Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
deforciant
U
کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
trainbearer
U
کسیکه دنباله لباس دیگری رامی گیرد
gradine
U
[پله های کوتاهی که یکی از آن بالای دیگری قرار می گیرد.]
Gothic Revival
U
[پله های کوتاهی که یکی از آن بالای دیگری قرار می گیرد.]
fiscal drag
U
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
trusts
U
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted
U
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trust
U
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
financial statement
U
صورت مالی گزارش مالی
countershaft
U
محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
subrogate
U
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letter
U
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode
U
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters
U
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another
U
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
U
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
quando acciderint
U
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
cere
U
موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
by the he and ears
U
بزور
by force
U
بزور
barely
<adv.>
U
بزور
just
[enough]
<adv.>
U
بزور
perforce of
U
بزور
forcing
U
بزور بازکردن
lug
U
بزور کشیدن
to force a laugh
U
بزور خندیدن
to put out of face
U
بزور بردن
By dint of hard work.
U
بزور کاروتلاش
blackjack
U
بزور و باتهدید
exaction
U
مطالبه بزور
packs
U
بزور جا دادن
lugged
U
بزور کشیدن
to tear at
U
بزور کشیدن
pack
U
بزور جا دادن
force
U
بزور بازکردن
pully haul
U
بزور کشیدن
lugs
U
بزور کشیدن
grab off
U
بزور گرفتن
reave
U
بزور بردن
forces
U
بزور بازکردن
lugging
U
بزور کشیدن
coercing
U
بزور وادار کردن
coerced
U
بزور وادار کردن
coerce
U
بزور وادار کردن
She barely managed to get her diplome.
U
بزور دیپلمش راگرفت
coerces
U
بزور وادار کردن
usurps
U
بزور گرفتن ربودن
usurping
U
بزور گرفتن ربودن
exact
U
بزور مطالبه کردن
exacted
U
بزور مطالبه کردن
exacts
U
بزور مطالبه کردن
he boasts of his strengeth
U
بزور خود می نازد
procrustean
U
بزور بکار وادارنده
He can hardly walk.
U
بزور راه می رود
to scrape through
U
بزور ردشدن یاگذشتن
usurp
U
بزور گرفتن ربودن
to pluck off a shoe
U
کفشی را بزور کندن
effusion
U
اضافه جریان بزور
hustles
U
بزور وادار کردن
effusions
U
اضافه جریان بزور
to expel
[from]
U
بزور خارج کردن
[از]
hustled
U
بزور وادار کردن
hustle
U
بزور وادار کردن
hustling
U
بزور وادار کردن
extortion
U
اخذ بزور و عنف
muscle
U
بزور وارد شدن
detrude
U
بزور پیش بردن
muscles
U
بزور وارد شدن
extort
U
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
wrest
U
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrested
U
بزور قاپیدن و غصب کردن
To make a forcible entry into a building.
U
بزور وارد ساختمانی شدن
dragoon
U
بزور شکنجه بکاری واداشتن
wresting
U
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrests
U
بزور قاپیدن و غصب کردن
extorting
U
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
screw money out of a person
U
بزور پول از کسی گرفتن
pack
U
توده کردن بزور چپاندن
extorted
U
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
gouging
U
با اسکنه کندن بزور ستاندن
dragoons
U
بزور شکنجه بکاری واداشتن
hogs
U
خوک پرواری بزور گرفتن
gouged
U
با اسکنه کندن بزور ستاندن
hogged
U
خوک پرواری بزور گرفتن
hog
U
خوک پرواری بزور گرفتن
gouge
U
با اسکنه کندن بزور ستاندن
extorts
U
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
gouges
U
با اسکنه کندن بزور ستاندن
packs
U
توده کردن بزور چپاندن
grated
U
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
intrusive
U
بزور داخل شونده فرو رونده
grates
U
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
to ram a thing intoa person
U
چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
grate
U
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
He forced his way thru the crowd .
U
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
by the skin of one's teeth
<idiom>
U
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
countersignature
U
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
horse
U
اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
it gives me the hump
U
جرم می گیرد
breadboard
U
می صورت گیرد
bit mapped screen
U
RA قرار گیرد
laughter is infectious
U
خنده همه را می گیرد
penful
U
انچه در یک قلم جا گیرد
bow arm
U
بازویی که کمان را می گیرد
what p do you receive?
U
صدی چندمی گیرد
what p do you receive?
U
چند درصد می گیرد
The fortune teller tells fortunes .
U
فالگیر فال می گیرد
Our affairs are shaping well.
