Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
get what's coming to one
<idiom>
U
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He's back to his usual self.
U
او
[مرد ]
دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
be your own worst enemy
<idiom>
U
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
Act your age
[and not your shoe size]
!
U
به سن خودت رفتار بکن !
[مثل بچه ها رفتار نکن !]
everybody
U
هرکسی
whoever
U
هر انکس هرکسی که
not do that
U
هرکسی جزشماباشداینکاررانخواهدکرد
every
U
هرکه هرکسی
not do that
U
هرکسی دیگرباشداینکار رانمیکند
he pays his own money
U
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
This isn't everybody's job.
U
این کار هرکسی نیست.
every dog has his d.
U
هرکسی چندروزه نوبت اوست
To show disrespect ( be respectful) to someone.
U
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
every dog has his day
<idiom>
<none>
U
هرکسی پنج روزه نوبت اوست
early bird catches the worm
<idiom>
U
هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
he does nothing but talk
U
فقط حرف میزند
roundsman
U
کسی که گشت میزند
bassist
U
کسی که ویلون سل میزند
he rows 0 to the minute
U
او دقیقهای سی پارو میزند
it stings the conscience
U
وجدان را نیش میزند
server
U
بازیکنی که توپ را میزند
rounder
U
کسی که دور میزند
the horse refuses the fence
U
اسب از پر چین عقب میزند
soliloquizer
U
کسیکه باخود حرف میزند
soliloquist
U
کسیکه باخود حرف میزند
he coins money
U
گویی پول سکه میزند
It makes my stomach turn
[over]
.
<idiom>
U
دلم را به هم میزند.
[اصطلاح روزمره]
pone
U
کسیکه ورق بازی رابر میزند
cruiser
U
کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
cruisers
U
کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
smatterer
U
کسیکه از روی بی اطلاعی حرف میزند
milk walk
U
گشتی که شیر فروش میزند گشت
gold digger
U
زنی که با افسونهای زنانه مردان را تیغ میزند
that is an offences to moralit
U
لطمه به خلاق میزند درعالم اخلاق خطاست
wing
U
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
winging
U
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
sprays
U
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray
U
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spraying
U
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprayed
U
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
card sharp
U
قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
obstruction guard
U
میله جلو لوکوموتیوکه موانع را از روی ریلهاپس میزند
wisecracker
U
کسیکه حرف کنایه داریا شوخی امیز میزند
iam impatient to go
U
دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
card sharps
U
قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
talk someone's ear off
<idiom>
U
آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده
[اصطلاح روزمره]
malingerers
U
سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
malingerer
U
سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
flagellant
U
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
herself
U
خودش
itself
U
خودش
himself
U
خودش
herself
U
خود ان زن خودش را
on/upon one's head
<idiom>
U
برای خودش
number one
<idiom>
U
برای دل خودش
it tells its own tale
U
از خودش پیداست
in his own similitude
U
مانند خودش
in his own name
U
به اسم خودش
in his own name
U
بخاطر خودش
to his own profit
U
بفایده خودش
in his own hand writing
U
بخط خودش
in his own similitude
U
بصورت خودش
juke joint
U
رستوران کوچکی که خوراک ارزان داشته و نیز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودکار میزند
He shot himself.
U
او به خودش شلیک کرد.
his own car
[car of his own]
U
خودروی خودش
[مرد]
Hear it in his own words.
U
از زبان خودش بشنوید
vicarious saccifice
U
خودش به جای دیگران
he pays his own money
U
پولش را خودش میدهد
She pressed the child to her side.
U
بچه را به خودش چسباند
There he is in the flesh. there he is as large as life.
U
خودش حی وحاضر است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all.
U
خودش را عقل کل می داند
It is her all right.
U
خود خودش است
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head .
U
خودش را گه کرده است
He is behind it . He is at the bottom of it.
U
زیر سر خودش است
his hat cover his fanily
U
خودش است و کلاهش
She only thinks of her self . she is self – centered.
U
فقط بفکر خودش است
She looks after number one . she does herself well .
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She is the center of attraction .
U
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
It is the work of her enemies .
