English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
arrived in paris U وارد پاریس شدم در پاریس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bastille U پاریس
plaster of Paris U گچ پاریس
Paris U شهر پاریس
i have been to paris U پاریس رادیده ام
i have been to paris U پاریس رفته ام
Both paris and New Yourk . U هم پاریس هم نیویورک
Tehran- paris and return ( vice –versa) . U تهران ـ پاریس وبالعکس
we left for paris U عازم پاریس شدیم
paris opening U گشایش پاریس شطرنج
soon after he left for paris سوی پاریس رهسپار شد.
paris gambit U گامبی پاریس شطرنج
The paris fashions . U مدهای پاریس ( پاریسی )
the big four U درکنفرانس صلح پاریس 9191به کشورهای فرانسه انگلستان
big five U بیشتر باthe بزرگان پنجگانه . نامی است که در کنفرانس صلح پاریس 9191 به فرانسه امریکا
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
infare U وارد
familiar U وارد در
pertinenet U وارد به
hep U وارد
comer U وارد
to make an entry of U وارد
intrant U وارد
relevant U وارد
conscious U وارد
importable U وارد کردنی
impoter U وارد کننده
inbound U وارد شونده
imported U وارد کردن
incomer U شخص وارد
lic U وارد بودن
inflictable U وارد اوردنی
intervener U وارد ثالث
import U وارد کردن
importing U وارد کردن
importers U وارد کننده
arrived in paris U وارد شدم
importer U وارد کننده
arrives U وارد شدن
arriving U وارد شدن
bring in U وارد کردن
carechumen U تازه وارد
arrive U وارد شدن
inputting U وارد کردن
arrived U وارد شدن
get in U وارد شدن
proficient U وارد به فن با لیاقت
enters U وارد شدن
initiate U وارد کردن
conversant U وارد متبحر
knowledgeable U وارد بکار
ingoing U وارد شونده
newcomer U تازه وارد
newcomers U تازه وارد
incoming U وارد شونده
entered U وارد شدن
enter U وارد شدن
entrants U وارد شونده
entrant U وارد شونده
immigrants U تازه وارد
immigrant U تازه وارد
initiated U وارد کردن
check-ins U وارد شدن
induct U وارد کردن
initiating U وارد کردن
the post has come U پست وارد شد
inducted U وارد کردن
new comer U تازه وارد
impotable U وارد کردنی
versant U اشنا وارد
inducting U وارد کردن
initiates U وارد کردن
check-in U وارد شدن
check in U وارد شدن
inducts U وارد کردن
make an entry U وارد کردن
leakages U به خزانه وارد نمیشود
blemish خسارت وارد کردن
ravaged U خرابی وارد اوردن
leakage U به خزانه وارد نمیشود
muscles U بزور وارد شدن
enter U وارد یا ثبت کردن
naturalises U جزوزبانی وارد شدن
entered U وارد یا ثبت کردن
naturalizing U جزوزبانی وارد شدن
initiated U تازه وارد کردن
ravaging U خرابی وارد اوردن
ravages U خرابی وارد اوردن
ravage U خرابی وارد اوردن
initiates U تازه وارد کردن
naturalising U جزوزبانی وارد شدن
initiate U تازه وارد کردن
enters U وارد یا ثبت کردن
naturalize U جزوزبانی وارد شدن
muscle U بزور وارد شدن
naturalizes U جزوزبانی وارد شدن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
To enter the field . U وارد معرکه شدن
I slipped into the room . U یواشکی وارد اطاق شد
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
To enter politics . U وارد سیاست شدن
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
to crash in [to a party] U سر زده وارد شدن
to barge in U سر زده وارد شدن
To barge in on someone. U سر زده وارد شدن
To go into detailes. U وارد جزئیات شدن
enter the game U وارد بازی شدن
endamage U خسارت وارد اوردن
circumstantiate U وارد جزئیات شدن
central load U نیروی وارد به مرکز
barges U سرزده وارد شدن
barged U سرزده وارد شدن
barge U سرزده وارد شدن
importing U عمل وارد کردن
imported U عمل وارد کردن
initiating U تازه وارد کردن
entering group U گروه وارد شونده
impotable U مجازبرای وارد شدن
weather wise U وارد بجریانات روز
ward leonard control U کنترل وارد لئونارد
to become personal U وارد شخصیات شدن
tenderfoot U ادم تازه وارد
seacraft U وارد به رموزدریا نوردی
reimport U دوباره وارد کردن
put into port U وارد بندر شدن
new arrived U تازه وارد شده
log on U وارد شدن به سیستم
log in U وارد شدن به سیستم
inflict casualty U خسارت وارد کردن
import U عمل وارد کردن
rosters U وارد صورت کردن
roster U وارد صورت کردن
inflicts U ضربت وارد اوردن
inflicting U ضربت وارد اوردن
inflicted U ضربت وارد اوردن
inflict U ضربت وارد اوردن
swear in U با مراسم تحلیف وارد کردن
swear in U باسوگند بشغلی وارد کردن
credit U درستون بستانکار وارد کردن
take a strain U وارد کردن فشار به طناب
the objection will not lie U ان ایراد وارد نخواهد بود
credited U درستون بستانکار وارد کردن
the strain on a rope U فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
to enter into an enquiry U وارد باز جویی شدن
to take toll of any one U تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
She wI'll arrive on friday morning . U جمعه صبح وارد خواهد شد
She entered the room as naked as the day she was born . U لخت وعور وارد اتاق شد
He came under the guise of friend ship . U درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
As I entered the house… U هینطور که وارد خانه شدم
To deliver (strike) a blow U ضربه زدن ( وارد آوردن )
To enter the arena of bloody politics. U وارد صحنه سیاست شدن
To make a forcible entry into a building. U بزور وارد ساختمانی شدن
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
involving U گیر انداختن وارد کردن
crediting U درستون بستانکار وارد کردن
credits U درستون بستانکار وارد کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
modes U یات مربوطه را وارد میکند
mode U یات مربوطه را وارد میکند
forms U یات مربوطه را وارد میکند
formed U یات مربوطه را وارد میکند
form U یات مربوطه را وارد میکند
in- U توپی که وارد دروازه شده
uncharted U در نقشه یاجدول وارد نشده
inputted U عمل وارد کردن اطلاعات
in U توپی که وارد دروازه شده
incurs U متحمل شدن وارد امدن
involves U گیر انداختن وارد کردن
inflict casualty U تلفات وارد کردن بدشمن
inductee U کسیکه وارد خدمت شده
incognizant U بدون اطلاع غیر وارد
expansion team U تیم تازه وارد به لیگ
commissioning the ship U وارد خدمت کردن کشتی
incur U متحمل شدن وارد امدن
incurring U متحمل شدن وارد امدن
input U عمل وارد کردن اطلاعات
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
incurred U متحمل شدن وارد امدن
to crash in [to a party] U بدون دعوت وارد شدن
to barge in U بدون دعوت وارد شدن
to give somebody a blow U به کسی ضربه وارد کردن
To be in the know . To be in the picture . U وارد بودن ( مطلع وآگاه )
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
to go on stage U وارد صحنه [نمایش] شدن
Enter it in the books . U آنرا دردفاتر وارد کنید
To enter the arena . U وارد میدان کسی شدن
To take field against somebody . U بر علیه کسی وارد شدن
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
to descend [into a mine] U وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
inflicted U وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
to enter [into a mine] U وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
inflicting U وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflict U وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
scoffs U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffing U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffed U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoff U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
proselytized U بدین تازهای وارد شدن یاکردن
inflicts U وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com