English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
in duly substantiated cases U در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified U در موارد طبق مقررات اثبات شده
where there is a valid reason U در موارد طبق مقررات اثبات شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
affirmatory U کلمه اثبات عبارت اثبات
formula U مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulas U مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulae U مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
casebook U کتاب موارد
widely U در بسیاری موارد
utilisations U موارد مصرف
casebooks U کتاب موارد
applications U موارد استعمال
usages U موارد مصرف
application U موارد استعمال
utilizations U موارد مصرف
application of low to instances U تطبیق قانون با موارد
only in exceptional cases U فقط در موارد استثنائی
data item U موارد ذکرشده در اطلاعات
hyphen U خط پیوند در موارد زیر بکارمیرود
addressing U بدون نیاز به موارد خاص
hyphens U خط پیوند در موارد زیر بکارمیرود
emergency complement U تعدیل یکانهابرای موارد اضطراری
emergency addressee مسئولین اعلام خبر در موارد ضروری
emergency establishment U تعدیل و تقسیم سربازان بین یکانها برای موارد اضطراری
k ration U بسته کوچک مواد غذایی ارتشی برای موارد فوق العاده
All of which doesn't really help us very much in our day-to-day lives. U تمامی این موارد به زندگی روزانه ما واقعا کمکی نمی کند.
This compares to a total of 36 cases reported in 2009. U همانند آن بطور کلی ۳۶ موارد در سال ۲۰۰۹ گزارش شده بود.
precepts U مقررات
precept U مقررات
requirement U مقررات
arrangements U مقررات
measure U مقررات
arrangement U مقررات
disposition U مقررات
regulations U مقررات
regulation U مقررات
provisions U مقررات
The regulations in force . U مقررات جاری
disciplinary regulation U مقررات انضباطی
control measures U مقررات کنترلی
by rule U طبق مقررات
by law U طبق مقررات
trancscendent U ماورای مقررات
government regulation U مقررات دولتی
infraction U نقض مقررات
standard specification U مقررات استاندارد
ordinances U مقررات محلی
operating instruction U مقررات کار
mounting instruction U مقررات نصب
military doctorine U مقررات نظامی
laws of the game U مقررات مسابقه
instruction for assembly U مقررات نصب
holding U نقض مقررات
ordinance U مقررات محلی
army regulation U مقررات ارتشی
instituted U اصل قانونی مقررات
institutes U اصل قانونی مقررات
conditions U مقررات و شرایط اسبدوانی
instituting U اصل قانونی مقررات
institute U اصل قانونی مقررات
assembly instrudactions U مقررات یا دستورات نصب
lodge-books U کتاب مقررات معماری
manual U مقررات کتاب راهنما
To be observant of the regulations . U ملاحظه مقررات را کردن
illegally U برخلاف قانون و مقررات
sanctioned laws U قوانین یا مقررات مصوبه
ruled based deduction U استنباط بر مبنای مقررات
officialism U رسمیت مقررات اداری
tariff regulations U مقررات تعرفه بندی
illicit U نا مشروع مخالف مقررات
red tape U مقررات دست و پاگیر
ttl U خانواده معروف دروازههای منط قی و طرح موارد ترانزیستوری سریع که ترانزیستور دو قط بی آن مستقیماگ وصل شده اند.
