English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
depopulated U از ابادی انداختن
depopulate U از ابادی انداختن
depopulates U از ابادی انداختن
depopulating U از ابادی انداختن
desolate <adj.> U مخروبه
deserted <adj.> U مخروبه
bleak <adj.> U مخروبه
blasted [uninhabitable] <adj.> U مخروبه
barren <adj.> U مخروبه
delipidated U مخروبه
dilapidated U مخروبه
inhabitant place U ابادی
life less U بی ابادی
populousness U ابادی
oases U ابادی یا مرغزار میان کویر
oasis U ابادی یا مرغزار میان کویر
planning permission U اجازه عمران و ابادی اراضی
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
launching U انداختن پرت کردن
put U تعویض کردن انداختن
to put by U دور انداختن رد کردن
slots U انداختن چفت کردن
tossing U پرت کردن انداختن
launched U انداختن پرت کردن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
tossed U پرت کردن انداختن
launches U انداختن پرت کردن
toss U پرت کردن انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
slot U انداختن چفت کردن
launch U انداختن پرت کردن
hurtle U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
putting U تعویض کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
operate U اداره کردن راه انداختن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
involve U گیر انداختن وارد کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
kid U دست انداختن مسخره کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
operates U اداره کردن راه انداختن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down U پایین انداختن انداختن
demonetization U خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear U از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
emplace U جا انداختن
bottoms U ته انداختن
to lay by the heels U بر انداختن
bottom U ته انداختن
fling U انداختن
to fire off a postcard U انداختن
throw U انداختن
throwing U انداختن
spilled or spilt U انداختن
leave out U انداختن
relegate U انداختن
let fall U انداختن
blob U لک انداختن
throws U انداختن
to skips over U انداختن
spilling U انداختن
souse U انداختن
blobs U لک انداختن
to put back U پس انداختن
thrusts U انداختن
spilled U انداختن
flinging U انداختن
slinging U انداختن
to hew down U انداختن
hewn U انداختن
slings U انداختن
omitted U انداختن
overthrows U بر انداختن
omitting U انداختن
overthrown U بر انداختن
overthrew U بر انداختن
overthrowing U بر انداختن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com