Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
enforce
U
وادار کردن مجبورکردن
enforced
U
وادار کردن مجبورکردن
enforces
U
وادار کردن مجبورکردن
enforcing
U
وادار کردن مجبورکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
makes
U
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make
U
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
necessitate
U
واجب کردن مجبورکردن
necessitating
U
واجب کردن مجبورکردن
necessitates
U
واجب کردن مجبورکردن
necessitated
U
واجب کردن مجبورکردن
inducing
U
وادار کردن
persuade
U
وادار کردن
compelled
U
وادار کردن
compel
U
وادار کردن
compelling
U
وادار کردن
forces
U
وادار کردن
impelling
U
وادار کردن
impels
U
وادار کردن
persuades
U
وادار کردن
force
U
وادار کردن
impelled
U
وادار کردن
compels
U
وادار کردن
endue
U
وادار کردن
persuading
U
وادار کردن
induce
U
وادار کردن
induces
U
وادار کردن
enforces
U
وادار کردن
enforced
U
وادار کردن
induced
U
وادار کردن
enforce
U
وادار کردن
forcing
U
وادار کردن
enforcing
U
وادار کردن
impel
U
وادار کردن
to make repeat
U
وادار به تکرار کردن
hustle
U
بزور وادار کردن
pacified
U
به صلح وادار کردن
pacifies
U
به صلح وادار کردن
entrap into
U
با اغفال وادار کردن به .....
pacifying
U
به صلح وادار کردن
penance
U
وادار به توبه کردن
hustled
U
بزور وادار کردن
pacify
U
به صلح وادار کردن
hustles
U
بزور وادار کردن
hustling
U
بزور وادار کردن
bring on
U
وادار به عمل کردن
intimidates
U
با تهدید وادار کردن
to persuade in to an act
U
وادار بکاری کردن
coerce
U
بزور وادار کردن
intimidate
U
با تهدید وادار کردن
coerced
U
بزور وادار کردن
coerces
U
بزور وادار کردن
coercing
U
بزور وادار کردن
pacification
U
به صلح وادار کردن
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constraining
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
constrains
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to persuade somebody of something
U
کسی را وادار به چیزی کردن
have
U
مجبور بودن وادار کردن
obliges
U
وادار کردن مرهون ساختن
obliged
U
وادار کردن مرهون ساختن
to lead on
U
وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige
U
وادار کردن مرهون ساختن
having
U
مجبور بودن وادار کردن
change of engagement
U
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book
U
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest
U
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
trick someone into doing somethings
U
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement
U
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incited
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
collect
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
U
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg
U
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collecting
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extend
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
forces
U
مجبورکردن
compel
U
مجبورکردن
compels
U
مجبورکردن
force
U
مجبورکردن
compelling
U
مجبورکردن
forcing
U
مجبورکردن
compelled
U
مجبورکردن
bayonets
U
با سرنیزه مجبورکردن
bayonet
U
با سرنیزه مجبورکردن
force
U
مجبورکردن بزورگرفتن
bayonetting
U
با سرنیزه مجبورکردن
forcing
U
مجبورکردن بزورگرفتن
forces
U
مجبورکردن بزورگرفتن
bayonetted
U
با سرنیزه مجبورکردن
moved
U
وادار کردن تحریک کردن
move
U
وادار کردن تحریک کردن
moves
U
وادار کردن تحریک کردن
hopple
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
bludgeon
U
مجبورکردن کتک زدن
bludgeoned
U
مجبورکردن کتک زدن
bludgeoning
U
مجبورکردن کتک زدن
bludgeons
U
مجبورکردن کتک زدن
force one's hand
<idiom>
U
مجبورکردن شخص که قبل از وقت مقررکاری را انجام دهد
trumeau
U
وادار
muntin
U
وادار
mullion=middle post
U
وادار
transom
U
وادار افقی
inducible
U
وادار کردنی
persuasive
U
وادار کننده
prompters
U
وادار کننده
prompter
U
وادار کننده
persuadable
U
وادار کردنی
persuasible
U
وادار کردنی
impellor
U
وادار کننده
suasive
U
وادار کننده
he was made to go
U
وادار به رفتن شد
impeller
U
وادار کننده
impellent
U
محرک وادار کننده
i made him go
U
او را وادار کردم برود
neutralized
U
وادار به بیطرفی شده
middle lintel in window
U
وادار میانی پنجره
incitation
U
وادار سازی اغوا
he acted from impluse
U
اورابکردن ان کار وادار کرد
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
U
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness
U
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
they howled the speaker down
U
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead
U
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com