English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
manageable U قابل اداره کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ungovernable U غیر قابل اداره
governable U فرمانبردار قابل اداره
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
administrations U اداره کردن
administration U اداره کردن
conducting U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
conducts U اداره کردن
directs U اداره کردن
helms U اداره کردن
managing U اداره کردن
administering U :اداره کردن
conducted U اداره کردن
manage U اداره کردن
conduct U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
stage manage U اداره کردن
man U اداره کردن
manages U اداره کردن
managed U اداره کردن
run U اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
officiate U اداره کردن
administers U :اداره کردن
manage U اداره کردن
maintain U اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
directed U اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
officiated U اداره کردن
officiates U اداره کردن
runs U اداره کردن
rule U اداره کردن
officiating U اداره کردن
administer اداره کردن
administered U :اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
direct U اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
wields U اداره کردن
operate U اداره کردن
mans U اداره کردن
operates U اداره کردن
helm U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
wielding U اداره کردن
operated U اداره کردن
gestion U اداره کردن
wield U اداره کردن
wielded U اداره کردن
aminister U اداره کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
manhandles U باخشونت اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
policy U اداره یاحکومت کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
steered U حکومت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
operate U اداره کردن راه انداختن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
conducting U اداره کردن کشیده شدن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
operates U اداره کردن راه انداختن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
conduct U اداره کردن کشیده شدن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
executed U اداره کردن قانونی کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
erectable U قابل راست کردن یا بنا کردن
recoverable item U وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end U طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
rebuttable U قابل رو کردن
archival quality U مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
separable U قابل جدا کردن
swimmable U قابل شنا کردن
translatable U قابل معنی کردن
reversible U قابل پشت و رو کردن
magnetizable U قابل مغناطیسی کردن
estimable U قابل براورد کردن
exhaustible U قابل خالی کردن
combatable U قابل جنگ کردن
projectable U قابل پرتاب کردن
condensible U قابل خلاصه کردن
multiplicable U قابل ضرب کردن
multipliable U قابل ضرب کردن
inflatable U قابل تورم یا باد کردن
removable U قابل سوار و پیاده کردن
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
downloadable U آنچه قابل بار کردن است
attachable U قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
roadworthy U اماده مسافرت قابل سفر کردن
bind U الزام اور وغیر قابل فسخ کردن
manageable U آنچه قابل کار کردن به سادگی باشد
binds U الزام اور وغیر قابل فسخ کردن
foldboat U قایق قابل جدا کردن قطعات وبستن ان
permanent U خطایی در سیستم که قابل رفع کردن نیست
zeros U پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
zeroes U پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
zero U پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
eurocheque U چک انگلیسی که قابل نقد کردن در بانکهای اروپایی میباشد
flexile U قابل تغییر قابل تطبیق
adducible U قابل اضهار قابل ارائه
transferable U قابل واگذاری قابل انتقال
presentable U قابل نمایش قابل تقدیم
achievable U قابل وصول قابل تفریق
presentable U قابل معرفی قابل ارائه
elastic U قابل کش امدن قابل انعطاف
sensible U قابل درک قابل رویت
thankworthy U قابل تشکر قابل شکر
changeable U قابل تعویض قابل تبدیل
observable U قابل مشاهده قابل گفتن
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
presumable U قابل استنباط قابل استفاده
exigible U قابل تقاضا قابل ادعا
bilable U قابل رهایی قابل ضمانت
exigible U قابل مطالبه قابل پرداخت
combustible U قابل سوزش قابل تراکم
senses U روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense U روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed U روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
passed U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
standalone U که بدون نیاز به وسیله دیگر قابل کار کردن است
cutcherry U اداره
cutchery U اداره
bureau U اداره
handling U اداره
gestion U اداره
management U اداره
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com