English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
inflictable U وارد اوردنی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
impotable U اوردنی
age hardenable U عمل اوردنی
acquirable U بدست اوردنی
get table U بدست اوردنی
attainable U بدست اوردنی
sustainable U تاب اوردنی
on the map U بحساب اوردنی
soundable U بصدا در اوردنی
procurable U بدست اوردنی
obtainable U بدست اوردنی
get at able U بدست اوردنی
supportable U حمایت کردنی تاب اوردنی
triturable U بصورت پودر در اوردنی ساییدنی
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
pertinenet U وارد به
familiar U وارد در
conscious U وارد
intrant U وارد
to make an entry of U وارد
hep U وارد
relevant U وارد
comer U وارد
infare U وارد
importer U وارد کننده
importers U وارد کننده
importing U وارد کردن
get in U وارد شدن
bring in U وارد کردن
proficient U وارد به فن با لیاقت
carechumen U تازه وارد
arrived in paris U وارد شدم
enter U وارد شدن
initiates U وارد کردن
initiated U وارد کردن
initiate U وارد کردن
check in U وارد شدن
check-in U وارد شدن
check-ins U وارد شدن
enters U وارد شدن
entered U وارد شدن
newcomer U تازه وارد
newcomers U تازه وارد
incoming U وارد شونده
conversant U وارد متبحر
immigrants U تازه وارد
initiating U وارد کردن
induct U وارد کردن
imported U وارد کردن
import U وارد کردن
arriving U وارد شدن
arrives U وارد شدن
arrived U وارد شدن
arrive U وارد شدن
inputting U وارد کردن
inducts U وارد کردن
inducting U وارد کردن
inducted U وارد کردن
immigrant U تازه وارد
lic U وارد بودن
make an entry U وارد کردن
versant U اشنا وارد
entrant U وارد شونده
entrants U وارد شونده
knowledgeable U وارد بکار
intervener U وارد ثالث
new comer U تازه وارد
impoter U وارد کننده
incomer U شخص وارد
inbound U وارد شونده
importable U وارد کردنی
impotable U وارد کردنی
ingoing U وارد شونده
the post has come U پست وارد شد
leakages U به خزانه وارد نمیشود
roster U وارد صورت کردن
ravages U خرابی وارد اوردن
initiate U تازه وارد کردن
initiated U تازه وارد کردن
initiates U تازه وارد کردن
initiating U تازه وارد کردن
ravaged U خرابی وارد اوردن
ravage U خرابی وارد اوردن
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
blemish خسارت وارد کردن
to crash in [to a party] U سر زده وارد شدن
to barge in U سر زده وارد شدن
leakage U به خزانه وارد نمیشود
enter U وارد یا ثبت کردن
rosters U وارد صورت کردن
entered U وارد یا ثبت کردن
enters U وارد یا ثبت کردن
ravaging U خرابی وارد اوردن
naturalises U جزوزبانی وارد شدن
barge U سرزده وارد شدن
inflict casualty U خسارت وارد کردن
put into port U وارد بندر شدن
reimport U دوباره وارد کردن
importing U عمل وارد کردن
seacraft U وارد به رموزدریا نوردی
tenderfoot U ادم تازه وارد
barged U سرزده وارد شدن
barges U سرزده وارد شدن
enter the game U وارد بازی شدن
endamage U خسارت وارد اوردن
impotable U مجازبرای وارد شدن
circumstantiate U وارد جزئیات شدن
central load U نیروی وارد به مرکز
log in U وارد شدن به سیستم
log on U وارد شدن به سیستم
new arrived U تازه وارد شده
to become personal U وارد شخصیات شدن
imported U عمل وارد کردن
I slipped into the room . U یواشکی وارد اطاق شد
To enter the field . U وارد معرکه شدن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
naturalizing U جزوزبانی وارد شدن
naturalizes U جزوزبانی وارد شدن
naturalize U جزوزبانی وارد شدن
naturalising U جزوزبانی وارد شدن
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
muscle U بزور وارد شدن
ward leonard control U کنترل وارد لئونارد
weather wise U وارد بجریانات روز
To go into detailes. U وارد جزئیات شدن
import U عمل وارد کردن
To barge in on someone. U سر زده وارد شدن
To enter politics . U وارد سیاست شدن
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
muscles U بزور وارد شدن
entering group U گروه وارد شونده
inflicts U ضربت وارد اوردن
inflicting U ضربت وارد اوردن
inflict U ضربت وارد اوردن
inflicted U ضربت وارد اوردن
To enter the arena of bloody politics. U وارد صحنه سیاست شدن
She wI'll arrive on friday morning . U جمعه صبح وارد خواهد شد
She entered the room as naked as the day she was born . U لخت وعور وارد اتاق شد
in- U توپی که وارد دروازه شده
in U توپی که وارد دروازه شده
swear in U باسوگند بشغلی وارد کردن
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
the strain on a rope U فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
to barge in U بدون دعوت وارد شدن
to crash in [to a party] U بدون دعوت وارد شدن
To be in the know . To be in the picture . U وارد بودن ( مطلع وآگاه )
swear in U با مراسم تحلیف وارد کردن
modes U یات مربوطه را وارد میکند
take a strain U وارد کردن فشار به طناب
To deliver (strike) a blow U ضربه زدن ( وارد آوردن )
uncharted U در نقشه یاجدول وارد نشده
To make a forcible entry into a building. U بزور وارد ساختمانی شدن
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
form U یات مربوطه را وارد میکند
formed U یات مربوطه را وارد میکند
forms U یات مربوطه را وارد میکند
As I entered the house… U هینطور که وارد خانه شدم
to enter into an enquiry U وارد باز جویی شدن
inputted U عمل وارد کردن اطلاعات
input U عمل وارد کردن اطلاعات
He came under the guise of friend ship . U درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
mode U یات مربوطه را وارد میکند
the objection will not lie U ان ایراد وارد نخواهد بود
to take toll of any one U تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
incognizant U بدون اطلاع غیر وارد
Enter it in the books . U آنرا دردفاتر وارد کنید
To enter the arena . U وارد میدان کسی شدن
incur U متحمل شدن وارد امدن
to go on stage U وارد صحنه [نمایش] شدن
crediting U درستون بستانکار وارد کردن
incurred U متحمل شدن وارد امدن
credits U درستون بستانکار وارد کردن
To take field against somebody . U بر علیه کسی وارد شدن
incurs U متحمل شدن وارد امدن
expansion team U تیم تازه وارد به لیگ
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
commissioning the ship U وارد خدمت کردن کشتی
credited U درستون بستانکار وارد کردن
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
inflict casualty U تلفات وارد کردن بدشمن
to give somebody a blow U به کسی ضربه وارد کردن
inductee U کسیکه وارد خدمت شده
incurring U متحمل شدن وارد امدن
credit U درستون بستانکار وارد کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
proselytizing U بدین تازهای وارد شدن یاکردن
to log on U وارد شدن به سیستم [رایانه شناسی]
scoffed U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
proselytizes U بدین تازهای وارد شدن یاکردن
scoff U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
negotiates U وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated U وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiate U وارد معامله شدن انتقال دادن
backhand U باپشت راکت ضربت وارد کردن
backhands U باپشت راکت ضربت وارد کردن
intruded U فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intrudes U فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intruding U فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com