English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
nemo potest esse simul actor et judex U هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
novatio non presumiter U تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
defense U دفاع مدعی علیه در مقابل ادعای مدعی
physical record U بیشترین واحد داده که در یک عملیات قابل ارسال باشد
interlocking directorate U حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد
pixel U کوچکترین واحد مجزا یا نقط ه از صفحه نمایش که رنگ و شدت نور آن قابل کنترل باشد
absolute system of units سیستم واحد ها که در آن کمترین تعداد واحد یا یکه بعنوان واحد های اصلی انتخاب شده و سایر واحدها از آنها مشتق شوند
arrest of judgment U سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
kabal U قبال [نوعی واحد اندازه گیری در تبریز معادل هزار و چهارصد گره می باشد و جهت تعیین مقدار دستمزد بافنده بکار می رود.]
unity of possession U تصرفات مشاعی چند تن در یک ملک واحد تصرفات فرد واحددر دو مال مختلف که ناشی از عناوین مختلفه باشد
markers U دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
marker U دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
logical U واحد اطلاعات آماده پردازش که لزوما شبیه داده اصلی در فضای ذخیره سازی نیست که ممکن است حاوی داده کنترل و... باشد
illiterate U که نمیتواند بخواند
fix U آن نمیتواند تغییر کند
fixes U آن نمیتواند تغییر کند
power U واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powering U واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powers U واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powered U واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
knot U نات [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
queen can do no wrong U ملکه نمیتواند خطا کند
an ill quarrels with his tool U نمیتواند برقصد میگویدزمینش کج است
cpu U واحد محاسبه و منط ق و واحد ورودی / خروجی
morpheme U واحد معنی دار لغوی کوچکترین واحد
he is unable to speak U ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
nemo agit in seipsum U هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
functional unit U واحد در حال کار واحد تابعی
nemo dat quod non habet U هیچ کس نمیتواند انچه راکه مالکش نیست را به دیگری دهد
rejection U خطای اسکنرکه نمیتواند یک حرف را بخواند وحرف خالی را میکند
interrupt U سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupts U سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupting U سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
res inter alios U debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
outputs U که نمیتواند با سرعت طبیعی پردازش کند به علت وجود رسانه جانبی کندتر
output U که نمیتواند با سرعت طبیعی پردازش کند به علت وجود رسانه جانبی کندتر
self- U سیستمم کد گذاری حروف خطا یا نامناسب را تشخیص دهد ولی نمیتواند ترمیم کند
a closed mouth catches no flies <proverb> U تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine U مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
judged U قاضی
pretorian U قاضی
recusatio judicis U رد قاضی
kadi or kadee U قاضی
judging U قاضی
bencher U قاضی
cadi U قاضی
pretor U قاضی
magistracy U قاضی
judge U قاضی
judges U قاضی
blow-ups U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
hottest U شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hot U شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter U شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
knot U میل دریایی [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
knot U گره دریایی [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
plaintiff U مدعی
object of claim U مدعی به
plaintiffs U مدعی
asserter U مدعی
assertive U مدعی
accuser U مدعی
attorneys U مدعی
pretendant U مدعی
accusers U مدعی
actor U مدعی
actors U مدعی
claimant U مدعی
remedy sought by plaintiff U مدعی به
attorney U مدعی
maintainer U مدعی
letter of attorney U مدعی
pursuer U مدعی
pursuers U مدعی
stylist U قاضی سلیقه
chaplains U قاضی عسگر
chaplain U قاضی عسگر
judged U قاضی دادرس
judge advocate U قاضی عسکر
stylists U قاضی سلیقه
before the jvdges U در حضور قاضی
judicial interrogator U قاضی تحقیق
judges U قاضی دادرس
the chief justice U قاضی القضات
holy joe U قاضی عسکر
padre U قاضی عسکر
padres U قاضی عسکر
arbiters U قاضی داور
arbiter U قاضی داور
arbitrator U قاضی تحکیم
arbitrators U قاضی تحکیم
examing magistrate U قاضی تحقیق
provost marshal U قاضی نظامی
examinating magistrate U قاضی تحقیق
