Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (28 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
stump
U
قطع کردن سنگین افتادن
stumped
U
قطع کردن سنگین افتادن
stumping
U
قطع کردن سنگین افتادن
stumps
U
قطع کردن سنگین افتادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
stumps
U
بیخ وبن صدای افتادن چیزسنگین سقوط باصدای سنگین
stumping
U
بیخ وبن صدای افتادن چیزسنگین سقوط باصدای سنگین
stumped
U
بیخ وبن صدای افتادن چیزسنگین سقوط باصدای سنگین
stump
U
بیخ وبن صدای افتادن چیزسنگین سقوط باصدای سنگین
to fall on ones knees
U
بیرون افتادن بلابه افتادن
encumbering
U
سنگین کردن
emcumber
U
سنگین کردن
encumbered
U
سنگین کردن
encumber
U
سنگین کردن
clogs
U
: سنگین کردن
weight
U
سنگین کردن
gravitates
U
سنگین کردن
clog
U
: سنگین کردن
clogged
U
: سنگین کردن
encumbers
U
سنگین کردن
load
U
سنگین کردن
gravitating
U
سنگین کردن
gravitate
U
سنگین کردن
loads
U
سنگین کردن
incumber
U
سنگین کردن
gravitated
U
سنگین کردن
lumbers
U
چوب بری کردن سنگین حرکت کردن
lumbering
U
چوب بری کردن سنگین حرکت کردن
lumbered
U
چوب بری کردن سنگین حرکت کردن
lumber
U
چوب بری کردن سنگین حرکت کردن
trade-offs
U
سبک و سنگین کردن
lugging
U
سنگین حرکت کردن
trade off
U
سبک و سنگین کردن
delibration
U
سبک سنگین کردن
larrup
U
سنگین حرکت کردن
lugs
U
سنگین حرکت کردن
lug
U
سنگین حرکت کردن
lugged
U
سنگین حرکت کردن
trade-off
U
سبک و سنگین کردن
hoist
U
بلند کردن وسایل سنگین
change down
U
به دنده سنگین حرکت کردن
hoists
U
بلند کردن وسایل سنگین
hoisted
U
بلند کردن وسایل سنگین
flag
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
flags
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
trammel
U
تعدیل کردن بدام افتادن
to come down with a run
U
پایین افتادن افت کردن
operated
U
عمل کردن بکار افتادن
to pick up oneself
U
از افتادن خود جلوگیری کردن
routing
U
عزیمت کردن راه افتادن
pick up oneself
U
از افتادن خود جلوگیری کردن
philander
U
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
forestall
U
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled
U
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls
U
پیش افتادن ممانعت کردن
operates
U
عمل کردن بکار افتادن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
operate
U
عمل کردن بکار افتادن
ballast
U
سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن سنگین کردن
forklift
U
ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
to overlie infant
U
روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
hog tie
U
عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
to overeach oneself
U
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
kentledge
U
چدن یااهن ریخته مخصوص سنگین کردن ته کشتی یابالون
low low
U
حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
pedrail
U
اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
weight belt
U
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
unhorse
U
از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver
U
گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something
U
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
bituminous paint
U
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
heavy lift
U
حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
stick
U
گیر کردن گیر افتادن
logy
U
سنگین
weighted
U
سنگین
heavier
U
سنگین
heavy
U
سنگین
cloggy
U
سنگین
heavy
U
دل سنگین
mim
U
سنگین
high proof
U
سنگین
overweight
U
سنگین تر از حد
ponderous
U
سنگین
laden
U
سنگین پر
weightier
U
سنگین
loggy
U
سنگین
cumbersome
U
سنگین
weightiest
U
سنگین
heavies
U
سنگین
weighty
U
سنگین
heavies
U
دل سنگین
heaviest
U
سنگین
heaviest
U
دل سنگین
heavier
U
دل سنگین
burdensome
U
سنگین
massive
U
سنگین
heftier
U
سنگین
pressuring
U
سنگین
pressures
U
سنگین
carking
U
سنگین
pressured
U
سنگین
largo a
U
سنگین
staid
U
سنگین
massively
U
سنگین
heavy footed
U
دل سنگین
navol
U
اب سنگین
heavy water
U
اب سنگین
hefty
U
سنگین
heftiest
U
سنگین
exacting
U
سنگین
extensive
U
سنگین
pressure
U
سنگین
lumpy
U
سنگین
hard water
U
اب سنگین
unwieldy
U
سنگین
heft
U
سنگین
lumpiest
U
سنگین
lumpier
U
سنگین
waterlogged
U
سنگین
lumpish
U
سنگین
hulky
U
سنگین
stodgy
U
سنگین
weight ton
U
تن سنگین
saturnine
U
سنگین
onerous
U
سنگین
lumberingly
U
سنگین
outbalance
U
سنگین تر بودن از
hard of hearing
U
سنگین گوش
heavy traffic
U
ترافیک سنگین
be off hand with someone
<idiom>
U
سر سنگین بودن
preponderate
U
سنگین تر بودن
titan crane
U
جرثقیل سنگین
traffic congestion
U
راهبندان سنگین
tie-up
U
راهبندان سنگین
dulls
U
کند سنگین
dense traffic
U
ترافیک سنگین
fuller
U
سنگین کننده
high polymer
U
بسپار سنگین
high proof spirit
U
عرق سنگین
high interest
U
بهره سنگین
demure
U
جدی سنگین
slams
U
ضربت سنگین
ham handed
U
سنگین دست
grave
U
موقر سنگین
graves
U
موقر سنگین
ham-fisted
U
سنگین دست
gravest
U
موقر سنگین
grand opera
U
اپرای سنگین
colored crystal
U
بلور سنگین
heavyweights
U
بزرگ و سنگین
heavyweight
U
سنگین وزن
profound sleep
U
خواب سنگین
slamming
U
ضربت سنگین
slammed
U
ضربت سنگین
heavy industry
U
صنایع سنگین
heavy industries
U
صنایع سنگین
loggy
U
سنگین در فکروحرکت
millstones
U
بار سنگین
millstone
U
بار سنگین
heavy metal
U
فلز سنگین
gravity abutment
U
گرانپایه سنگین
heavy petroleum
U
نفتخام سنگین
ham fisted
U
سنگین دست
heavyweights
U
سنگین وزن
slam
U
ضربت سنگین
heavyweight
U
بزرگ و سنگین
to weigh heavy
U
سنگین بودن
to sit heavy on the stomach
U
سنگین بودن
heavyish
U
کمی سنگین
heavy hended
U
سنگین دست
to pound a long
U
سنگین رفتن
clump
U
ضربه سنگین
clumped
U
ضربه سنگین
clumping
U
ضربه سنگین
clumps
U
ضربه سنگین
behave prettily
U
سنگین باش
stodgy
U
سنگین وکندرو
heavyish
U
سنبته سنگین
deep mourning
U
عزاداری سنگین
laden
U
سنگین بار
burden
U
سنگین بارکردن
burdens
U
سنگین بارکردن
hard colors
U
رنگهای سنگین
baryon
U
ذره سنگین
heavy particle
U
ذره سنگین
overbalance
U
سنگین تر بودن از
overbalanced
U
سنگین تر بودن از
overbalances
U
سنگین تر بودن از
heavy-handed
U
سنگین دست
heavy handed
U
سنگین دست
heavy hydrogen
U
هیدروژن سنگین
heavy oil
U
روغن سنگین
d. of hearing
U
سنگین گوش
heavy shapes
U
پروفیلهای سنگین
heavy soil
U
خاک سنگین
heavy weight
U
سنگین وزن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com