Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
enrol
U
عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrolled
U
عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrolling
U
عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrolls
U
عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrols
U
عضویت دادن درفهرست واردکردن
enroll
U
عضویت دادن درفهرست واردکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
enlists
U
درفهرست نوشتن
enlisting
U
درفهرست نوشتن
enlist
U
درفهرست نوشتن
interning
U
واردکردن
interns
U
واردکردن
intern
U
واردکردن
to sign up for something
U
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
inflicts
U
واردکردن خسارات
inflicting
U
واردکردن خسارات
inflicted
U
واردکردن خسارات
inflict
U
واردکردن خسارات
registers
U
در دفتر واردکردن
list
U
در فهرست واردکردن
blemished
U
خسارت واردکردن
blemishes
U
خسارت واردکردن
blemishing
U
خسارت واردکردن
log
U
درسفرنامه واردکردن
registering
U
در دفتر واردکردن
register
U
در دفتر واردکردن
logs
U
درسفرنامه واردکردن
To cause ( inflict ) a loss .
U
ضرر وزیان واردکردن
kill probability
U
احتمال واردکردن تلفات
importable
U
کالای قابل واردکردن
to writes down
U
واردکردن یادداشت کردن
gun-running
U
واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
gun running
U
واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
fellowships
U
عضویت
memberships
U
عضویت
fellowship
U
عضویت
membership
U
عضویت
membership character
U
ویژگی عضویت
maintenance of membership
U
حمایت از عضویت
membership of the parliament
U
عضویت پارلمان
group membership
U
عضویت گروهی
membership group
U
گروه عضویت
picking device
U
دستگاه ورودی برای واردکردن داده روی صفحه نمایش
membership of legislative assembly
U
عضویت مجلس مقننه
entered
U
داخل عضویت شدن
adhesion
U
انضمام قبول عضویت
enter
U
داخل عضویت شدن
secede
U
از عضویت خارج شدن
seceded
U
از عضویت خارج شدن
seceding
U
از عضویت خارج شدن
card-carrying
U
دارای کارت عضویت
enters
U
داخل عضویت شدن
secedes
U
از عضویت خارج شدن
ipso facto
U
عضویت خود بخودی
clubbabble
U
قابل عضویت درباشگاه یامجمع
closed shop
U
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops
U
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
yellow dog contract
U
قراردادی که براساس ان کارگر حق عضویت در اتحادیه کارگری را ندارد
ten key pad
U
مجموعهای مجزا از کلیدهای شماره گذاری شده از 0 تا 9روی یک صفحه کلید که واردکردن عدد را اسان می سازد
panels
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
panel
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
nobleman
U
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen
U
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
to enrol somebody
U
کسی را نام نویسی کردن
[ثبت نام کردن]
[درفهرست وارد کردن]
presbytery
U
داداگاه روحانی که کشیش وغیر کشیش در ان عضویت دارند
presbyteries
U
داداگاه روحانی که کشیش وغیر کشیش در ان عضویت دارند
maintenance of membership
U
هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
cards
U
کارت تبریک کارت عضویت
card
U
کارت تبریک کارت عضویت
union shop
U
یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualises
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
U
تمیز دادن تشخیص دادن
insulted
U
فحش دادن دشنام دادن
expands
U
توسعه دادن بسط دادن
individualised
U
تمیز دادن تشخیص دادن
instruct
U
دستور دادن اموزش دادن
instructs
U
دستور دادن اموزش دادن
instructing
U
دستور دادن اموزش دادن
mitigate
U
تخفیف دادن تسکین دادن
loan
U
قرض دادن عاریه دادن
loaning
U
قرض دادن عاریه دادن
loans
U
قرض دادن عاریه دادن
individualized
U
تمیز دادن تشخیص دادن
mitigated
U
تخفیف دادن تسکین دادن
purging
U
غرامت دادن جریمه دادن
expanding
U
توسعه دادن بسط دادن
instructed
U
دستور دادن اموزش دادن
mitigates
U
تخفیف دادن تسکین دادن
directs
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
lend
U
عاریه دادن اجاره دادن
garnishing
U
زینت دادن لعاب دادن
lends
U
عاریه دادن اجاره دادن
pronounces
U
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
U
حکم دادن فتوی دادن
to follow up
U
ادامه دادن قوت دادن
judging
U
حکم دادن تشخیص دادن
judges
U
حکم دادن تشخیص دادن
judged
U
حکم دادن تشخیص دادن
compensate
U
پاداش دادن عوض دادن
plating
U
اب دادن روکش فلز دادن
compensated
U
پاداش دادن عوض دادن
compensates
U
پاداش دادن عوض دادن
judge
U
حکم دادن تشخیص دادن
assign
U
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
U
نسبت دادن تخصیص دادن
directed
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
empowers
U
اختیار دادن وکالت دادن
massage
U
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
U
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
U
ماساژ دادن تغییر دادن
massaging
U
ماساژ دادن تغییر دادن
circulate
U
انتشار دادن رواج دادن
circulated
U
انتشار دادن رواج دادن
empowering
U
اختیار دادن وکالت دادن
empowered
U
اختیار دادن وکالت دادن
empower
U
اختیار دادن وکالت دادن
assigns
U
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
U
نسبت دادن تخصیص دادن
organizing
U
سازمان دادن ارایش دادن
effectuate
U
انجام دادن صورت دادن
organises
U
سازمان دادن ارایش دادن
to set forth
U
شرح دادن بیرون دادن
circulates
U
انتشار دادن رواج دادن
decern
U
تشخیص دادن تمیز دادن
promotes
U
ترفیع دادن درجه دادن
illustrating
U
شرح دادن نشان دادن
illustrates
U
شرح دادن نشان دادن
give security for
U
تامین دادن ضامن دادن
illustrate
U
شرح دادن نشان دادن
expand
U
توسعه دادن بسط دادن
individualizing
U
تمیز دادن تشخیص دادن
to switch on
U
اتصال دادن جریان دادن
promoting
U
ترفیع دادن ترویج دادن
organizes
U
سازمان دادن ارایش دادن
houses
U
منزل دادن پناه دادن
housed
U
منزل دادن پناه دادن
organize
U
سازمان دادن ارایش دادن
house
U
منزل دادن پناه دادن
promote
U
ترفیع دادن درجه دادن
promote
U
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
U
ترفیع دادن درجه دادن
promoted
U
ترفیع دادن ترویج دادن
organising
U
سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com