Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
One must take time by the forelock .
U
وقت را باید غنیمت شمرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
incomputably
U
بطوریکه نتوان شمرد
he seized upon the chance
U
فرصت راغنیمت شمرد
his money is more than can
U
ازانست که بتوان شمرد
no enemy is insignificant
U
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
he ia as leanas a rake
U
ازلاغری دنده هایش رامیتوان شمرد
he is something of a musician
U
تا اندازهای میتوان اوراموسیقی دان شمرد
countered
U
1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
counter
U
1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
countering
U
1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
forays
U
غنیمت
spoils
U
غنیمت
booty
U
غنیمت
spoiling
U
غنیمت
spoiled
U
غنیمت
foray
U
غنیمت
spoil
U
غنیمت
to take a of
U
غنیمت شمردن
captures
U
غنیمت گرفتن
There is no time like the present .
<proverb>
U
دم غنیمت است .
plunder
U
یغما غنیمت
snap at
U
غنیمت شمردن
capturing
U
غنیمت گرفتن
booty
U
غنیمت جنگی
plundering
U
یغما غنیمت
plunders
U
به غنیمت گرفتن
capture
U
غنیمت گرفتن
plunder
U
به غنیمت گرفتن
plundering
U
به غنیمت گرفتن
plunders
U
یغما غنیمت
booty of war
U
غنیمت جنگی
To capture as booty .
U
غنیمت جنگه گرفتن
trophy of war
U
غنیمت جنگی از دشمن
To seize an opportunity .
U
فرصت را غنیمت شمردن
to seize the opportunity
U
فرصت را غنیمت شمردن
to make ap a ship
U
کشتی را در دریا به غنیمت بردن
to prize a ship
U
کشتی رادردریابه غنیمت بردن
It is a gain .
U
اینهم خودش غنیمت است
You might as well take advantage of the savings.
U
این مقدار پس انداز هم غنیمت است
prize money
U
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
double coincidence of wants
U
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
prized
U
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prize courts
U
به دست امده عنوان غنیمت جنگی اعطا نمیشود
prize
U
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prizing
U
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
head hunt
U
بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی
prizes
U
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prizing
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize of war
U
کشتیها یا کالاهای به غنیمت گرفته شده در بندر یا دریا درزمان جنگ
prizes
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
shall
U
باید
there is a rule that...
U
که باید.....
in due f.
U
باید
outh
U
باید
ought
U
باید
maun
U
باید
must
U
باید
the f. of a table
U
باید
to have to
U
باید
should
U
باید
it is to be noted that
U
باید دانست که
i ought to go
U
باید بروم
i must go
U
باید بروم
how shall we proceed
U
چه باید کرد
as it deserves
U
چنانکه باید
i ougth to go
U
باید بروم
We have to go as well.
U
ما هم باید برویم .
ought
U
باید وشاید
one must go
U
باید رفت
i ougth to go
U
باید رفت
you must know
U
باید بدانید
it is necessary for him to go
U
باید برود
it is necessary to go
U
باید رفت
It must be granted that …
U
باید تصدیق کر د که …
Water must be stopped at its source .
<proverb>
U
آب را از سر بند باید بست .
he needs must go
U
ناچار باید برود
he must have gone
U
باید رفته باشد
What can't be cured must be endured.
<idiom>
U
باید سوخت و ساخت.
it is to be noted that
U
باید توجه کردکه
prettily
U
بخوبی چنانکه باید
chicane
U
مانعی که باید دور زد
comme il faut
U
چنانکه باید وشاید
enow
U
بسنده انقدرکه باید
I must leave at once.
باید فورا بروم.
to do a thing the right way
U
کاری راچنانکه باید
meetly
U
چنانکه باید و شاید
to d. what to say
U
اندیشیدن که چه باید گفت
One must suffer in silence.
U
باید سوخت وساخت
Let us see how it turns out.
U
باید دید چه از آب در می آید
we must winnow away the refuse
U
اشغال انرا باید
you might have come
U
باید امده باشید
the needful
U
انچه باید کرد
it is to be noted that
U
باید ملتفت بود که
you must go
U
شما باید بروید
You should have told me earlier.
U
باید زودتر به من می گفتی
shall i go?
U
ایا باید بروم
to which side do I have to turn?
U
به کدام طرف باید بپیچم؟
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary.
U
بااین حقوق کم باید بسازم
some one must stay here
U
یک کسی باید اینجا بماند
load
U
کاری که باید انجام شود
She must be at least 40.
U
او
[زن]
کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
loads
U
کاری که باید انجام شود
One must keep up with the times.
U
باید با زمان آهنگ بود
We must find a basic solution.
U
باید یک فکر اساسی کرد
There must be some mistakes.
