English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to induct into a seat U در جایی برقرار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to install oneself in a place U در جایی برقرار شدن
inducted U برقرار کردن
inducting U برقرار کردن
induct U برقرار کردن
set up U برقرار کردن
inducts U برقرار کردن
call to order U به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
reinstate U دوباره برقرار کردن
reinstated U دوباره برقرار کردن
safety U برقرار کردن تامین
reinstates U دوباره برقرار کردن
reinstating U دوباره برقرار کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
to make a connection U رابطه ای برقرار کردن
reintegrate U مجددا برقرار کردن
reinstall U دوباره برقرار کردن
instate U برقرار کردن منصوب نمودن
To establish( make) contact. U تماس دایر ( برقرار ) کردن
To bring about a reconciliation. U آشتی دادن ( برقرار کردن )
establishing U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
touch U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
telecommuting U ارتباط برقرار کردن راه دور
touches U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments U محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishment U محل کار برقرار کردن قرارگاه
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
stabilization U برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
appoints U برقرار کردن منصوب کردن
appoint U برقرار کردن منصوب کردن
instituted U برقرار کردن تاسیس کردن
institute U برقرار کردن تاسیس کردن
instituting U برقرار کردن تاسیس کردن
institutes U برقرار کردن تاسیس کردن
gas fittings U اسبابی که برای گرم کردن یاروشن کردن جایی باگازبکا
stand clear U جایی را ترک کردن
to stay away from something U اجتناب کردن از چیزی یا جایی
lomomote U از جایی بجایی حرکت کردن
to skive off early [British English] U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to decamp U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to retire from [to] a place U از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
connectivity U توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to prospect for gold U جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن
quamdiu bene se gesserit U تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
established U برقرار
on U برقرار
confirmed U برقرار
indefeasible U برقرار
enactor U برقرار کننده
to set in U برقرار شدن
maintain U نگهداشتن برقرار داشتن
maintained U نگهداشتن برقرار داشتن
maintains U نگهداشتن برقرار داشتن
combined communication board U هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
We finally succeed in making a radio contact. U عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
female U سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
circuits U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
pact U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
reveals U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pacts U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
reveal U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plug U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
revealed U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plugs U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugging U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
socket [سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
networking U نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
sockets U سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
sessions U لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
session U لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
central U ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
communication U پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
X. U استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
jump instruction U موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
minx U زن هر جایی
someplace U جایی
someplace U یک جایی
charnel house U جایی که
inopportunity U بی جایی
inopportuneness U بی جایی
n tuple U N جایی
wherever U جایی که
logic U بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
else rule U قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
commonplace U همه جایی
shift U جابه جایی
shifts U جابه جایی
translocation U جابه جایی
shifted U جابه جایی
from the outside U از خارج [از جایی]
transposition U جابه جایی
banal U همه جایی
gas log U جایی که گازمیسوزد
immutability U پا بر جایی ثبات
scratch where it itches U هر جایی را که میخاردبخارانید
displacement U جابه جایی
sheet U وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
sheets U وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
come from <idiom> U بومی جایی بودن
to stay overnight U مدت شب را [جایی] گذراندن
synesthesia U جابه جایی حسی
make a beeline for something <idiom> U با عجله به جایی رفتن
I have no place (nowhere) to go. U جایی ندارم بروم
come back <idiom> U برگشتن به جایی که حالاهستی
attender U شخص حاضر در جایی
drop by <idiom> U بازدید از کسی با جایی
somewhere U یک جایی دریک محلی
displacement of affect U جابه جایی عاطفه
transposition of affect U جابه جایی عاطفه
Somewhere in the darkness U جایی در میانی تاریکی
locomotor behavior U رفتار جابه جایی
somewheres U یک جایی دریک محلی
p.of the ways U جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
lie in wait <idiom> U جایی قیم شدن
synaesthesia U جابه جایی حسی
drive displacement U جابه جایی سائق
rettery U جایی که بذرک را می خیسانند
to go about U ازجایی به جایی رفتن
locomotion U جابه جایی حرکتی
to hunker down in a place U در جایی پناه بردن
break fresh ground <idiom> U از راهی تازه به جایی رسیدن
to stay away from something U دور ماندن از چیزی یا جایی
berth U جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthed U جایی که قایق به لنگربسته میشود
rotation about ... U دوران دور ... [محوری یا جایی]
boarding houses U جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding house U جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
strict enclosure U انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
on good turn deserves another U کاسه جایی رودکه بازاردقدح
out of one's element <idiom> U جایی که به شخص تعلق ندارد
tourist trap <idiom> U جایی که جذب توریست میکند
berths U جایی که قایق به لنگربسته میشود
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
get out from under <idiom> U از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
i am at my wit's end U دیگر عقلم به جایی نمیرسد
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
to admit sombody [into a place] U راه دادن کسی [به جایی]
berthing U جایی که قایق به لنگربسته میشود
i took up where he left U از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
to tow a vehicle [to a place] U یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
leases U در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
lease U در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
bone-house U [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to let the ball do the work U توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to keep the ball moving U توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to send home U به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
plate rack U جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
exchanges U جابه جایی داده بین دو محل
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to turn around U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
exchanging U جابه جایی داده بین دو محل
Mind your head! U مواظب سرت باش! [که به جایی نخورد]
to head back U برگشتن [از جایی که دراصل آمده اند]
exchanged U جابه جایی داده بین دو محل
there is time and place for everything <proverb> U هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
stamping grounds <idiom> U پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
to bar somebody from entering the place U مانع کسی وارد جایی شدن
to turn back U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
exchange U جابه جایی داده بین دو محل
carrying U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
varicosity U جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
carried U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to ride on the bus U سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
souvenir U یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
breeding grounds U جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
an accessible place U جایی که راه یافتن بدان ممکن است
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
bone dry U جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
tie down <idiom> U منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
breeding ground U جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
pentarch U یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
to a in U باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
One good turn deserves another . U کاسه جایی رود که باز آید قدح
contacting U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contact U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacts U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacted U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
Visual C U محصول توسعه یافته ماکروسافت که امکان ایجاد برنامههای کاربردی ویندوز با رسم واسط های کاربر و اتصال کد زبان C را برقرار میکند
hang up <idiom> U جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
intruder U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
housebreaker U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
picklock U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
cat burglar U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
burglar U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com