English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
canalize U هدایت اجباری منشعب کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
guidance U هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance U هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
fighter direction U هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
lane U کوچه ساختن منشعب کردن
lanes U کوچه ساختن منشعب کردن
bifurcate U دوشاخه کردن بدوشاخه منشعب کردن دوشاخهای
commandeering U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commitment U بستری کردن اجباری
commitments U بستری کردن اجباری
terminal guidance U هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
beamrider U موشک هدایت شوندهای که به وسیله اشعه رادار هدایت میشود
maces U نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
homing guidance U هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
mace U نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
inertial guidance U سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
stellar guidance U سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
ramiform U منشعب
furcate U منشعب
radial U منشعب
radials U منشعب
bifurcate U منشعب شدن
ramify U منشعب شدن
furcate U منشعب شدن
forking U دوشاخه منشعب شدن
fork U دوشاخه منشعب شدن
divergent U انشعاب پذیر منشعب
branch U منشعب شدن گل وبوته انداختن
branches U منشعب شدن گل وبوته انداختن
conductance U ضریب هدایت قدرت هدایت
gyro pilot U سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
celestial guidance U سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
gametophore U سلول تغییر یافته و منشعب جنسی قابل لقاح
bronchial tubes U برنشهای متوسط نایژه و مجراهای کوچکی که از آن منشعب میشود
cons U هدایت کردن
con U هدایت کردن
conning U هدایت کردن
navigated U هدایت کردن
conducting U هدایت کردن
navigates U هدایت کردن
conned U هدایت کردن
conducts U هدایت کردن
navigate U هدایت کردن
guides U هدایت کردن
direct U هدایت کردن
guide U هدایت کردن
convect U هدایت کردن
conducted U هدایت کردن
directed U هدایت کردن
navigating U هدایت کردن
conveys U هدایت کردن
rede U هدایت کردن
guided U هدایت کردن
directing U هدایت کردن
steering U هدایت کردن
conduct U هدایت کردن
conveying U هدایت کردن
directs U هدایت کردن
conveyed U هدایت کردن
convey U هدایت کردن
axil U گوشه یا زاویه بین شاخه یا برگ با محوری که از ان منشعب میشود
direction U مسیر هدایت کردن
conducting U هدایت کردن بردن
conducted U هدایت کردن بردن
conducts U هدایت کردن بردن
conduct U هدایت کردن بردن
fire direction U هدایت کردن اتش
to direct traffic through U ترافیک را از طریق...هدایت کردن
leads U هدایت کردن بست اتصال
lead U هدایت کردن بست اتصال
debunked U کسی را اگاه و هدایت کردن
debunk U کسی را اگاه و هدایت کردن
debunking U کسی را اگاه و هدایت کردن
debunks U کسی را اگاه و هدایت کردن
turn off guidance U هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
trimmest U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trim U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trims U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
steers U راهنمایی کردن هدایت کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steers U هدایت کردن راهنمایی کردن
conduct U اجرا کردن هدایت کردن
lead U راهنمایی کردن هدایت کردن
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
conducted U اجرا کردن هدایت کردن
steered U راهنمایی کردن هدایت کردن
leads U راهنمایی کردن هدایت کردن
steered U هدایت کردن راهنمایی کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
conducting U اجرا کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
conducts U اجرا کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
mandatory U اجباری
of obligation U اجباری
de rigueur U اجباری
constrained U اجباری
obliging U اجباری
compulsive U اجباری
obligatory U اجباری
forced U اجباری
compulsory U اجباری
binding U اجباری
forcible U اجباری
strained U اجباری
bindings U اجباری
compulsory freestyle U حرکات اجباری
forced saving U پس انداز اجباری
compulsory education U اموزش اجباری
forced oscillations U نوسانهای اجباری
forced movement U حرکت اجباری
statute labour U کار اجباری
forced labour U کار اجباری
compulsorily U بطور اجباری
compulsury deduction U فرانشیز اجباری
compulsory saving U پس انداز اجباری
compulsory levies U مالیات اجباری
compulsory U حرکات اجباری
prescribed exercise U حرکات اجباری
juxtaposition U ارتباط اجباری
forced labor U کار اجباری
conscription U خدمت اجباری
forced sale U فروش اجباری
levying U سربازگیری اجباری
coercive U اجباری قهری
compulsory hospitalization U بستری اجباری
forced landing U فرود اجباری
levied U سربازگیری اجباری
levy U سربازگیری اجباری
levies U سربازگیری اجباری
blessing in d. U توفیق اجباری
program U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
programs U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
concentration camps U اردوگاه کار اجباری
forced withrawal U عقب نشینی اجباری
servitude U خدمت اجباری رعیتی
compulsury deduction U کسر گذاری اجباری
forced page break U قطع اجباری صفحه
imperative planning U برنامه ریزی اجباری
impressment U بکار اجباری گماری
forced move U حرکت اجباری شطرنج
forced convection U تبادل حرارت اجباری
forced marching U راه پیمایی اجباری
concentration camp U اردوگاه کار اجباری
forced crossing U عبور اجباری از رودخانه
forced landing U فرود اجباری هواپیما
scoolable U مشغول تحصیل اجباری
schoolable U مشمول تحصیل اجباری
crossing site U محل عبور اجباری
thick Ethernet U شبکه پیاده سازی شده با استفاده ازکابل Loaxial ضخیم و دستگاههای ارسال و دریافت برای اتصال کابلهای منشعب که میتواند مسافت طولانی را طی میکند
to be compulsorily insured U اجباری [الزامی] بیمه بودن
work farm U اردوی کار اجباری زندانیان
retreats U عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreat U عقب نشینی اجباری بازگشتن
to have compulsory insurance [cover] U اجباری [الزامی] بیمه بودن
retreated U عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreating U عقب نشینی اجباری بازگشتن
closed shop U قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops U قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
The convicts are being sent to concentration camps . U محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
insulates U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
reeducate U دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
direct fire U هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
nephrogenic U ایجادشده در کلیه منشعب از کلیه
divaricate U منشعب شدن دوشاخه شدن
power approach U تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
azimuth guidance U هدایت هواپیما از نظر سمتی هدایت سمتی هواپیما
indeterminate change of station U انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
inductive coordination U توافق بین تولیدکننده توان الکتریکی و تولیدکننده ارتباط به روش کاهش واسط های اجباری
leads U هدایت
navigators U هدایت گر
total conductivity U هدایت کل
leading U هدایت
lead U هدایت
navigator U هدایت گر
guidance U هدایت
steerage U هدایت
conductance U هدایت
conduction U هدایت
direction U هدایت
transduction U هدایت
vee guideways U مسیر هدایت "وی "
afferent transmission U هدایت اورانی
electric conduction U هدایت الکتریسیته
electron conduction U هدایت الکترون
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com