judge U قاضی دادرس
interrogators U قاضی تحقیق
Chief Justices U قاضی القضات
Chief Justice U قاضی القضات
Chief Justice U قاضی اعظم
Chief Justices U قاضی اعظم
interrogator U قاضی تحقیق
personal knowledge of the judge U علم قاضی
Justice of the Peace U قاضی صلحیه
Justices of the Peace U قاضی صلحیه
judging U قاضی دادرس
escutcheon U سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
complainant [British E] U مدعی [قانون]
pursuer [Scottish English] U مدعی [قانون]
petitioner [divorce proceedings] U مدعی [قانون]
public prosecutors U مدعی العموم
relator U مدعی خصوصی
defendants U مدعی علیه
plaintiff U مدعی [قانون]
encumbrancer U مدعی ملک
defendant U مدعی علیه
prosecuting attorney U مدعی العموم
public prosecutor U مدعی العموم
attorneygeneralship U مدعی العمومی
attorneygeneral U مدعی العموم
adversary U مدعی متخاصم
professed U مدعی مقر به
pretender U مدعی من غیر حق
pretenders U مدعی من غیر حق
lord a U مدعی العموم
the a party U مدعی خصم
complainant U عارض مدعی
complainants U عارض مدعی
claimant [arbitration proceedings] U مدعی [قانون]
adversaries U مدعی متخاصم
he claims to U او مدعی است که
respondents U مدعی علیه
respondent U مدعی علیه
Attorneys General U مدعی العموم
rightful claimant U مدعی محق
public prosector U مدعی العموم
professed U متعهد مدعی
Attorney General U مدعی العموم
dirctor of public prosecutions U مدعی العموم
coram judice U در حضور قاضی اصاع
county magestrate U قاضی دادگاه استان
samson U قاضی قدیم اسرائیل
Soc U اصل استقلال قاضی
magistrate U قاضی دادگاه جنحه
king's counsel U قاضی دادگاه پادشاه
to reckon with out one's host U تنها به قاضی رفتن
magistrates U قاضی دادگاه جنحه
hotbeds U بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed U بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
suitors U عرضحال دهنده مدعی
pretender U مدعی تاج وتخت
elegit U حکم تامین مدعی به
know-it-alls U مدعی علم الیقین
contenders U مدعی دربرابر قهرمان
contender U مدعی دربرابر قهرمان
pretenders U مدعی تاج وتخت
know it all U مدعی علم الیقین
know-it-all U مدعی علم الیقین
claimant U طلب کننده مدعی
object of claim U مدعی به متنازع فیه
suitor U عرضحال دهنده مدعی
puisne judge U قاضی پایین رتبه دادرس جز
circuits U حوزه قضایی یک قاضی دور
praetor U قاضی یاافسر مادون کنسول
circuit U حوزه قضایی یک قاضی دور
to bring somebody before the judge U کسی را در حضور قاضی آوردن
to bring the matter before a court [the judge] U دعوایی را در حضور قاضی آوردن
snookered U وضع گوی که بازیگر نمیتواند مستقیما به گوی موردنظر ضربه بزند
imperfect competition U حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
glassine U نوعی کاغذ نازک شفاف یانیمه شفاف که هوا یا روغن از ان نمیتواند عبور کند
peripheral U UPC که نمیتواند دستورات را با سرعت طبیعی اجرا کند به علت رسانه جانبی کند
dumb terminal U وسیله جانبی که فقط میتواند داده را از یک کامپیوتر دریافت کند ولی نمیتواند آن را پردازش کند
maintained U حمایت کردن از مدعی بودن
demurred U در CL حالتی است که مدعی علیه
demurs U در CL حالتی است که مدعی علیه
maintains U حمایت کردن از مدعی بودن
demur U در CL حالتی است که مدعی علیه
put in a claim for something U مدعی مالکیت چیزی شدن
demurring U در CL حالتی است که مدعی علیه
claim U مدعی به مطالبات ادعا کردن
right of begin U حق مدعی در اغازبیان ادعا در محکمه
claiming U مدعی به مطالبات ادعا کردن
maintain U حمایت کردن از مدعی بودن
claims U مدعی به مطالبات ادعا کردن
claimed U مدعی به مطالبات ادعا کردن
The judge remained an honest man all his life . U قاضی تمام عمرش درستکار ماند
chaplaincy U مقام یا محل کار قاضی عسگر
chaplaincies U مقام یا محل کار قاضی عسگر
libelee U مدعی علیه شخص مورد افترا
the burden of proof rests with U اثبات ادعا بر عهده مدعی است
libellee U مدعی علیه شخص مورد افترا
replication U جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
bench warrant U حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
open back U [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
The judge will have the final say on the matter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
acetiam U برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
sequential U نوعی کامپیوتر که باید هر دستورکامل شود پیش از اینکه بعدی شروع شود وبنابراین نمیتواند پردازش همزمان را مدیریت کند
levy a sum on a person's property U به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
state attorney U نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com