Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
penalties
U
از کف دادن نوبت
penalty
U
از کف دادن نوبت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
intermit
U
نوبت داشتن نوبت شدن
out of turn
U
بی نوبت
serves
U
نوبت
served
U
نوبت
serve
U
نوبت
inning
U
نوبت
trick
U
نوبت
tricking
U
نوبت
tours
U
نوبت
touring
U
نوبت
periodicity
U
نوبت
turns
U
نوبت
turn
U
نوبت
toured
U
نوبت
tour
U
نوبت
tricked
U
نوبت
alternation
U
نوبت
heat
U
نوبت
tertian fever
U
نوبت غب
tertian fever
U
نوبت سه به یک
reprise
U
نوبت
intermittence
U
نوبت
heats
U
نوبت
shifts
U
نوبت کار
whose turn is it?
U
نوبت کیست
out of turn
U
خارج از نوبت
roundest
U
نوبت گردکردن
round
U
نوبت گردکردن
period
U
نوبت ایست
prime shift
U
نوبت اول
shifts
U
نوبت کاری
shifts
U
نوبت تعویض
period
U
روزگار نوبت
intermittent
U
نوبت دار
handout
U
نوبت بازی
tricking
U
نوبت نگهبانی
tricked
U
نوبت نگهبانی
handouts
U
نوبت بازی
period
U
نوبت مرحله
periods
U
نوبت ایست
round robin
U
با گردش نوبت
round robin
U
نوبت گردشی
periods
U
روزگار نوبت
every dog has his day
<idiom>
U
آسیاب به نوبت
trick
U
نوبت نگهبانی
periods
U
نوبت مرحله
periodic
U
نوبت دار
movement credit
U
نوبت حرکت
shifted
U
نوبت کاری
shift
U
نوبت تعویض
it is my lead
U
نوبت من است
shift
U
نوبت کار
shift
U
نوبت کاری
shifted
U
نوبت کار
shifted
U
نوبت تعویض
rotas
U
جدول نوبت خدمت
air register
U
تنظیم نوبت پرواز
round
U
نوبت گرد کردن
to be one's turn
[go]
U
نوبت
[کسی]
شدن
roundest
U
نوبت گرد کردن
The ball is in your court.
<idiom>
U
حالا نوبت تو است.
My turn!
U
حالا نوبت منه!
shift schedule
U
برنامه نوبت کاری
collocation
U
نظم نوبت وترتیب
out
U
نوبت سرویس اسکواش
first dogwatch
U
نوبت نگهبانی عصر
batter
U
توپزنی که نوبت اوست
say
U
نوبت حرف زدن
says
U
نوبت حرف زدن
rota
U
جدول نوبت خدمت
it is your move
U
نوبت شما است
outed
U
نوبت سرویس اسکواش
on deck
U
در انتظار نوبت شنا
on deck
U
دونده منتظر نوبت
every other
<idiom>
U
به نوبت عرض شدن
batters
U
توپزنی که نوبت اوست
out-
U
نوبت سرویس اسکواش
strikers
U
بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker
U
بیلیارد بازی که نوبت اوست
every dog has his d.
U
هرکسی چندروزه نوبت اوست
strikers
U
کروکه بازی که نوبت اوست
He jumped the queue.
U
پرید توی صف ( خارج از نوبت )
bat around
U
توپ زدن به نوبت در یک ردیف
striker
U
کروکه بازی که نوبت اوست
platoon
U
بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
moved
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
platoons
U
بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
move
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
To jump the queue.
U
خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
queuing theory
U
نظریه خط انتظار نوبت درتحقیق عملیات
antiperiodic
U
جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض
every dog has his day
<idiom>
<none>
U
هرکسی پنج روزه نوبت اوست
all things come to him who waits
<proverb>
U
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
call book
U
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
first come, first served
<idiom>
U
هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
innings
U
نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
ball is in your court
<idiom>
U
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
one and nine balls billiard
U
بیلیارد کیسهای بین 4 بازیگرکه گویها به نوبت زده می شوند
to catch out a batsman
U
گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
threesomes
U
مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
threesome
U
مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
concurrent
U
اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
due
U
از دست رفته کهنه شده از نوبت خارج شده
collocation
U
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
wicket
U
میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
wickets
U
میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
inning
U
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
every one fired two rounds
U
هر کسی دو تیر خالی کرد هر کسی دو نوبت شلیک کرد
duty roster
U
دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualises
U
تمیز دادن تشخیص دادن
embellished
U
ارایش دادن زینت دادن
embellish
U
ارایش دادن زینت دادن
instructing
U
دستور دادن اموزش دادن
house
U
منزل دادن پناه دادن
embellishes
U
ارایش دادن زینت دادن
individualizes
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
U
تمیز دادن تشخیص دادن
houses
U
منزل دادن پناه دادن
individualized
U
تمیز دادن تشخیص دادن
cures
U
شفا دادن بهبودی دادن
cured
U
شفا دادن بهبودی دادن
insulted
U
فحش دادن دشنام دادن
cure
U
شفا دادن بهبودی دادن
embellishing
U
ارایش دادن زینت دادن
instructs
U
دستور دادن اموزش دادن
individualising
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
U
تمیز دادن تشخیص دادن
irritate
U
خراش دادن سوزش دادن
prefers
U
ترجیح دادن برتری دادن
preferring
U
ترجیح دادن برتری دادن
prefer
U
ترجیح دادن برتری دادن
to set forth
U
شرح دادن بیرون دادن
to switch on
U
اتصال دادن جریان دادن
garnishing
U
زینت دادن لعاب دادن
incises
U
چاک دادن شکاف دادن
incised
U
چاک دادن شکاف دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com