English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to install oneself in a place U در جایی برقرار شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to induct into a seat U در جایی برقرار کردن
Other Matches
on U برقرار
confirmed U برقرار
established U برقرار
indefeasible U برقرار
to set in U برقرار شدن
set up U برقرار کردن
inducts U برقرار کردن
enactor U برقرار کننده
inducting U برقرار کردن
induct U برقرار کردن
inducted U برقرار کردن
safety U برقرار کردن تامین
reinstating U دوباره برقرار کردن
reintegrate U مجددا برقرار کردن
reinstated U دوباره برقرار کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
maintained U نگهداشتن برقرار داشتن
to make a connection U رابطه ای برقرار کردن
reinstates U دوباره برقرار کردن
maintains U نگهداشتن برقرار داشتن
maintain U نگهداشتن برقرار داشتن
reinstate U دوباره برقرار کردن
reinstall U دوباره برقرار کردن
To bring about a reconciliation. U آشتی دادن ( برقرار کردن )
To establish( make) contact. U تماس دایر ( برقرار ) کردن
instate U برقرار کردن منصوب نمودن
telecommuting U ارتباط برقرار کردن راه دور
touch U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touches U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishment U محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishments U محل کار برقرار کردن قرارگاه
stabilization U برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
combined communication board U هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
We finally succeed in making a radio contact. U عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
circuits U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
female U سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
pacts U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugs U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
pact U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plug U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugging U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
reveal U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
revealed U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveals U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
networking U نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
socket [سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
sockets U سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
X. U استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
communication U پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
central U ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
sessions U لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
session U لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
jump instruction U موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
charnel house U جایی که
wherever U جایی که
someplace U یک جایی
someplace U جایی
inopportunity U بی جایی
n tuple U N جایی
minx U زن هر جایی
inopportuneness U بی جایی
logic U بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
else rule U قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
gas log U جایی که گازمیسوزد
immutability U پا بر جایی ثبات
scratch where it itches U هر جایی را که میخاردبخارانید
commonplace U همه جایی
banal U همه جایی
translocation U جابه جایی
transposition U جابه جایی
from the outside U از خارج [از جایی]
shifts U جابه جایی
displacement U جابه جایی
shifted U جابه جایی
shift U جابه جایی
sheets U وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
sheet U وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
p.of the ways U جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
come back <idiom> U برگشتن به جایی که حالاهستی
drop by <idiom> U بازدید از کسی با جایی
to hunker down in a place U در جایی پناه بردن
locomotor behavior U رفتار جابه جایی
make a beeline for something <idiom> U با عجله به جایی رفتن
lie in wait <idiom> U جایی قیم شدن
I have no place (nowhere) to go. U جایی ندارم بروم
Somewhere in the darkness U جایی در میانی تاریکی
synesthesia U جابه جایی حسی
synaesthesia U جابه جایی حسی
somewheres U یک جایی دریک محلی
attender U شخص حاضر در جایی
rettery U جایی که بذرک را می خیسانند
to go about U ازجایی به جایی رفتن
stand clear U جایی را ترک کردن
come from <idiom> U بومی جایی بودن
locomotion U جابه جایی حرکتی
displacement of affect U جابه جایی عاطفه
somewhere U یک جایی دریک محلی
transposition of affect U جابه جایی عاطفه
drive displacement U جابه جایی سائق
to stay overnight U مدت شب را [جایی] گذراندن
boarding houses U جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding house U جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
to stay away from something U اجتناب کردن از چیزی یا جایی
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
tourist trap <idiom> U جایی که جذب توریست میکند
to tow a vehicle [to a place] U یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
to stay away from something U دور ماندن از چیزی یا جایی
out of one's element <idiom> U جایی که به شخص تعلق ندارد
get out from under <idiom> U از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
break fresh ground <idiom> U از راهی تازه به جایی رسیدن
to admit sombody [into a place] U راه دادن کسی [به جایی]
i took up where he left U از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
on good turn deserves another U کاسه جایی رودکه بازاردقدح
strict enclosure U انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
lomomote U از جایی بجایی حرکت کردن
berthed U جایی که قایق به لنگربسته میشود
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
berth U جایی که قایق به لنگربسته میشود
i am at my wit's end U دیگر عقلم به جایی نمیرسد
berthing U جایی که قایق به لنگربسته میشود
rotation about ... U دوران دور ... [محوری یا جایی]
berths U جایی که قایق به لنگربسته میشود
leases U در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
lease U در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
Mind your head! U مواظب سرت باش! [که به جایی نخورد]
to let the ball do the work U توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to turn back U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
exchanges U جابه جایی داده بین دو محل
exchanging U جابه جایی داده بین دو محل
there is time and place for everything <proverb> U هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
bone-house U [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to send home U به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
to turn around U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to keep the ball moving U توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
stamping grounds <idiom> U پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
to decamp U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to bar somebody from entering the place U مانع کسی وارد جایی شدن
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
to skive off early [British English] U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to head back U برگشتن [از جایی که دراصل آمده اند]
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
plate rack U جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
exchange U جابه جایی داده بین دو محل
exchanged U جابه جایی داده بین دو محل
call to order U به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
connectivity U توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
to retire from [to] a place U از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to ride on the bus U سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
souvenir U یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
pentarch U یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
an accessible place U جایی که راه یافتن بدان ممکن است
carrying U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to a in U باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
varicosity U جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
breeding ground U جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding grounds U جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
One good turn deserves another . U کاسه جایی رود که باز آید قدح
tie down <idiom> U منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
carried U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
bone dry U جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
contacts U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacted U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacting U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contact U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
Visual C U محصول توسعه یافته ماکروسافت که امکان ایجاد برنامههای کاربردی ویندوز با رسم واسط های کاربر و اتصال کد زبان C را برقرار میکند
burglar U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
cat burglar U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
hang up <idiom> U جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
housebreaker U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
picklock U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
to take the a U بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
The library is the obvious place for the after-dinner hours. U کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
rug delivery U [جابه جایی و حمل فرش به محل خرید یا فروش]
intruder U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
establish U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
funny bone <idiom> U جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
altar-stair U [بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
flag station U جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
dump U جابه جایی داده از یک وسیله یافضای ذخیره سازی به چاپگر
altar-steps U [بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
no-show <idiom> U شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
secure sockets layer U پروتکل ارسالی رمزگذاری شده طراحی شده توسط Netscape که ارتباط امن بین جستجوگر و وب سرور روی اینترنت برقرار میکند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com