English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to put in a piece of work U بخشی از کار دیگران را انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
ignores U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
alu U بخشی از CPU که تمام توابع محاسباتی و منط قی را انجام میدهد
engine U بخشی از بسته نرم افزاری که تابع خاصی را انجام میدهد
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
op code U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
operated U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operates U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
landwehr U بخشی از ارتش المان وکشورهای دیگر که خدمت زیرپرچم را انجام دادند
arithmetic logic unit U بخشی از CPU که عملیات محاسباتی را انجام میدهد واحد محاسبه و منطق
operation U بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operate U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
have a way with <idiom> U تحت نفوذ قرار دادن دیگران
you said it/you can say that again <idiom> U نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
logic U بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
alu U Unit Logic Arithmetic بخشی از CPU که عملیات محاسباتی را انجام میدهد واحد محاسبه و منطق
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
livery stable U اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
encroachments U تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachment U تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
routines U تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routine U تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routinely U تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
subroutine U بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
interlocked U رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocking U رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocks U رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlock U رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
effectuate U انجام دادن صورت دادن
to bring to an issve U انجام دادن
chare U انجام دادن
carry ineffect U انجام دادن
performed U انجام دادن
to put through U انجام دادن
implement U انجام دادن
performs U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
make something happen U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
put ineffect U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
execute U انجام دادن
perform U انجام دادن
implement U انجام دادن
carry out U انجام دادن
implementing U انجام دادن
bring into being U انجام دادن
charring U انجام دادن
implements U انجام دادن
do up U انجام دادن
fulfill [American] U انجام دادن
make a reality U انجام دادن
char U انجام دادن
put into practice U انجام دادن
put on U انجام دادن
implemented U انجام دادن
effecting U انجام دادن
effected U انجام دادن
effect U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
bring inbeing U انجام دادن
carry out U انجام دادن
actualize U انجام دادن
actualise [British] U انجام دادن
put into effect U انجام دادن
fulfills U انجام دادن
pays U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
furnish U انجام دادن
furnishes U انجام دادن
parform U انجام دادن
paying U انجام دادن
furnishing U انجام دادن
to go through U انجام دادن
fulfit U انجام دادن
to make good U انجام دادن
administer انجام دادن
go through U انجام دادن
fulfilling U انجام دادن
fulfill U انجام دادن
cover U انجام دادن
coverings U انجام دادن
stand to U انجام دادن
covers U انجام دادن
pay U انجام دادن
fulfil U انجام دادن
make out <idiom> U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
chars U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
fulfilled U انجام دادن
fulfils U انجام دادن
served U خدمت انجام دادن
to carry out a transaction U معامله ای انجام دادن
repeats U دوباره انجام دادن
serves U خدمت انجام دادن
manipulate U با دست انجام دادن
lurking U در خفا انجام دادن
alternates U بنوبت انجام دادن
serve U خدمت انجام دادن
overdoing U بیش از حد انجام دادن
top U خوب انجام دادن
reworks U دوباره انجام دادن
reworking U دوباره انجام دادن
lurked U در خفا انجام دادن
reworked U دوباره انجام دادن
alternated U بنوبت انجام دادن
to toss off U زود انجام دادن
completion of a contract U انجام دادن قرارداد
rework U دوباره انجام دادن
lurks U در خفا انجام دادن
overdid U بیش از حد انجام دادن
misdo U ناصحیح انجام دادن
overdo U بیش از حد انجام دادن
overdoes U بیش از حد انجام دادن
solemnize U باتشریفات انجام دادن
dashes U بسرعت انجام دادن
performed U انجام دادن خوب یا بد
perform U انجام دادن خوب یا بد
To carry out to the letter . To do something very meticulously . U موبه مو انجام دادن
dashed U بسرعت انجام دادن
redid U دوباره انجام دادن
manipulates U بامهارت انجام دادن
performs U انجام دادن خوب یا بد
to do by halves U ناقص انجام دادن
to bring through U خوب انجام دادن
go the whole hog <idiom> U بطورکامل انجام دادن
manipulated U بامهارت انجام دادن
dash U بسرعت انجام دادن
redo U دوباره انجام دادن
repeat U دوباره انجام دادن
redoing U دوباره انجام دادن
to a one's object U مقصودخودرا انجام دادن
put across U خوب انجام دادن
lurk U در خفا انجام دادن
redone U دوباره انجام دادن
alternate U بنوبت انجام دادن
on the beam <idiom> U خوب انجام دادن
redoes U دوباره انجام دادن
manipulate U بامهارت انجام دادن
out act U بهتر انجام دادن از
pops U بسرعت عملی انجام دادن
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
spial U عمل مخفی انجام دادن
deliberating U عمدا انجام دادن عمدی
redid U انجام دادن مجدد چیزی
deliberate U عمدا انجام دادن عمدی
single stepping U در یک مرحله انجام دادن یا شدن
redo U انجام دادن مجدد چیزی
administered U انجام دادن اعدام کردن
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
deliberated U عمدا انجام دادن عمدی
deliberates U عمدا انجام دادن عمدی
redone U انجام دادن مجدد چیزی
administering U انجام دادن اعدام کردن
completes U کامل کردن انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
overlabour U با رنج فراوان انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
bootleg U معامله قاچاقی انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
popped U بسرعت عملی انجام دادن
pop U بسرعت عملی انجام دادن
To do (perform) ones duty. U تکلیف خود را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
administers U انجام دادن اعدام کردن
completed U کامل کردن انجام دادن
in the groove <idiom> U حداکثر کار را انجام دادن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
complete U کامل کردن انجام دادن
achieved U انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves U انجام دادن بانجام رسانیدن
achieving U انجام دادن بانجام رسانیدن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com