Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
accident proof
U
علت وقوع حادثه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
straw in the wind
<idiom>
U
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
Other Matches
fortuitous event
U
حادثه جبری حادثه تصادفی
adventurer
U
حادثه جو
adventurers
U
حادثه جو
incident
U
حادثه
outbreak
U
حادثه
adventurous
<adj.>
U
حادثه جو
uneventful
U
بی حادثه
incidents
U
حادثه
phenomenon
U
حادثه
adventure
U
حادثه
casualty
U
حادثه
casualties
U
حادثه
event
U
حادثه
events
U
حادثه
disasters
U
حادثه بد
disaster
U
حادثه بد
outbreaks
U
حادثه
adventures
U
حادثه
accident
حادثه
occurrences
U
حادثه
occurrence
U
حادثه
adventuress
U
زن حادثه جو
eventless
U
بی حادثه
fortuity
U
حادثه
accident
U
حادثه
accidents
U
حادثه
accidents
U
: حادثه
occurence
U
حادثه
occurance
U
وقوع
incidence
U
وقوع
occurrence
U
وقوع
outbreak
U
وقوع
far between
U
کم وقوع
outbreaks
U
وقوع
occurrences
U
وقوع
occurence
U
وقوع
incident
U
حادثه عملیاتی
fortuitous event
U
حادثه قهری
due to an accident
U
ناشی از یک حادثه
supervening event
U
حادثه طاری
episode
U
حادثه ضمنی
incidents
U
حادثه عملیاتی
episode
U
حادثه معترضه
incidents
U
حادثه ضمنی
episodes
U
حادثه ضمنی
episodes
U
حادثه معترضه
accident reporting
U
گزارش حادثه
incident
U
حادثه ضمنی
errant
U
سرگردان حادثه جو
misadventures
U
حادثه ناگوار
misadventure
U
حادثه ناگوار
mishap
U
قضا حادثه بد
mishaps
U
قضا حادثه بد
miscarriage
U
حادثه ناگوار
adventurism
U
حادثه جویی
outbreaks
U
شروع حادثه
outbreak
U
شروع حادثه
security incident
U
حادثه امنیتی
miscarriages
U
حادثه ناگوار
a minor incident
U
یک حادثه جزئی
chronological
U
بترتیب وقوع
frequencies
U
کثرت وقوع
incidence
U
تصادف وقوع
interjacency
U
وقوع در میان
bring to pass
U
به وقوع رساندن
centricity
U
وقوع درمرکز
come off
U
وقوع یافتن
come through
U
وقوع یافتن
infrequency
U
ندرت وقوع
frequentness
U
کثرت وقوع
presence
U
وقوع وتکرار
externality
U
وقوع درخارج
recurrenge
U
وقوع مکرر
locality
U
محل وقوع
contingency
U
احتمال وقوع
under way
U
درشرف وقوع
scenes
U
جای وقوع
contingencies
U
احتمال وقوع
done
U
وقوع یافته
the scene is laid in paris
U
جای وقوع
imminence
U
قرابت وقوع
localities
U
محل وقوع
frequency
U
کثرت وقوع
scene
U
جای وقوع
rede
U
وقوع مصلحت
misadventures
U
حادثه ناگوار بدبختی
misadventure
U
حادثه ناگوار بدبختی
gentleman of fortune
U
نجیب زاده حادثه جو
occupational accident
U
حادثه در حین کار
errantry
U
دربدری حادثه جویی
epochs
U
عصرتاریخی حادثه تاریخی
epoch
U
عصرتاریخی حادثه تاریخی
mischances
U
رویداد بد حادثه ناگوار
mischance
U
رویداد بد حادثه ناگوار
chronological
U
ترتیب زمانی وقوع
failure logcing
U
ثبت وقوع خرابی
imminency
U
وقوع خطر نزدیک
prejudgment
U
قضاوت قبل از وقوع
imminence
U
وقوع خطر نزدیک
carrying
U
نشانه وقوع وام
carry
U
نشانه وقوع وام
carries
U
نشانه وقوع وام
carried
U
نشانه وقوع وام
allopatric
U
بتنهایی وقوع یافته
trichromatism
U
وقوع درسه حالت
red handed
U
حین وقوع جنایت
alpha radiation
U
وقوع طبیعی پرتو
forcemajeure
U
حادثه فوق العاده یا غیرمترقبه
act of God
U
حادثه قهری قوه قهریه
acts of God
U
حادثه قهری قوه قهریه
accidence
U
حادثه اصول صرف و نحو
force majeure
U
حادثه غیر قابل پیشگیری
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
venue
U
محل وقوع جرم یا دعوی
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
mark time
<idiom>
U
منتظر وقوع چیزی بودن
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
latest event time
U
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venues
U
محل وقوع جرم یا دعوی
bring about
U
سبب وقوع امری شدن
rhyme scheme
U
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
early event time
U
زودترین زمان وقوع یک واقعه
cross a bridge before one comes to it
<idiom>
U
درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
improbability
U
استبعاد حادثه یا امر غیر محتمل
preclude
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order
U
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
precluding
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain
U
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
pigs might fly
U
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
impend
U
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
make the scene
<idiom>
U
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
anticipation
U
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
a stitch in time saves nine
<proverb>
U
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
alibis
U
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loop
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi
U
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
looped
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional
U
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
the bird is p of that event
U
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flag
U
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags
U
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag
U
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
U
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
attended operation
U
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
error handling
U
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict
U
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a
U
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
whats' up
U
در رهگیری هوایی یعنی علت حادثه را گزارش کنید یا وضع چطور است
condition
U
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faulted
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fallout
U
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution
U
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
odysseys
U
قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
odyssey
U
قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
unconditional
U
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
this day six months
U
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
metal deactivator
U
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flowchart
U
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram
U
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
intermezzo
U
حادثه عشقی نمایش کوتاه در میان پردههای نمایش جدی
voter
U
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
U
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faults
U
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
U
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faulted
U
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warned
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
U
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
U
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract
U
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration
U
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
crash position indicator
U
برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com