Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
grueling
U
خسته کننده فرساینده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wearing
U
خسته کننده
dead alive
U
خسته کننده
tedious
U
خسته کننده
uninteresting
U
خسته کننده
bores
U
خسته کننده
monotonous
U
خسته کننده
fatig
U
خسته کننده
blah
U
خسته کننده
lagging
U
خسته کننده
prosish
U
خسته کننده
fatiguing
U
خسته کننده
duller
U
خسته کننده
dullest
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
dulls
U
خسته کننده
tiresome
U
خسته کننده
insipid
U
خسته کننده
wearisome
U
خسته کننده
exhausting
U
خسته کننده
bore
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
weariful
U
خسته کننده
dull
U
خسته کننده
longueur
U
قسمت خسته کننده
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
wearisomely
U
بطور خسته کننده
prolixly
U
بطور خسته کننده
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
longsome
U
مطول خسته کننده
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
prolix
U
خسته کننده روده دراز
pooped out
<idiom>
U
خسته کننده،از پای درآوردن
homely
[British E]
<adj.>
U
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
this work is palling on me
U
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut
U
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
as dull as a ditch-water
U
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
wearing
U
فرساینده
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overdischarge of battery
U
تخلیه فرساینده باتری
attrition minefield
U
میدان مین فرساینده دریایی
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
thermal stress
U
ازمایش اثر حرارت تشعشعی رادیواکتیویته مقاومت درمقابل اثر فرساینده حرارت
corrector
U
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
wearying
U
خسته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
ennuied
U
خسته
wearied
U
خسته
washed-out
U
خسته
washed out
U
خسته
spent
U
خسته
aweary
U
خسته
jaded
U
خسته
tiredly
U
خسته
tires
U
خسته
tiring
U
خسته
whacked
U
خسته
tire
U
خسته
weary
U
خسته
played out
U
خسته
blown
U
خسته
tired
U
خسته
outworn
U
خسته
exhausted
U
خسته
jadish
U
خسته
footworn
U
خسته
wearies
U
خسته
wind broken
U
خسته
tired of writing
U
خسته از نوشتن
jade
U
خسته کردن
irked
U
خسته شدن
seared
U
خسته خشکاندن
irk
U
خسته شدن
sears
U
خسته خشکاندن
tiring
U
خسته کردن
overworking
U
خود را خسته
tire
U
خسته کردن
bores
U
خسته کردن
bore
U
خسته کردن
sear
U
خسته خشکاندن
overwork
U
خود را خسته
fatigued
U
خسته کردن
forworn
U
وامانده خسته
irks
U
خسته شدن
forwearied
U
خسته فرسوده
it irks me
U
خسته شدم
to knock up
U
خسته شدن
irking
U
خسته شدن
fatigues
U
خسته شدن
fatigues
U
خسته کردن
to do up
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته شدن
zonked
U
کاملا خسته
overworked
U
خود را خسته
fatigue
U
خسته شدن
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
strain
U
خسته کردن
strains
U
خسته کردن
stumps
U
خسته وکوفته
stumped
U
خسته وکوفته
stump
U
خسته وکوفته
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
neurasthenia
U
خسته روانی
way worn
U
خسته راه
he seems to be tired
U
خسته مینماید
worn out
U
خسته و کوفته
worn-out
U
خسته و کوفته
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
harass
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته کردن
fags
U
خسته کردن
fag
U
خسته کردن
fatigable
U
خسته شدنی
fatiguable
U
خسته شدنی
tires
U
خسته کردن
pest house
U
خسته خانه
pesthouse
U
خسته خانه
overstrain
U
خسته کردن
overworks
U
خود را خسته
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
way worn
U
خسته سفر
stumping
U
خسته وکوفته
indefatigable
U
خسته نشدنی
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
langorous
U
خسته سستی اور
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
play out
U
خسته کردن ماهی
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
jade
U
یابو یا اسب خسته
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
wear out
U
کاملا خسته کردن
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
exhausts
U
خسته کردن ازپای در اوردن
climb the wall
<idiom>
U
از محیط خسته وعصبانی شدن
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
used up
U
تمامامصرف شده زیاد خسته
overworking
U
خسته کردن به هیجان اوردن
do in
<idiom>
U
خسته شدن ،از پای درآمدن
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
I'm fed up with it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
world-weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's breath
U
زبان خود را خسته کردن
world weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
overworked
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworks
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overwork
U
خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
fed up with
<idiom>
U
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flags
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
turn on someone
<idiom>
U
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
flag
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
to overexert
U
خود را بیش از اندازه خسته کردن
iam so tired that i cannot eat
U
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-song
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
burn off
U
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish
U
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already!
[American E]
U
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
kill off
U
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
altitude/height hold
U
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor
U
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller
U
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder
U
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling
U
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers
U
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer
U
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor
U
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network
U
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
interceptors
U
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere
U
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
detonator
U
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonators
U
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
vasomotor
U
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
makgi boowi
U
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
interceptor
U
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
distractive
U
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
changer
U
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
steam fitter
U
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
search jammer
U
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
suppressive
U
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
prepossessing
U
مجذوب کننده جلب توجه کننده
expostulator
U
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
sprining charge
U
خرج چال کننده یا گود کننده
padding
U
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com