Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
close supervision
U
نظارت نزدیک
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
find touch
U
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides
U
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside
U
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore
U
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland
U
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
approaches
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket
U
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
controllership
U
نظارت
control
U
نظارت
supervision
U
نظارت
governance
U
نظارت
monitoring
U
نظارت
proctorship
U
نظارت
stewardship
U
نظارت
intendancy
U
نظارت
presidency
U
نظارت
inspection
U
نظارت
surveillance
U
نظارت
controlment
U
نظارت
controlling
U
نظارت
superintendence
U
نظارت
controls
U
نظارت
helm
U
نظارت
superintendency
U
نظارت
helms
U
نظارت
uncontrollably
U
غیرقابل نظارت
supervised
U
نظارت کردن
qualitative controls
U
نظارت کیفی
supervisor state
U
وضعیت نظارت
supervises
U
نظارت کردن
supervising
U
نظارت کردن
administer
نظارت کردن
fiscal control
U
نظارت مالی
stewardship
U
نظارت خرج
supervise
U
نظارت کردن
closed-circuit camera
U
دوربین نظارت
controlling
U
نظارت کردن
superintends
U
نظارت کردن بر
control
U
نظارت کردن
controls
U
نظارت کردن
supervision
U
نظارت کردن
staff supervision
U
نظارت ستادی
inspectors
U
نظارت کننده
superintending
U
نظارت کردن بر
inspector
U
نظارت کننده
span of control
U
حوزه نظارت
superintended
U
نظارت کردن بر
superintend
U
نظارت کردن بر
supervisor state
U
حالت نظارت
uncontrollable
U
غیرقابل نظارت
exchange control
U
نظارت ارز
control of resources
U
نظارت بر منابع
budgetary control
U
نظارت بودجهای
control equipment
U
ابزار نظارت
direct
U
نظارت کردن
surveillance camera
U
دوربین نظارت
directs
U
نظارت کردن
security camera
U
دوربین نظارت
observation camera
U
دوربین نظارت
inspection clause
U
ماده نظارت
CCTV camera
U
دوربین نظارت
inspection certificate
U
گواهی نظارت
invigilation
U
نظارت درامتحانات
inspection clause
U
بند نظارت
controllable
U
قابل نظارت
directed
U
نظارت کردن
monetary control
U
نظارت پولی
bailiwick
U
مباشرت نظارت
foreign exchange control
U
نظارت بر ارز
government control
U
نظارت دولتی
monitor
U
نظارت کردن
monitored
U
نظارت کردن
monitors
U
نظارت کردن
close supervision
U
نظارت مستقیم
control
U
بازرسی نظارت جلوگیری
invigilate
U
در امتحان نظارت کردن
invigilates
U
در امتحان نظارت کردن
invigilated
U
در امتحان نظارت کردن
control
U
نظارت و ممیزی کردن
watches
U
بر کسی نظارت کردن
watching
U
بر کسی نظارت کردن
watch
U
بر کسی نظارت کردن
invigilating
U
در امتحان نظارت کردن
election supervisory council
U
انجمن نظارت بر انتخابات
controls
U
بازرسی نظارت جلوگیری
in the charge of
<idiom>
U
تحت مراقب یا نظارت
controls
U
نظارت و ممیزی کردن
controlling
U
نظارت و ممیزی کردن
controlling
U
بازرسی نظارت جلوگیری
watched
U
بر کسی نظارت کردن
regulated monopoly
U
انحصار نظارت شده
election supervisor council
U
انجمن نظارت بر انتخابات
managed money
U
پول نظارت شده
watcher
U
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
head quarters
U
برج نظارت مرکز کار
wardship
U
تحت سرپرستی یا نظارت بودن
watchers
U
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
to keep under control
U
تحت نظارت نگه داشتن
security monitoring
U
نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
movement control
U
کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
progress chaser
U
کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
they are under serveillance
U
انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
state midicine
U
سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
under secretary
U
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
municipalist
U
طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
approach lane
U
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
U
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
U
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
slave driver
U
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers
U
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio
U
لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
crown colony
U
بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
sheriff
U
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriffs
U
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
line chief
U
افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
forby
U
نزدیک
fast by
U
نزدیک
foreby
U
نزدیک
forbye
U
از نزدیک
forbye
U
نزدیک
narrowly
U
از نزدیک
imminent
U
نزدیک
contiguous
U
نزدیک
by
U
از نزدیک
to gain ground upon
U
نزدیک
hand to hand
U
نزدیک
forby
U
از نزدیک
hand-to-hand
U
نزدیک
towards
U
نزدیک
nigh
U
نزدیک
proximate
U
نزدیک
on the verge of
U
نزدیک به
upcoming
U
نزدیک
beside
U
نزدیک
not ahunderd mails flom
U
نزدیک
next door to
U
نزدیک
approaching
U
نزدیک
forthcoming
U
نزدیک
near by
U
نزدیک
near upon
U
نزدیک
near at hand
U
نزدیک
close by
U
نزدیک
at hand
U
نزدیک
caudal
U
نزدیک به دم
cephalo
U
نزدیک به سر
hard by
U
نزدیک
on the eve of
U
نزدیک
close up
U
از نزدیک
in sight
U
نزدیک
close-up
U
از نزدیک
close-ups
U
از نزدیک
close
U
نزدیک
closer
U
نزدیک
closes
U
نزدیک
close aboard
U
نزدیک
closest
U
نزدیک
near by
U
نزدیک به
near-
U
نزدیک
up to
<idiom>
U
نزدیک به
nearing
U
نزدیک
adjacent
U
نزدیک
neared
U
نزدیک
up against
<idiom>
U
نزدیک به
accessible
U
نزدیک
nearest
U
نزدیک
nearer
U
نزدیک
neighbouring
U
نزدیک
nears
U
نزدیک
vicinal
U
نزدیک
nearby
U
نزدیک
near
U
نزدیک
paranasal
U
نزدیک بینی
myopy
U
نزدیک بینی
accosts
U
نزدیک شدن
accosts
U
نزدیک کشیدن
near by
U
دم دست نزدیک
near sight
U
نزدیک بینی
near sightedness
U
نزدیک بینی
approximates
U
نزدیک کردن
approximated
U
نزدیک کردن
approximate
U
نزدیک کردن
caudal
U
نزدیک به انتها
keep back
U
نزدیک نشوید
in
U
نزدیک دم دست
in
U
نزدیک ساحل
neighbor
U
همسایه نزدیک
myopia
U
نزدیک بینی
upcoming
U
دراتیه نزدیک
approachable
U
نزدیک شدنی
odd comeshortly
U
روز نزدیک
of kin
U
نزدیک همانند
near point
U
نقطه نزدیک
on the simmer
U
نزدیک بجوش
about
U
در اطراف نزدیک
Recent search history
Forum search
There is no search result on forum.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com