Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
tolerance
U
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
tolerances
U
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
eurytopic
U
دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
bearing capacity
U
قدرت تحمل
fault tolerance
U
قدرت تحمل نقص
systems
U
مقررات مربوط به اعطای امتیازهای اضافی به نسبت ضعف یا قدرت اسب
system
U
مقررات مربوط به اعطای امتیازهای اضافی به نسبت ضعف یا قدرت اسب
dragon design
U
طرح اژدها
[در فرش های چین که مظهر قدرت امپراتور است. این طرح را به قرن شانزدهم میلادی نسبت داده و بعضی ریشه آن را کرمان می دانند.]
too much of a good thing
U
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
empowered
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empower
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
creativeness
U
قدرت خلاقه قدرت ابداع
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
dictatorship of proletariat
U
اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
countervailing power
U
قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
authoritarainism
U
نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
gradient circuit
U
مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
radar discrimination
U
قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
enduringness
U
تحمل
tolerances
U
تحمل
toleration
U
تحمل
passiveness
U
تحمل
tolerance
U
تحمل
good humor
U
تحمل
endurance
U
تحمل
longanimity
U
تحمل
tolerator
U
تحمل کننده
to give support to
U
تحمل کردن
unbearably
U
تحمل ناپذیر
intolerableness
U
تحمل نا پذیری
stand
U
تحمل کردن
insufferable
U
تحمل ناپذیر
intolerability
U
تحمل ناپذیری
forbearance
U
تحمل امساک
sufferable
U
تحمل پذیر
impassibility
U
تحمل ناپذیری
bearing capacity
U
فرفیت تحمل
put up with
U
تحمل کردن
beyond bearing
U
غیرقابل تحمل
bearing capacity
U
گنجایش تحمل
beyond bearing
U
تحمل ناپذیر
bearable
U
تحمل پذیر
to bear out
U
تحمل کردن
expected time
U
زمان تحمل
support
U
تحمل کردن
defrayal
U
تحمل هزینه
tolerable
U
تحمل پذیر
tolls
U
تحمل خسارت
good humouredly
U
با صبر و تحمل
unbearable
U
تحمل ناپذیر
frustration tolerance
U
تحمل ناکامی
supportable
U
قابل تحمل
tolling
U
تحمل خسارت
toll
U
تحمل خسارت
endurable
U
تحمل پذیر
dure
U
تحمل کردن
insupportable
U
تحمل ناپذیر
thole
U
تحمل کردن
vasbyt
U
تحمل کردن
fault tolerance
U
تحمل نقص
dree
U
تحمل کردن
intolerable
U
تحمل ناپذیر
forbore
U
تحمل کرد
intolerancy
U
عدم تحمل
experiences
U
تحمل کردن
undergone
U
تحمل کردن
undergoing
U
تحمل کردن
undergoes
U
تحمل کردن
impossible
[colloquial]
<adj.>
U
تحمل ناپذیر
undergo
U
تحمل کردن
sustains
U
تحمل کردن
sustain
U
تحمل کردن
sit down under
U
تحمل کردن
sustainable
U
قابل تحمل
experiencing
U
تحمل کردن
intolerance
U
عدم تحمل
take it
<idiom>
U
تحمل مشکلات
weathers
U
تحمل یابرگزارکردن
weathered
U
تحمل یابرگزارکردن
weather
U
تحمل یابرگزارکردن
tolerable
U
قابل تحمل
sustained
U
تحمل کردن
tolerate
U
تحمل کردن
suffer
U
تحمل کردن
experience
U
تحمل کردن
withstands
U
تحمل کردن
abhide
U
تحمل کردن
withstood
U
تحمل کردن
withstanding
U
تحمل کردن
keep up
U
تحمل کردن
withstand
U
تحمل کردن
endures
U
تحمل کردن
endured
U
تحمل کردن
endure
U
تحمل کردن
tolerating
U
تحمل کردن
tolerated
U
تحمل کردن
suffered
U
تحمل کردن
bide
U
تحمل کردن
suffers
U
تحمل کردن
tolerates
U
تحمل کردن
abiding
U
تحمل کننده
lie down under
U
تحمل کردن
stomach
U
اشتها تحمل کردن
stomachs
U
اشتها تحمل کردن
stomached
U
اشتها تحمل کردن
stress tolerance
U
تحمل فشار روانی
borne
U
تحمل کرده یاشده
tolerances
U
حدود قابل تحمل
unsustainable
<adj.>
U
غیر قابل تحمل
taxpaying capacity
U
تحمل کل بار مالیات
to live through something
U
چیزی را تحمل کردن
insupportably
U
بطور تحمل ناپذیر
insufferably
U
بطور تحمل ناپذیر
tolerably
U
بطور قابل تحمل
intolerably
U
بطور تحمل ناپذیر
breaking load
U
حداکثر تحمل بار
tolerance
U
حدود قابل تحمل
stomaching
U
اشتها تحمل کردن
intolerantly
U
بدون تحمل متعصبانه
gameness
U
طاقت تحمل مصائب
bearingly
U
از روی تحمل و بردباری
intolerable
U
غیر قابل تحمل
outstand
U
بیشتر تحمل کردن
bears
U
تاب اوردن تحمل کردن
bear
U
تاب اوردن تحمل کردن
ties
U
عضو تحمل کننده کشش
comporting
U
جور بودن تحمل کردن
to champ the bit
U
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
comported
U
جور بودن تحمل کردن
insufferable
U
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
comport
U
جور بودن تحمل کردن
to suffer a loss
U
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
to sustain a loss
U
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
tail boom
U
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
comports
U
جور بودن تحمل کردن
tie
U
عضو تحمل کننده کشش
bearing
U
قسمت تحمل کننده بار
stick
U
پیچ درکار تحمل کردن
i am out of p with it
U
دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
forborne
U
دست برداشتن تحمل کردن
(can't) stand
<idiom>
U
تحمل نکردن،دوست نداشتن
bete noire
U
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
smooth something over
<idiom>
U
بهتریا قابل تحمل تر شدن
at the top of one's bent
U
تا انجا که می توان تحمل کرد
broad shoulders
U
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
scaleweight
U
وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
unbearably
U
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
transients
U
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
transient
U
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
on line fault tolerant system
U
سیستم تحمل خرابی درون خطی
overweight
U
تحمل وزن اضافه از طرف اسب
unbearable
U
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
U
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
The nerves can only take so much .
U
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
scale of weights
U
جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
to have your share of something
[negative]
U
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
penance
U
تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
to stand the racket
U
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
to gild the pill
U
چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
puncheon
U
ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
nobody can take work
[abuse]
indefinitely.
U
هیچ کس نمی تواند کار
[سو استفاده]
را به طور نامحدود تحمل بکند.
an athlete's body
[circulation]
can take a lot of punishment.
U
بدن
[گردش خون]
یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
braced
U
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace
U
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
capability
U
قدرت
powers
U
قدرت
vis
U
قدرت
vigor
U
قدرت
vim
U
قدرت
power
U
قدرت
power takeoff
U
قدرت
vigour
U
قدرت
potency
U
قدرت
nerves
U
قدرت
nerve
U
قدرت
will power
<idiom>
U
قدرت
energy
U
قدرت
energies
U
قدرت
powering
U
قدرت
commanding
U
با قدرت
strong arm
U
قدرت
strong-arm
U
قدرت
powered
U
قدرت
might
U
قدرت
forces
U
قدرت
strength
U
قدرت
godown
U
قدرت
posses
U
قدرت
posse
U
قدرت
force
U
قدرت
abilities
U
قدرت
sovereignty
U
قدرت
authority
U
قدرت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com