English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mancipation U یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
predial slaves U بردگان وابسته بزمین بردگان زراعتی
predials U بردگان وابسته به زمین بردگان زراعتی
emancipation proclamation U اعلامیه ازادی بردگان اعلامیهای که در اول ژانویه 3681 به وسیله ابراهام لینکلن رئیس جمهور امریکاصادر و به موجب ان به بردگان سیاهپوست امریکایی ازادی اعطا شد
mutch U زنان وکودکان
barracoon U بازداشتگاه بردگان
slaver U کشتی حامل بردگان
servile war U جنگ بردگان با اربابهای خود
indeterminate change of station U انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
electronic funds transfer U انتقال الکترونیکی داده ها انتقال الکتریکی سرمایه ها
transferring U انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfer U انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfers U انتقال دادن نقل کردن انتقال
baseband transmission U روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
transfer processing U امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
upload U انتقال یک کپی از یک برنامه انتقال داده از یک سیستم استفاده کننده به یک سیستم کامپیوتری راه دور
signal U 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signalled U 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signaled U 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
xmodem U یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
transfer ladle U کفچه انتقال چمچمه انتقال
transfer rate U نسبت انتقال سرعت انتقال
going U معمول
usages U معمول
usage U معمول
usual U معمول
in vogue U معمول
in- U معمول
in U معمول
off the map U غیر معمول
vogue U رسم معمول
to set in U معمول شدن
as usual U مطابق معمول
slow down <idiom> U از حد معمول آرامتر
enchorial U معمول متعارفی
it is usual with him U معمول اوست
eccentrically U بطورغیر معمول
fashionably U مطابق معمول
out of the common U غیر معمول
undersized U کوچکتر از معمول
to be in f. U معمول بودن
usual conditions U شرایط معمول
normal U هنجار معمول
consuetudinary U عادی معمول
in character <idiom> U مثل معمول
as usual <idiom> U طبق معمول
practice U معمول به عادت
To overstep the mark. To go too far. U از حد معمول گذراندن
After the usual courtesies. U پس از تعارفات معمول
by usage U یا معمول سابق
usu U مخفف معمول
off season U ارزان تر از معمول
out of the ordinary U غیر معمول
oversleeps U بیش از حد معمول خوابیدن
price current U صورت نرخهای معمول
overslept U بیش از حد معمول خوابیدن
oversleep U بیش از حد معمول خوابیدن
quite the thing U مطابق بارسم معمول
gangling U بلند تراز حد معمول
such dresses are the vogue U اینجورلباسهامتداول معمول است
institution U رسم معمول عرف
oversleeping U بیش از حد معمول خوابیدن
it is unusually large U ازاندازه معمول بزرگتراست
habitualness U معمول بودن معتادیت
it is our usual p to U معمول ما این است که
intercolonial U معمول در میان مستعمرات
introduction U معمول سازی ابداع
introductions U معمول سازی ابداع
cupola practice U روش معمول کوره کوپل
international practice U طریقه معمول به بین المللی
retrograde U دوران در خلاف جهت معمول
fair wear and tear U خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
semidouble U دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
negative acknowledgement U کاراکتر کنترلی که ترمینال گیرنده در انتقال اطلاعات برای ترمینال فرستنده صادرمیکند تا اعلام کند که یک اشتباه انتقال در اخرین بلوک اطلاعات ارسال شده وجوددارد
shortest U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
substandard U زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
shorter U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
wide angle U دارای زاویه دید بیش از معمول
executive length course U زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
unorthodox U دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
executive course U زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
wide-angle U دارای زاویه دید بیش از معمول
wet year U سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extras U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
dry year U سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
extra U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra- U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
fashionableness U توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
characteristic U مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristically U مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
bow-pew U [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
gondolas U نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
cylix U ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
gondola U نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. U ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run U اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
trans shipment U انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
Advanced Technology Attachment U حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance U روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
IrDA U روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
refresher U حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
negligence U اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
bourgeois <adj.> U از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
cross-in-square U [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
addressing U استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
coalitions U مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition U مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
non-directional design U طرح فراگیر [این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
salachak U فرش محرابی یموتی [این نوع بافت حالت معمول مستطیل شکل فرش را ندارد و قسمت بالای فرش شکل قوسی یا مثلثی دارد.]
conductance U انتقال
transter U انتقال
turn over U انتقال
intuitions U انتقال
transmission U انتقال
transfer line U خط انتقال
transformation U انتقال
intuition U انتقال
transfer check U انتقال
conveyance U انتقال
transferring U انتقال
transfers U انتقال
conveyances U انتقال
displacement U انتقال
negotiation U انتقال
assignment U انتقال
migration U انتقال
transmissions U انتقال
transfer U انتقال
conduction U انتقال
negotiations U انتقال
transmission line U خط انتقال
abaloenation U انتقال
assignments U انتقال
devolution U انتقال
mittimus U انتقال
transitions U انتقال
bail arm U انتقال
move U انتقال
convey U انتقال
shift U انتقال
downloading U انتقال
conveying U انتقال
shift U انتقال
shifted U انتقال
shifts U انتقال
conveyed U انتقال
transference U انتقال
marque U انتقال
transportation U انتقال
transition U انتقال
conveys U انتقال
translation U انتقال
metabasis U انتقال
translations U انتقال
line shaft U انتقال
power transfer U انتقال انرژی
technology transfer U انتقال تکنولوژی
energy transmission U انتقال انرژی
energy transfer U انتقال انرژی
telegraphic transfer U انتقال تلگرافی
grantee U انتقال گیرنده
transferring U انتقال دادن
gold flow U انتقال طلا
evocate U انتقال دادن
portability U قابلیت انتقال
cessionary U انتقال گیرنده
file transfer U انتقال فایل
open cheque U چک قابل انتقال
not negotiable U غیرقابل انتقال
open cheque U چک انتقال پذیر
thought transference U انتقال فکر
image propagation factor U ضریب انتقال
internal transmittance U ضریب انتقال
image transmission U انتقال تصویر
immobilization U عدم انتقال
incidence of taxation U انتقال مالیات
information transmission U انتقال اطلاعات
mortmain U انتقال ناپذیری
instrument of assignment U سند انتقال
integrate transmission line U خط انتقال مجتمع
light transmission U انتقال نور
line generated error U خطای انتقال
transfer address U ادرس انتقال
line transmission error U خطای انتقال
heredity U انتقال موروثی
lineshaft drive U محرکه انتقال
to carry over U انتقال دادن
block transfer U انتقال بلوک
grantor U انتقال دهنده
heat transfer U انتقال حرارت
heat transfer U انتقال گرما
transfer U انتقال دادن
heat transmission U انتقال گرما
negotiable instruments U اسنادقابل انتقال
alienation U انتقال مالکیت
transferability U انتقال پذیری
negotiability U انتقال پذیری
negative transfer U انتقال منفی
to be transferred U انتقال یافتن
intuitively U ازراه انتقال
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com