English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
osculant U واقع شونده
simultaneous with each other U با هم واقع شونده
interjacent U در میان واقع شونده
post natal U واقع شونده پس از تولد
post-natal U واقع شونده پس از تولد
nocturnal U واقع شونده درشب
etesian U واقع شونده بطورسالیانه
intermediate U در میان واقع شونده
preterminal U واقع شونده قبل از مرگ
intervicalic U میان دو صدا واقع شونده
etesian U سالی یک مرتبه واقع شونده
collinear U دریک خط مستقیم واقع شونده
coincident U واقع شونده دریک وقت
posttraumatic U واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
intervocal U میان دو صدا واقع شونده
synchronous U همگاه واقع شونده بطور هم زمان
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
preovulatory U واقع شونده درمرحله قبل ازتخم گذاری
eurhythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
isocline U دارای شیب متقارن ومساوی
self reacting U بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitate U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
intercostal U واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
periodically U در فواصل معین
spacing U مراعات فواصل
pools U ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
pooled U ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
pool U ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
plant out U در فواصل معین کاشتن
chronograph U الت سنجش فواصل زمانی
moniliform U دارای فواصل دانه وار
grid interval U فواصل شبکه بندی نقشهای
trabecula U دارای فواصل دربین یاخته ها
spacing U در فواصل مساوی تقسیم بندی
measuring magnifier U مسافت یاب مخصوص فواصل کم
dole U سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
feelers U وسیله اندازه گیری فواصل بسیار کوچک
feeler U وسیله اندازه گیری فواصل بسیار کوچک
endomixis U تجدید وضع هستهای اغازیان تاژکدار در فواصل معینه
planimetric U نقشهای که فقط فواصل افقی نقاط رانشان میدهد
dental floss U نخی که برای پاک کردن فواصل بین دندانهابکار میرود
minute gun U توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
nebula U تودههای عظیم گازو گرد مابین فواصل ستارگان جاده شیری
ether U جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده ووسیله انتقال روشنایی و گرمامیشود
to lie east and west U واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
increment U فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
increments U فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
symmetric U منظم
in kelter U منظم
systematic U منظم
orderlies U منظم
orderly U منظم
methodical U منظم
first string U منظم
well-ordered <adj.> U منظم
regulars U منظم
kelter U منظم
regular <adj.> U منظم
steady <adj.> U منظم
fair <adj.> U منظم
in good order <adj.> U منظم
decent <adj.> U منظم
neat <adj.> U منظم
ordered U منظم
businesslike U منظم
straight <adj.> U منظم
proper <adj.> U منظم
presentable <adj.> U منظم
uncluttered <adj.> U منظم
trim <adj.> U منظم
pitched U منظم
business like U منظم
tidy <adj.> U منظم
asynchronous transmission U اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
lattice U توری منظم
duly <adv.> U بصورت منظم
to set to rights U منظم کردن
neatly <adv.> U بصورت منظم
tidily <adv.> U بصورت منظم
orderly <adv.> U بصورت منظم
orderly <adv.> U بطور منظم
regulater U منظم کردن
tidily <adv.> U بطور منظم
regular army U ارتش منظم
well conditioned U مرتب و منظم
duly <adv.> U بطور منظم
neatly <adv.> U بطور منظم
regular polymer U بسپار منظم
regular set U مجموعه منظم
lattices U توری منظم
to set in order U منظم کردن
regularising U منظم کردن
regularized U منظم کردن
regularizes U منظم کردن
standing army U ارتش منظم
regularizing U منظم کردن
well ordered U مرتب و منظم
order U منظم کردن
regularize U منظم کردن
systematic error U خطای منظم
systematic irrigation U ابیاری منظم
shipshape U منظم کردن
regularises U منظم کردن
regularised U منظم کردن
arrays U منظم کردن
regular expression U مبین منظم
squaring U منظم حسابی
squares U منظم حسابی
squared U منظم حسابی
square U منظم حسابی
array U منظم کردن
tidiest U پاکیزه منظم کردن
ranked U اراستن منظم کردن
lattice network U شبکه توری منظم
liner trade U کشتیرانی منظم تجاری
tidies U پاکیزه منظم کردن
tidily U بطور اراسته و منظم
rank U اراستن منظم کردن
tidied U پاکیزه منظم کردن
unconventional warfare U جنگ غیر منظم
tidying U پاکیزه منظم کردن
tidy U پاکیزه منظم کردن
pick up U کندن منظم کردن
tidier U پاکیزه منظم کردن
ranks U اراستن منظم کردن
regular grammar U دستور زبان منظم
regulars U پرسنل کادر منظم
regular U پرسنل کادر منظم
put on <idiom> U منظم یا تولید یک بازی و...
unconventional U جنگ غیر منظم
systematic U منظم نظم پذیر
taut loom U چله سفت و منظم
systematic desensitization U حساسیت زدایی منظم
irregulars U عده غیر منظم
systemmatize U منظم یامرتب کردن
shipshape U مرتب کردن منظم
processions U درصفوف منظم پیشرفتن
processions U بصورت صفوف منظم
procession U درصفوف منظم پیشرفتن
procession U بصورت صفوف منظم
irregular U نا منظم غیر رسمی
blended fund U سرمایههای بهم منظم شده
clockwork U چرخهای ساعت منظم وخودکار
My heartbeat is even . U ضربان قلبم منظم است
day in and day out <idiom> U بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling U نمونه گیری تصادفی منظم
pogrom U قتل عام منظم روسی
pogroms U قتل عام منظم روسی
regular solid U کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
argument U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to kern a letter U فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
stack U جمع اوری و منظم کردن وسایل
grades U شیب منظم دادن تسطیح کردن
grade U شیب منظم دادن تسطیح کردن
keep regular hours U ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
arguments U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
stacked U جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks U جمع اوری و منظم کردن وسایل
make the grade <idiom> U منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement U نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
laceria U [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
Regular training strengthens the heart and lungs. U ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
fcc U CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors U صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
photogrammetry U علم تهیه نقشه از روی عکس هوایی یا اندازه گیری فواصل زمینی از روی عکس هوایی
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] U [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
squashy U له شونده
vimineous U خم شونده
diminishing U کم شونده
folding U تا شونده
step down U کم شونده
deliquescent U اب شونده
grader U ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
stretchiest U گشاد شونده
stretchier U گشاد شونده
virescent U سبز شونده
changful U جوربجور شونده
changful U دگرگون شونده
base ejection U پرتاب شونده از ته
causative U سبب شونده
tensive U سفت شونده
concretive U سفت شونده
concentrator U متمرکز شونده
comparand U قیاس شونده
combinatory U ترکیب شونده
tabescent U لاغر شونده
coagulable U دلمه شونده
clotty U دلمه شونده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com