U
کار دست خودش داد
all his g.are swans
U
غازهای خودش همه غوهستند
It is a gain .
U
اینهم خودش غنیمت است
He fabcies himself as a writer (author).
U
به خیال خودش نویسنده است
He lowered himself in the esteem of his friends.
U
خودش را از چشم دوستانش انداخت
The letter is in his own handwriting .
U
نامه بخط خودش است
He fouled his reputation .
U
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She was reading the book to herself.
U
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation
U
تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He was quite a fellow in his day.
U
زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up .
U
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
it pulls its weight
U
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity.
U
احترام هر کسی دست خودش است
self feeder
U
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
autogamous
U
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
breezed
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He is afraid of his own shadow.
ازسایه خودش می ترسد .
[خیلی ترسو است.]
He went underground to avoid arrest.
U
او
[مرد]
خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
breeze
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
fricandeau
U
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
He forced his way thru the crowd .
U
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezing
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize
U
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it.
U
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He did away with himself .
U
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
prime
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breezes
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
primed
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
automatics
U
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
U
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
automatic
U
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
antigen
U
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it !
U
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
antigens
U
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
twicer
U
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
A prophet is not without honour, save in his own c.
<proverb>
U
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
multiplication
U
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
braking length
U
طول پارگی نخ
[طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word.
U
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face.
U
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
smatterer
U
کسیکه بریده بریده حرف میزند
to bring somebody into line
U
زور کردن کسی که خودش را
[به دیگران]
وفق بدهد یا هم معیار بشود
privacy
U
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answer
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
U
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answering
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answers
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
striking off the roll
U
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
fractal
<adv.>
<noun>
O
شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
power
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler
U
کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
ergasia
U
رفتار
exploit
U
: رفتار
demarch
U
رفتار
demarche
U
رفتار
comportment
U
رفتار
dealing
U
رفتار
thews
U
رفتار
treament
U
رفتار
exploiting
U
: رفتار
exploits
U
: رفتار
behaviour
U
رفتار
demeanor
U
رفتار
demeanour
U
رفتار
treatments
U
رفتار
haviour
U
رفتار
havings
U
رفتار
treatment
U
رفتار
geste
U
رفتار
gest
U
رفتار
behaviuor
U
رفتار
gesture
U
رفتار
conducted
U
رفتار
actions
U
رفتار
deportment
U
رفتار
comport
U
رفتار
comported
U
رفتار
comporting
U
رفتار
misconduct
U
رفتار بد
comports
U
رفتار
gestured
U
رفتار
bad conduct
U
سو رفتار
gesturing
U
رفتار
conducts
U
رفتار
conducting
U
رفتار
behavio
U
رفتار
ethic
U
رفتار
behavior
U
رفتار
action
U
رفتار
conduct
U
رفتار
conduct
U
رفتار اخلاقی
conducted
U
رفتار اخلاقی
get on one's high horse
<idiom>
U
رفتار با تکبر
affable
<adj.>
U
خوش رفتار
maladdress
U
رفتار ناهنجار
maternal behavior
U
رفتار مادری
nonverbal behavior
U
رفتار غیرکلامی
propriety of behaviour
U
درستی رفتار
frivolous
U
سبک رفتار
demeaned
U
رفتار کردن
verbal behavior
U
رفتار کلامی
unsports manlike conduct
U
رفتار ناجوانمردانه
conducts
U
رفتار اخلاقی
social behavior
U
رفتار اجتماعی
to deport oneself
U
رفتار کردن
to demean oneself
U
رفتار کردن
iron fist
U
رفتار خشنوفالمانهدولتبارعیت
target behavior
U
رفتار اماج
stereotypy
U
رفتار قالبی
spontaneous behavior
U
رفتار خودانگیخته
brusque
U
خشن در رفتار
macho
U
نرینه رفتار
bearing
U
رفتار سلوک
regressive behavior
U
رفتار واپس رو
demean
U
رفتار کردن
conducting
U
رفتار اخلاقی
carried away
U
رفتار احمقانهوهمراهباهیجانزدگی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com