English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
enterprises U مبادرت بکاری کردن
enterprise U مبادرت بکاری کردن
to set one's hand to a task U بکاری مبادرت کردن
incilnable to do something U مایل کردن بکاری
to put ones hand to anything U بکاری مبادرت کردن
to youse to a U تحریک بکاری کردن
fall to U بکاری مبادرت کردن
to start out to do something U اقدام بکاری کردن
to a an under taking U باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in U با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
impels U وادار کردن
compels U وادار کردن
forces U وادار کردن
compelled U وادار کردن
induced U وادار کردن
forcing U وادار کردن
impel U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
compelling U وادار کردن
compel U وادار کردن
impelling U وادار کردن
induces U وادار کردن
enforced U وادار کردن
enforces U وادار کردن
endue U وادار کردن
force U وادار کردن
impelled U وادار کردن
persuades U وادار کردن
persuade U وادار کردن
inducing U وادار کردن
enforce U وادار کردن
persuading U وادار کردن
induce U وادار کردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
coercing U بزور وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
hustling U بزور وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
enforce U وادار کردن مجبورکردن
pacification U به صلح وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
hustled U بزور وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
coerced U بزور وادار کردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
coerce U بزور وادار کردن
pacified U به صلح وادار کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
have U مجبور بودن وادار کردن
having U مجبور بودن وادار کردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moved U وادار کردن تحریک کردن
moves U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
wickedness U نا بکاری
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
To get on with a job. U بکاری پرداختن
to set one's hand to a task U دست بکاری زدن
to offer at any thing U دست بکاری زدن
to start doing something U دست بکاری زدن
bide U بکاری ادامه دادن
to offer at any thing U بکاری مبادرت ورزیدن
to put ones hand to anything U دست بکاری زدن
to turn to U دست بکاری گرفتن
dday U روز شروع بکاری
swear in U بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
jumping off place U شروع بکاری نقطه عزیمت
dragoons U بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoon U بزور شکنجه بکاری واداشتن
coddles U بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddle U بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddled U بادقت زیاد بکاری دست زدن
to set about دست بکاری زدن آماده کاری
coddling U بادقت زیاد بکاری دست زدن
mullion=middle post U وادار
trumeau U وادار
muntin U وادار
inducible U وادار کردنی
persuasive U وادار کننده
persuasible U وادار کردنی
prompters U وادار کننده
impeller U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
persuadable U وادار کردنی
transom U وادار افقی
suasive U وادار کننده
prompter U وادار کننده
impellor U وادار کننده
i made him go U او را وادار کردم برود
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
neutralized U وادار به بیطرفی شده
incitation U وادار سازی اغوا
impellent U محرک وادار کننده
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com