English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
longsome U مطول خسته کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
tedious U خسته کننده
insipid U خسته کننده
bores U خسته کننده
fatig U خسته کننده
bore U خسته کننده
dulling U خسته کننده
weariful U خسته کننده
dullest U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
dull U خسته کننده
monotonous U خسته کننده
dulled U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
prosish U خسته کننده
lagging U خسته کننده
fatiguing U خسته کننده
wearisome U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
tiresome U خسته کننده
blah U خسته کننده
dulls U خسته کننده
wearing U خسته کننده
duller U خسته کننده
gruelling U خسته کننده فرساینده
wearisomely U بطور خسته کننده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
prolixly U بطور خسته کننده
longueur U قسمت خسته کننده
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
grueling U خسته کننده فرساینده
prolix U خسته کننده روده دراز
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
verbose U مطول
extended U مطول
lengthily U بطور مطول
coitus reservatus U جماع مطول
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
tiredly U خسته
exhausted U خسته
weary U خسته
wearied U خسته
jaded U خسته
wearies U خسته
played out U خسته
tires U خسته
aweary U خسته
blown U خسته
outworn U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
tired U خسته
wearying U خسته
jadish U خسته
footworn U خسته
tiring U خسته
ennuied U خسته
wind broken U خسته
tire U خسته
washed-out U خسته
washed out U خسته
spent U خسته
whacked U خسته
pest house U خسته خانه
fatigues U خسته شدن
indefatigable U خسته نشدنی
fatigues U خسته کردن
to knock up U خسته شدن
overstrain U خسته کردن
neurasthenia U خسته روانی
fatigued U خسته کردن
forworn U وامانده خسته
forwearied U خسته فرسوده
fags U خسته کردن
fag U خسته کردن
worn out U خسته و کوفته
worn-out U خسته و کوفته
to do up U خسته کردن
fatigue U خسته شدن
it irks me U خسته شدم
fatiguable U خسته شدنی
tired of writing U خسته از نوشتن
fatigued U خسته شدن
stumps U خسته وکوفته
stumping U خسته وکوفته
stumped U خسته وکوفته
stump U خسته وکوفته
fatigue U خسته کردن
jade U خسته کردن
harasses U خسته کردن
fatigable U خسته شدنی
overworking U خود را خسته
he seems to be tired U خسته مینماید
strain U خسته کردن
strains U خسته کردن
overworks U خود را خسته
bore U خسته کردن
way worn U خسته سفر
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
zonked U کاملا خسته
sear U خسته خشکاندن
harass U خسته کردن
i am weary of writing U از نوشتن خسته
tiring U خسته کردن
tires U خسته کردن
tire U خسته کردن
sears U خسته خشکاندن
seared U خسته خشکاندن
bores U خسته کردن
overworked U خود را خسته
irking U خسته شدن
run ragged <idiom> U خسته شدن
irk U خسته شدن
irks U خسته شدن
irked U خسته شدن
overwork U خود را خسته
way worn U خسته راه
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
pesthouse U خسته خانه
weed out <idiom> U خسته شدن از
to overwork oneself U خود را خسته کردن
jade U یابو یا اسب خسته
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
langorous U خسته سستی اور
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
unwearied U بانشاط خسته نشده
wear out U کاملا خسته کردن
play out U خسته کردن ماهی
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
altitude/height hold U متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller U هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder U ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor U کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling U کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer U وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers U وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor U گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network U یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
del credere U وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
makgi boowi U نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
changer U دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonators U منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
steam fitter U نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
detonator U منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
distractive U گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
vasomotor U اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
interceptor U هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptors U هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
search jammer U تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
prepossessing U مجذوب کننده جلب توجه کننده
expostulator U سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
sprining charge U خرج چال کننده یا گود کننده
claqueur U تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com