پیچیدن
pop off U ناگهان ناپدیدشدن
scooted U ناگهان سرخوردن
scooting U ناگهان سرخوردن
scoot U ناگهان سرخوردن
bolting U مستقیما ناگهان
bolt U مستقیما ناگهان
bolted U مستقیما ناگهان
bolts U مستقیما ناگهان
suddenly U ناگهان ناگاه
to die in ones shoes U ناگهان مردن
sudden death U ناگهان باخت
scoots U ناگهان سرخوردن
sudden-death U ناگهان باخت
to make a pounce U ناگهان جستن
slapdash U بی پروا ناگهان
to keel over U ناگهان افتادن
aback U غافلگیر ناگهان
light out U ناگهان رفتن
abrupt U سراشیبی ناگهان
tumbles U لغزیدن ناگهان افتادن
plunges U ناگهان داخل شدن
crash dive U ناگهان بزیر اب رفتن
plunge U ناگهان داخل شدن
plungers U موجی که ناگهان می شکند
plunged U ناگهان داخل شدن
tumbled U لغزیدن ناگهان افتادن
tumble U لغزیدن ناگهان افتادن
snub cable U ناگهان ترمز کردن
slap down U ناگهان توقیف کردن
light up <idiom> U ناگهان شادوخوشحال شدن
cant U ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن
irrupt U ناگهان ایجاد شدن
make off U ناگهان ترک کردن
pass out U ناگهان بیهوش شدن
Suddenly he showed up (emerged). U ناگهان سروکله اش پیداشد
fly open U ناگهان باز شدن
plunger U موجی که ناگهان می شکند
with a powder U ازروی بی پروایی تند ناگهان
jibing U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibes U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibed U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
gibes U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibe U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
twitch U ناگهان کشیدن جمع شدن
strike it rich <idiom> U ناگهان پول و پله ای به هم زدن
Suddenly I was tongue-tied(speechless). U ناگهان زبانم بند آمد
twitching U ناگهان کشیدن جمع شدن
to burst upon the view U ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
twitches U ناگهان کشیدن جمع شدن
twitch grass U تکان ناگهانی ناگهان کشیدن
twitched U ناگهان کشیدن جمع شدن
jilted U ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flash U ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flash U برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flashes U برق زدن ناگهان شعله ور شدن
To jump down somebodys throat. U ناگهان وسط حرف کسی پریدن
flashes U ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
nose dive U ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
A solution suddenly proffered itself. U ناگهان راه حلی به نظر رسید.
jilting U ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flashed U برق زدن ناگهان شعله ور شدن
jilts U ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flashed U ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
jilt U ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
precipitating U سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitated U سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitate U سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitates U سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
to pounce upon a bird U ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
lash vi U باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
to abscond [from] <idiom> U ناگهان ترک کردن [در رفتن ] [اصطلاح مجازی]
landfall n U دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
boggle U دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
to pounce on somebody U به کسی ناگهان جستن [و حمله کردن ] [مانند جانور شکارگر]
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
flight U پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
braid U ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
braids U ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
braided U ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoted U ترفیع دادن ترویج دادن
mitigated U تخفیف دادن تسکین دادن
judge U حکم دادن تشخیص دادن
houses U منزل دادن پناه دادن
circulate U انتشار دادن رواج دادن
circulated U انتشار دادن رواج دادن
lends U عاریه دادن اجاره دادن
promoted U ترفیع دادن درجه دادن
house U منزل دادن پناه دادن
judged U حکم دادن تشخیص دادن
loans U قرض دادن عاریه دادن
promote U ترفیع دادن ترویج دادن
loaning U قرض دادن عاریه دادن
loan U قرض دادن عاریه دادن
lend U عاریه دادن اجاره دادن
housed U منزل دادن پناه دادن
promote U ترفیع دادن درجه دادن
judging U حکم دادن تشخیص دادن
judges U حکم دادن تشخیص دادن
circulates U انتشار دادن رواج دادن
garnishing U زینت دادن لعاب دادن
compensate U پاداش دادن عوض دادن
massaged U ماساژ دادن تغییر دادن
individualize U تمیز دادن تشخیص دادن
massaging U ماساژ دادن تغییر دادن
direct U دستور دادن دستورالعمل دادن
individualized U تمیز دادن تشخیص دادن
directed U دستور دادن دستورالعمل دادن
promoting U ترفیع دادن درجه دادن
give security for U تامین دادن ضامن دادن
individualizes U تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing U تمیز دادن تشخیص دادن
order U سفارش دادن دستور دادن
directs U دستور دادن دستورالعمل دادن
individualising U تمیز دادن تشخیص دادن
promoting U ترفیع دادن ترویج دادن
promotes U ترفیع دادن درجه دادن
promotes U ترفیع دادن ترویج دادن
mitigate U تخفیف دادن تسکین دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com