U
کارها داردسروصورت می گیرد
she is too p about her dress
U
زیاد درلباس دقت می گیرد
footprints
U
فضایی که یک کامپیوتر در میز می گیرد
footprint
U
فضایی که یک کامپیوتر در میز می گیرد
manager
U
و بخشهای فایل را در نظر می گیرد
privat docent or zent
U
اموزگارمجازدردانشگاه که که مواجب ازدانشجویان می گیرد
magnums
U
بطری که دو باده در ان جای گیرد
magnum
U
بطری که دو باده در ان جای گیرد
managers
U
و بخشهای فایل را در نظر می گیرد
He does not bite.
U
او
[مرد]
گاز نمی گیرد.
pyrophorus
U
چیزی که در مجاورت هواخودبخود اتش گیرد
class
U
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
classes
U
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
The poor fellow ( guy ) is restless.
U
بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
classing
U
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
Unless the dog is trodden on the tail , it will no.
<proverb>
U
تا پا روى دم سگ نگذارى گاز نمى گیرد .
foundation pile
U
میله هایی که در فونداسیون قرار می گیرد
classed
U
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
heuristic
U
آنچه از تجربیات گذشته درس گیرد
palmful
U
انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
wind gauge
U
دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
Our organization is just standing on its own feet.
U
تشکیلات ما تازه دارد جان می گیرد
fiscal
U
مالی
pecuniary
U
مالی
finance
U
مالی
financed
U
مالی
financing
U
مالی
finances
U
مالی
accounting classification
U
کد مالی
monetary
U
مالی
financial
U
مالی
transmitters
U
وسیلهای که سیگنال ورودی را می گیرد , پردازش میکند
transmitter
U
وسیلهای که سیگنال ورودی را می گیرد , پردازش میکند
He is a corrupt official .
U
مأمور فاسدی است ( رشوه می گیرد وغیره )
cartridge
U
درایوی که یک دیسک یا نوار را در کارتریج به کار می گیرد
cartridges
U
درایوی که یک دیسک یا نوار را در کارتریج به کار می گیرد
priority
U
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priorities
U
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
nuclear equipoise
U
گلوله اتمی که نبایستی مورداستفاده قرار گیرد
What is worth doing is worth doing well .
<proverb>
U
کارى ارزش دارد که خوب انجام گیرد .
point four
U
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
birthright
U
حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد
He is giving her French lessons in exchange for English lessons
U
به اودرس فرانسه می دهد ودرعوض انگیسی می گیرد
tenors
U
بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
advisee
U
کسی که از مشاور در مدرسه یا دانشگاه کمک می گیرد
tenor
U
بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
Barking dogs seldom bite.
<proverb>
U
سگى که پارس مى کند بندرت گاز مى گیرد.
desktop
U
سیستم کامپیوتر کوچک که روی میز جا می گیرد
financial market
U
بازار مالی
mart
U
بازار مالی
financial inventory
U
ذخایر مالی
self support
U
استقلال مالی
slobbery
U
لجن مالی
rough usage
U
دست مالی
padding
U
لگد مالی
subsidy
U
کمک مالی
financial management
U
مدیریت مالی
anointment
U
پماد مالی
financial intermediary
U
واسطه مالی
financial feasibility
U
امکان مالی
financial expenses
U
هزینههای مالی
subvention
U
کمک مالی
financial budget
U
بودجه مالی
subsidization
U
کمک مالی
roughcast
U
گل مالی شده
financial capital
U
سرمایه مالی
financial centers
U
مراکز مالی
financial circles
U
محافل مالی
financial crisis
U
بحران مالی
sparge
U
گل مالی کردن
snow job
U
ماست مالی
chamberlain
U
نافر مالی
chamberlains
U
نافر مالی
financial data
U
اطلاعات مالی
financial e.
U
متخصص مالی
financial period
U
دوره مالی
crediting
U
اعتبار مالی
waxing
U
موم مالی
non pecuniary
U
غیر مالی
credits
U
اعتبار مالی
fiscal policy
U
سیاست مالی
fiscally
U
ازلحاظ مالی
judgment debt
U
محکوم به مالی
subsidies
U
کمکهای مالی
capital commitment
U
تعهدات مالی
illinition
U
روغن مالی
in low water
U
در تنگی مالی
inunction
U
روغن مالی
credited
U
اعتبار مالی
financial plan
U
برنامه مالی
financial policy
U
سیاست مالی
funded
U
اعتبار مالی
fund
U
اعتبار مالی
financial position
U
وضعیت مالی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com