inland rules U مقررات حرکت در ابهای داخلی
european community competition rules U مقررات رقابت در جامعه اروپا
discipline and adjustment board U هیئت تدوین مقررات انضباطی
formally U مقررات رسمی یا اداری فاهرا"
meter rule U مقررات مربوط به ساختن قایقهای بادی
poached U برخلاف مقررات شکار صید کردن
highway dispatch U مقررات و قوانین عبور ومرور در شاهراهها
regulation U نظامنامه مقررات و نظامات نظام تنظیم
poaches U برخلاف مقررات شکار صید کردن
road discipline U مقررات عبور و مرور روی جاده
poach U برخلاف مقررات شکار صید کردن
regulatory signs U علایم نشان دهنده مقررات جاده ها
curfew U مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
There is an outcry against these regulations. U همه از این مقررات فریادشان بلند است
last chance rule U مقررات مربوط به اجتناب ازتصادم با قایقهای دیگر
unmilitary U بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
inspectors U داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
inspector U داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
deviation U از شروط و مقررات قراردادتجاوز کردن و خارج شدن
expedite rule U مقررات سرعت بخشیدن به بازی پینگ پنگ
deviations U از شروط و مقررات قراردادتجاوز کردن و خارج شدن
curfews U مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
The regulations are stI'll in force ( effect ) . U این مقررات هنوز بقوت خود با قی است
prodify U تغییر دادن در تولیداتومبیلهای مسابقه طبق مقررات
combinatorics U محاسبه تعداد موارد یکسان تعداد راههای انجام یک کار ترکیب شناسی
marquis queensberry rules U مجموعه قوانین و مقررات بوکس که در سال 6781میلادی وضع شد
composite demand U تقاضا برای کالا در موارد استفاده متفاوت مانند استفاده از گازوئیل درمصارف خانگی و مصارف صنعتی
verification U اثبات
agument U اثبات
ascertainment U اثبات
proofs U اثبات
showed U اثبات
demonstration U اثبات
shows U اثبات
demonstrations U اثبات
proof U اثبات
proving U اثبات
show U اثبات
subantiation U اثبات
assertion U اثبات
vindication U اثبات
positivity U اثبات
positiveness U اثبات
substantiation U اثبات
table of precedence U صورتی که ترتیب الویت قوانین و مقررات مختلفه راتعیین میکند
predication U اثبات موعظه
onus probandi U بار اثبات
program proving U اثبات برنامه
proven U اثبات شده
burden of proof U وفیفه اثبات
burden of proof U بار اثبات
prover U اثبات کردن
theorem proving U اثبات نظریه
deraign U اثبات کردن
onus of proof U بار اثبات
ontology probandi U بار اثبات
affirmations U تصدیق اثبات
indemonstrable U اثبات نا پذیر
affirmation U تصدیق اثبات
in order to prove U برای اثبات
justificatory U اثبات کننده
verifiability U اثبات پذیری
manifestative U اثبات کننده
demonstrator U اثبات کننده
proving U اثبات کردن
demonstratively U ازراه اثبات
demonstrators U اثبات کننده
prove U اثبات کردن
in proof of U برای اثبات
ascertainable U اثبات پذیر
proof U اثبات [ریاضی]
provability U قابلیت اثبات
proved U اثبات کردن
proves U اثبات کردن
affirm اثبات کردن
positivist U اثبات گرا
demonstration U اثبات تجربی
documentation U اثبات بامدرک
demonstrate U اثبات کردن
demonstrated U اثبات کردن
substantiating U اثبات کردن
corroborate U اثبات کردن
corroborated U اثبات کردن
corroborates U اثبات کردن
corroborating U اثبات کردن
substantiate U اثبات کردن
substantiated U اثبات کردن
substantiates U اثبات کردن
demonstrates U اثبات کردن
asserting U اثبات کردن
supporting U اثبات کردن
hold up <idiom> U اثبات حقیقت
assert U اثبات کردن
asserted U اثبات کردن
self-evident U بی نیاز از اثبات
demonstrations U اثبات تجربی
demonstrative U اثبات کننده
positivism U اثبات گرایی
demonstrating U اثبات کردن
provable U قابل اثبات
asserts U اثبات کردن
systems U مقررات مربوط به اعطای امتیازهای اضافی به نسبت ضعف یا قدرت اسب
system U مقررات مربوط به اعطای امتیازهای اضافی به نسبت ضعف یا قدرت اسب
burden of proof U مسئوولیت اثبات ادعا
probative U دال بر اثبات مشروط
provably U بطور اثبات پذیر
self evidence U بی نیازی از اثبات بدیهیت
proving a will U اثبات صحت وصیتنامه
probatory U دال بر اثبات مشروط
bear record to U تصدیق یا اثبات کردن
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
come in handy <idiom> U اثبات مفید بودن
veritable U قابل اثبات حقیقت
logical positivism U اثبات گرایی منطقی
demonstrable U قابل شرح یا اثبات
demonstrably U قابل شرح یا اثبات
vindicating U اثبات بیگناهی کردن
vindicates U اثبات بیگناهی کردن
vindicated U اثبات بیگناهی کردن
vindicate U اثبات بیگناهی کردن
evidance in substanttiation of claims U ادله اثبات دعوی
mend one's ways <idiom> U اثبات عادت شخصی
to demonstrate a proposition U قضیهای را اثبات کردن
premisses U قضیه ثابت یا اثبات شده
disproving U اثبات کذب چیزی راکردن
make out <idiom> U باعث اعتماد،اثبات شخص
refuted U اشتباه کسی را اثبات کردن
proves U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
premise U قضیه ثابت یا اثبات شده
in proof of his statement U برای اثبات گفته خود
premised U قضیه ثابت یا اثبات شده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com