English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To try to effect a reconciliation . between two people . U میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To bring about a reconciliation. U آشتی دادن ( برقرار کردن )
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . U با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
averaged U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaging U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
disarming U آشتی انگیز
bury the hatchet <idiom> U آشتی کردن
non-violence U آشتی گری
To adobt a reconciliatory attitude. U ازدر آشتی درآمدن
to hold out the olive branch <idiom> [پیشنهاد آشتی کردن]
To make advance [overtures] منت کشیدن [برای آشتی]
The two parties seem irreoncilable. U طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
intermedial U میانه
frugal U میانه رو
meanest U میانه
meaner U میانه
center piece U میانه
mn U میانه
middle weight U میانه
mean U میانه
mesocephalic U میانه سر
mesne U میانه
median line U میانه
mezzo U میانه
fairish U میانه
middle-of-the-road U میانه رو
meant U میانه
median U میانه
allegretto a U میانه
of a middling quality U میانه
medium U میانه
mediums U میانه
mesosomatic U میانه تن
moderate U میانه رو
moderated U میانه رو
sober U میانه رو
moderates U میانه رو
tolerable U میانه
soberly U میانه رو
owl light U میانه
intermediate U میانه
temperate U میانه رو
moderating U میانه رو
so-so U میانه
normal U میانه متوسط
mesokurtic U میانه پهنا
waists U میانه ناو
waist U میانه ناو
tolerably U بطور میانه
mesolithic U میانه سنگی
mesopic vision U دید میانه
average U میانه متوسط
to split the d. U میانه را گرفتن
middles U میانه میدان
middle U میانه میدان
average radius U شعاع میانه
temperance U میانه روی
halfway line U خط میانه زمین
medial U میانه متوسط
Middle West U باختر میانه
medium frequency U فرکانس میانه
moderately U بطور میانه
mediaeval ages U قرنهای میانه
mean radius U شعاع میانه
halfback U بازیکن میانه
moderation U میانه روی
golden mean U میانه روی
averaging U میانه متوسط
averages U میانه متوسط
averaged U میانه متوسط
passably U بطور میانه
intermedium U میانه گیر
middlings U ارد میانه
middle course U میانه روی
the middle finger U انگشت میانه
meaner U میانه متوسط
moderates U میانه رو مناسب
meanest U میانه متوسط
bathyal U میانه ژرفی
moderate U میانه رو مناسب
moderated U میانه رو مناسب
moderateness U میانه روی
intermediate frequency U فرکانس میانه
intermediately U بطور میانه
moderating U میانه رو مناسب
temperateness U میانه روی
mean U میانه متوسط
embroiled U میانه برهم زدن
embroil U میانه برهم زدن
bigeneric U میانه یا حد وسط دوجنس
meanest U متوسط میانه روی
scholastic theology U الهیات قرنهای میانه
embroiling U میانه برهم زدن
meaner U متوسط میانه روی
to set two men at variance U میانه دو کس رابهم زدن
ambivert U ادم معتدل و میانه رو
embroils U میانه برهم زدن
mean U متوسط میانه روی
interposition U دخالت میانه گیری
embroilment U میانه بهم زنی
centrist wing U طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
We are on very friendly terms . U میانه ماخیلی گرم است
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. U میانه دونفررا بهم زدن
middleman U نفر وسط صف ادم میانه رو
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
to keep in with any one U با کسی میانه خوب داشتن
to split the difference U میانه را گرفتن مصالحه کردن
middlemen U نفر وسط صف ادم میانه رو
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
mediaevalism U رسم ها وعقیدههای قرون میانه
sea king U دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
barytone U کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
intercedes U میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded U میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede U میانجی شدن میانه گیری کردن
pavis U سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
interceding U میانجی شدن میانه گیری کردن
school doctor U استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
jainism U یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
mediaevalist U کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
midcourse guidance U هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualises U تمیز دادن تشخیص دادن
individualize U تمیز دادن تشخیص دادن
individualising U تمیز دادن تشخیص دادن
individualized U تمیز دادن تشخیص دادن
organising U سازمان دادن ارایش دادن
instructed U دستور دادن اموزش دادن
lends U عاریه دادن اجاره دادن
effectuate U انجام دادن صورت دادن
organizing U سازمان دادن ارایش دادن
assigns U نسبت دادن تخصیص دادن
assigning U نسبت دادن تخصیص دادن
assigned U نسبت دادن تخصیص دادن
assign U نسبت دادن تخصیص دادن
individualised U تمیز دادن تشخیص دادن
organizes U سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com