English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
straw in the wind <idiom> U نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
accident proof U علت وقوع حادثه
carry U نشانه وقوع وام
carries U نشانه وقوع وام
carried U نشانه وقوع وام
carrying U نشانه وقوع وام
flag U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
minimise U کوچک کردن پنجره برنامه به اندازه یک نشانه
money spinner U کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
fortuitous event U حادثه جبری حادثه تصادفی
elevators U نشانه دهنده کوچک گرد که در یک Scroll bar که محل شمارا در یک متن یا تصویر بزرگ نشان میدهد
elevator U نشانه دهنده کوچک گرد که در یک Scroll bar که محل شمارا در یک متن یا تصویر بزرگ نشان میدهد
mouse U وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouses U وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
icon U نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
ikons U نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
icons U نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
pointers U نشانه گرافیکی برای بیان محل نشانه گر روی صفحه نمایش
pointer U نشانه گرافیکی برای بیان محل نشانه گر روی صفحه نمایش
no drop image [تصویر نشانه که در حین عملیات کشیدن و قرار دادن ایجاد میشود و وقتی که نشانه گر روی شی است و میتواند شی مقصد باشد.]
ToolTips U برنامهای که تحت ویندوز کار میکند و یک خط از متن را زیر یک نشانه نشان میدهد وقتی که کاربر نشانه را روی آن قرار میدهد
symbolically U آنچه به عنوان نشانه کار میکند و یا از نام نشانه یا برچسب استفاده میکند
symbolic U آنچه به عنوان نشانه کار میکند و یا از نام نشانه یا برچسب استفاده میکند
peach design U نقش هلو [این نقش هم بصورت شکوفه درخت هلو به نشانه بهار و هم بصورت میوه به نشانه طول عمر در فرش های چین بکار می رود.]
phenomenon U حادثه
disasters U حادثه بد
accidents U حادثه
accidents U : حادثه
occurence U حادثه
casualties U حادثه
adventurous <adj.> U حادثه جو
adventures U حادثه
adventure U حادثه
casualty U حادثه
disaster U حادثه بد
incidents U حادثه
outbreaks U حادثه
accident حادثه
incident U حادثه
occurrence U حادثه
occurrences U حادثه
adventurer U حادثه جو
fortuity U حادثه
adventurers U حادثه جو
event U حادثه
outbreak U حادثه
accident U حادثه
events U حادثه
adventuress U زن حادثه جو
uneventful U بی حادثه
eventless U بی حادثه
petty cash صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
occurance U وقوع
incidence U وقوع
occurrence U وقوع
occurence U وقوع
outbreaks U وقوع
outbreak U وقوع
far between U کم وقوع
occurrences U وقوع
gemmule U یاخته کوچک که ازان جانورتازه پدیدمیاید غنچه کوچک
incidents U حادثه عملیاتی
supervening event U حادثه طاری
incidents U حادثه ضمنی
mishap U قضا حادثه بد
errant U سرگردان حادثه جو
mishaps U قضا حادثه بد
incident U حادثه ضمنی
adventurism U حادثه جویی
incident U حادثه عملیاتی
misadventure U حادثه ناگوار
misadventures U حادثه ناگوار
outbreaks U شروع حادثه
fortuitous event U حادثه قهری
episode U حادثه ضمنی
outbreak U شروع حادثه
accident reporting U گزارش حادثه
security incident U حادثه امنیتی
episodes U حادثه ضمنی
due to an accident U ناشی از یک حادثه
episode U حادثه معترضه
a minor incident U یک حادثه جزئی
miscarriages U حادثه ناگوار
episodes U حادثه معترضه
miscarriage U حادثه ناگوار
widget U آلت کوچک [ابزار ] [اسباب مکانیکی کوچک]
done U وقوع یافته
bring to pass U به وقوع رساندن
scenes U جای وقوع
scene U جای وقوع
externality U وقوع درخارج
centricity U وقوع درمرکز
chronological U بترتیب وقوع
frequencies U کثرت وقوع
frequency U کثرت وقوع
infrequency U ندرت وقوع
the scene is laid in paris U جای وقوع
frequentness U کثرت وقوع
contingencies U احتمال وقوع
contingency U احتمال وقوع
presence U وقوع وتکرار
come off U وقوع یافتن
recurrenge U وقوع مکرر
incidence U تصادف وقوع
rede U وقوع مصلحت
come through U وقوع یافتن
imminence U قرابت وقوع
localities U محل وقوع
locality U محل وقوع
interjacency U وقوع در میان
under way U درشرف وقوع
mischance U رویداد بد حادثه ناگوار
mischances U رویداد بد حادثه ناگوار
errantry U دربدری حادثه جویی
epochs U عصرتاریخی حادثه تاریخی
epoch U عصرتاریخی حادثه تاریخی
misadventure U حادثه ناگوار بدبختی
gentleman of fortune U نجیب زاده حادثه جو
occupational accident U حادثه در حین کار
misadventures U حادثه ناگوار بدبختی
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
imminency U وقوع خطر نزدیک
imminence U وقوع خطر نزدیک
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
chronological U ترتیب زمانی وقوع
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
red handed U حین وقوع جنایت
trichromatism U وقوع درسه حالت
acts of God U حادثه قهری قوه قهریه
forcemajeure U حادثه فوق العاده یا غیرمترقبه
force majeure U حادثه غیر قابل پیشگیری
act of God U حادثه قهری قوه قهریه
accidence U حادثه اصول صرف و نحو
increments U فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
jigger U بادبان کوچک یکجور کرجی کوچک
increment U فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
pig board U تخته کوچک برای موجهای کوچک
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
bring about U سبب وقوع امری شدن
early event time U زودترین زمان وقوع یک واقعه
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
venues U محل وقوع جرم یا دعوی
latest event time U دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venue U محل وقوع جرم یا دعوی
mark time <idiom> U منتظر وقوع چیزی بودن
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
cross a bridge before one comes to it <idiom> U درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
improbability U استبعاد حادثه یا امر غیر محتمل
impend U اویزان کردن در شرف وقوع بودن
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
precludes U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
pigs might fly U وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
make the scene <idiom> U به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
electro optics U وسایل نشانه روی الکترونیکی دوربینهای نشانه روی الکترونیکی
anticipation U سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional U مین کننده وقوع چندین کار مشخص
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
alibis U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibi U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
preset vector U دستگاه نشانه روی بمب خودکار دستگاه نشانه روی پیش تنظیم بمب
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
attended operation U فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flag U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
knobble U برامدگی کوچک گره کوچک
pannikin U لیوان کوچک پیمانه کوچک
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
whats' up U در رهگیری هوایی یعنی علت حادثه را گزارش کنید یا وضع چطور است
fault U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faults U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout U خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
odyssey U قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
odysseys U قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
metal deactivator U مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
unconditional U دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
this day six months U شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
flowchart U دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram U دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
applet U 1-برنامههای کاربردی کوچک 2-برنامه کوچک برای بهبود کارایی برنامه کاربردی وب که توسط Activex یا برنامه جا وا تامین میشود3-
intermezzo U حادثه عشقی نمایش کوتاه در میان پردههای نمایش جدی
voters U عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voter U عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faulted U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com