English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
telecommuting U ارتباط برقرار کردن راه دور
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
connectivity U توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
communicate ارتباط برقرار کردن
Other Matches
combined communication board U هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
circuits U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
circuit U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
central U ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
X. U استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
contacted U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contact U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacting U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacts U یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
secure sockets layer U پروتکل ارسالی رمزگذاری شده طراحی شده توسط Netscape که ارتباط امن بین جستجوگر و وب سرور روی اینترنت برقرار میکند
bus network U سیستمی که در ان تمام ایستگاهها یا دستگاههای کامپیوتری توسط بکارگیری یک کانال مشترک توزیعی یایک گذارگاه با هم دیگر ارتباط برقرار می کنند شبکه گذری شبکه خطی
inducts U برقرار کردن
set up U برقرار کردن
inducting U برقرار کردن
inducted U برقرار کردن
induct U برقرار کردن
teleconferencing U ارتباط تعدادی کامپیوتر یا ترمینال با هم برای ایجاد ارتباط بین یک سری کاربر
call to order U به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
reinstall U دوباره برقرار کردن
safety U برقرار کردن تامین
reinstating U دوباره برقرار کردن
reinstated U دوباره برقرار کردن
to make a connection U رابطه ای برقرار کردن
to induct into a seat U در جایی برقرار کردن
reinstates U دوباره برقرار کردن
reintegrate U مجددا برقرار کردن
reinstate U دوباره برقرار کردن
To establish( make) contact. U تماس دایر ( برقرار ) کردن
instate U برقرار کردن منصوب نمودن
To bring about a reconciliation. U آشتی دادن ( برقرار کردن )
establishing U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishment U محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishments U محل کار برقرار کردن قرارگاه
touches U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
data link U ارتباط مبادله اطلاعات ارتباط کامپیوتری
stabilization U برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
appoints U برقرار کردن منصوب کردن
instituting U برقرار کردن تاسیس کردن
appoint U برقرار کردن منصوب کردن
institutes U برقرار کردن تاسیس کردن
instituted U برقرار کردن تاسیس کردن
institute U برقرار کردن تاسیس کردن
cut out U وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
liaises U ارتباط پیدا کردن
liaised U ارتباط پیدا کردن
correlation U ارتباط همبسته کردن
liaising U ارتباط پیدا کردن
liaise U ارتباط پیدا کردن
communicated U مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicates U مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicate U مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicated U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicates U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicate U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
decouple U جدا کردن یا قطع ارتباط بین اجزاء یک سیستم
quamdiu bene se gesserit U تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
on U برقرار
confirmed U برقرار
indefeasible U برقرار
established U برقرار
to set in U برقرار شدن
enactor U برقرار کننده
to install oneself in a place U در جایی برقرار شدن
maintain U نگهداشتن برقرار داشتن
maintained U نگهداشتن برقرار داشتن
maintains U نگهداشتن برقرار داشتن
We finally succeed in making a radio contact. U عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
female U سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
compiling U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compile U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiled U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiles U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
reveal U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plug U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugging U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
pact U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pacts U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugs U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
revealed U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveals U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
networking U نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
sockets U سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
socket [سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
sessions U لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
session U لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
communication U پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
jump instruction U موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
else rule U قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
logic U بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
sheet U وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
sheets U وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
relationship U ارتباط
concernment U ارتباط
coherency U ارتباط
liaisons U ارتباط
relation U ارتباط
correspondence U ارتباط
rapport U ارتباط
intercommunication U ارتباط
correspondency U ارتباط
communicating U ارتباط
link U ارتباط
connexions U ارتباط
correspondences U ارتباط
hookup U ارتباط
enchainment U ارتباط
ligature U خط ارتباط
relationships U ارتباط
communication U ارتباط
correlation U ارتباط
connection U ارتباط
liaison U ارتباط
coherence U ارتباط
lease U در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
leases U در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
associations U پیوند ارتباط
selective signalling U ارتباط مخصوص
inaccessible U ارتباط ناپذیر
communication theory U نظریه ارتباط
juxtaposition U ارتباط اجباری
communication network U شبکه ارتباط
communicable U قابل ارتباط
communicability U ارتباط پذیری
communicability U قابلیت ارتباط
association U پیوند ارتباط
connect U ارتباط رخها
one sided communication U ارتباط یکسویه
inverse relationship U ارتباط معکوس
telecommunications U ارتباط از دور
telecommunications U ارتباط تلگرافی
disjointedness U عدم ارتباط
connects U ارتباط رخها
direct relationship U ارتباط مستقیم
put through U ارتباط پیداکردن
disaffiliation U عدم ارتباط
arithmetic relation U ارتباط محاسباتی
mass communication U ارتباط جمعی
association coefficient U ضریب ارتباط
communicated U ارتباط گرفتن
communicate U ارتباط گرفتن
inaccessibility U ارتباط ناپذیری
asynchronous commuinication U ارتباط ناهمزمان
correlation U ارتباط داشتن
communications U ارتباط و مخابرات
communicates U ارتباط گرفتن
relevance U ربط ارتباط
bond U ارتباط چسب
wire communication U ارتباط با سیم
disconnectedly U بدون ارتباط
disconnection U قطع ارتباط
intercom U ارتباط داخلی
attachment plug U دوشاخه ارتباط
intercoms U ارتباط داخلی
synchronous communication U ارتباط همزمان
background communication U ارتباط پس زمینه
trunk line cable U کابل ارتباط
visual communication U ارتباط بصری
log out U قطع ارتباط
tie-in U ارتباط دادن
cryptocommunication U ارتباط رمز
tie-in U وسیله ارتباط
log on U برقراری ارتباط
tie-ins U ارتباط دادن
signal communications U ارتباط و مخابرات
tie-ins U وسیله ارتباط
relevancy U ربط ارتباط
intercommunion U ارتباط مشترک
logout U قطع ارتباط
tie in U وسیله ارتباط
mitwelt U ارتباط با همنوع
log off U قطع ارتباط
log in U برقراری ارتباط
logging in U برقراری ارتباط
wire U ارتباط باسیم
extraneousness U عدم ارتباط
login U قطع ارتباط
tie in U ارتباط دادن
agency of communications U منبع ارتباط
relational U ارتباط شرح
communication U ارتباط و مخابرات
connexion U ارتباط اتصال
subcontrariety U ارتباط قیاسی
telephone communication U ارتباط تلفنی
conversational interaction U ارتباط محاورهای
logging off U قطع ارتباط
extraneity U عدم ارتباط
data communication U ارتباط داده ها
wires U ارتباط باسیم
data communication U ارتباط دادهای
telecommunication U ارتباط دوربرد
intercommunication U ارتباط داخلی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com