Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
whoops
U
فریاد کردن
to by blue muder
U
فریاد کردن
blat
U
فریاد کردن
whooping
U
فریاد کردن
whooped
U
فریاد کردن
whoop
U
فریاد کردن
to break forth in to joy
U
از خوشی فریاد کردن
howled
U
فریاد زدن عزاداری کردن
howls
U
فریاد زدن عزاداری کردن
rodomontade
U
گزافه گویی کردن فریاد
howl
U
فریاد زدن عزاداری کردن
jobilate
U
شادی کردن از خوشی فریاد زدن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
squawks
U
فریاد
kiai
U
فریاد
outcry
U
فریاد
squawked
U
فریاد
shouted
U
فریاد
shout
U
فریاد
shrieks
U
فریاد
outcries
U
فریاد
shouting
U
فریاد
redresser
U
فریاد رس
rhodomontade
U
فریاد
groaning
U
فریاد
groans
U
فریاد
groan
U
فریاد
groaned
U
فریاد
shouts
U
فریاد
shrieking
U
فریاد
calling
U
فریاد
exclamation
U
فریاد
squawk
U
فریاد
shriek
U
فریاد
squeals
U
فریاد
exclamations
U
فریاد
frets
U
فریاد
fret
U
فریاد
whooping
U
فریاد
mewl
U
فریاد
squealed
U
فریاد
shrieked
U
فریاد
whooped
U
فریاد
squeal
U
فریاد
vociferation
U
فریاد
whoops
U
فریاد
whoop
U
فریاد
hurtled
U
پرت کردن انداختن
putting
U
تعویض کردن انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
launched
U
انداختن پرت کردن
launching
U
انداختن پرت کردن
launches
U
انداختن پرت کردن
toss
U
پرت کردن انداختن
tossed
U
پرت کردن انداختن
tosses
U
پرت کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
launch
U
انداختن پرت کردن
to set off
U
انداختن برابر کردن
puts
U
تعویض کردن انداختن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
slots
U
انداختن چفت کردن
slotting
U
انداختن چفت کردن
slot
U
انداختن چفت کردن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
put
U
تعویض کردن انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
yell
U
فریاد زدن
utter a cry
U
فریاد زدن
vociferance
U
فریاد و نعره
hurray
U
فریاد زدن
war whoop
U
فریاد جنگ
To cry out .
U
فریاد بر آوردن
gaff
U
گفتاربیهوده فریاد
whoopee
U
فریاد خوشحالی
war cry
U
فریاد جنگی
yells
U
فریاد زدن
yelled
U
فریاد زدن
yelling
U
فریاد زدن
cries
U
فریاد زدن
greeted
U
داد فریاد
greets
U
داد فریاد
screamer
U
فریاد زدن
jubilate
U
فریاد شادی
holler
U
فریاد خوشحالی
hollered
U
فریاد خوشحالی
hollering
U
فریاد خوشحالی
hollers
U
فریاد خوشحالی
to cry wolf too often
U
انقدربدروغ فریاد
cry
U
فریاد گریه
cries
U
فریاد گریه
greet
U
داد فریاد
cry
U
فریاد زدن
bawls
U
فریاد زدن
bawl
U
فریاد زدن
bawled
U
فریاد زدن
shouter
U
فریاد زننده
bawling
U
فریاد زدن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To go to someones rescues . To succour someone .
U
به فریاد کسی رسیدن
shrieks
U
فریاد دلخراش زدن
shrieking
U
فریاد دلخراش زدن
to roar with pain
U
از درد فریاد زدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com