باید اشتباهی شده باشد.
Protocol must be observed.
U
تشریفات باید رعایت شود
We had to queue
[line]
up for three hours to get in.
U
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
I have some letters to write .
U
چند تا کاغذ باید بنویسم
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
I've got to watch what I eat.
U
باید مواظب رژیمم باشم.
You must make allowances for his age .
U
باید ملاحظه سنش را بکنی
how shall we proceed
U
چگونه باید اقدام کرد
i must answer for the damages
U
ازعهده خسارت ان باید برایم
it needs to be done carefully
U
باید بدقت کرده شود
you shoud rinse it in lukewarm water.
U
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
One must draw the line somewhere.
<proverb>
U
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
I must take the kid to school .
U
باید بچه راببرم مدرسه
Two witnesses should testify.
U
دو شاهد باید شهادت بدهند
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
he is much to be pitted
U
بحالش باید رحم کرد
There must be a catch(trick)in it.
U
باید حقه ای درکار باشد
One must tackle it in the right way.
U
هرکاری را باید از راهش وارد شد
I must be going now.
U
الان دیگه باید بروم
if i know what to do
U
اگر میدانستم چه باید کرد
do the necessary
U
انچه باید کرد بکنید
parting of the ways
U
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
What must be must be .
<proverb>
U
آنچه باید بشود خواهد شد .
backlogs
U
کاری که باید انجام شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day
U
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
backlog
U
کاری که باید انجام شود
integrand
U
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
Do I have to change busses?
U
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
Do I have to change trains?
U
آیا باید قطار عوض کنم؟
There must be some mistakes.
باید اشتباهی روی داده باشد.
How many times do I have to tell you that …
U
چند بار باید به شما بگویم که ...
You will need to spend some money on it.
U
تو باید برایش پول خرج بکنی.
I should bring you round to my way of thinking .
U
باید تو راهم با خودم همفکر کنم
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it .
U
کلکی درکار باید باشد ( هست )
It must be put up to the prime minister .
U
باید بعرض نخست وزیر برسد
a bitter pill to swallow
<idiom>
U
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
disclosing
U
یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses
U
یات چیزی که باید مخفی می ماند
Why should I take the blame?
U
چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
disclose
U
یات چیزی که باید مخفی می ماند
i know how to do it
U
میدانم چطور باید اینکار را کرد
unauthorized
U
آنچه باید مجوز داشته باشد
We must settle the price first.
U
اول باید قیمت راطی کرد
operand
U
که باید توسط عملگرا اجرا شود
blankest
U
فضایی در فرم که باید کامل شود
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs).
U
باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
actions
U
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action
U
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
A bitter pI'll to swallow.
U
چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
why need he say that
U
چرا باید این سخن را بگوید
today of all days
U
از همه روزها امروز
[باید باشد]
Only dead fish swim with the flow
[stream]
.
<proverb>
U
در زندگی باید بجنگیم.
[ضرب المثل]
You must account for every penny.
باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
The football field must be marked out.
U
زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
you must know this
U
شما باید این مطلب را بدانید
How can you ask?
U
این باید واضح باشد برای تو
you ought to know better
U
شما باید بهتر از این بدانید
blank
U
فضایی در فرم که باید کامل شود
We should be leaving now.
U
باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
It must have a solid foundation.
U
اساس کار باید محکم باشد
One must take the bad with the good .
U
باید خوب وبدش راقبول کرد
You must have respect for your promises.
U
باید بقول خودتان احترام بگذارید
You really ought to take better care of yourself.
U
شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
current liabilities
U
بدهیهایی که باید در اینده نزدیک پرداخت شوند
job
U
مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
jobs
U
مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
executory contract
U
قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
you must a for that conduct
U
باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
i will t. you for the book
U
شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
We must inquire into this matter.
U
درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
now this man was lying
U
باید دانست که این مرد دروغ میگفت
notify party
U
فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
Those who lose must step out.
U
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
previous examination
U
نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
qualifying shares
U
سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند
make hay while the sun shines
U
تا تنور گرم است باید نان راپخت
I must think things over.
U
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
I must get hold of her at all costs.
U
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
U
پای این کار باید محکم بایستی
tasks
U
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task
U
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
Do I have to pay a supplement?
U
آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
wickets
U
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
strike while the iron is hot
U
تا تنور گرم است باید نان پخت
The craps should match the curtains.
U
پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
wicket
U
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
Where do I change for ... ?
برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
U
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
a stitch in time saves nine
<proverb>
U
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
U
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
reportable incident
U
اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
to have to bite the bullet
<idiom>
U
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
I don't know what to do with that.
U
من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
loads
U
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load
U
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com