English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
brabble U مشاجره کردن دعوا
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bust-up U دعوا-مشاجره
falling-out <idiom> U مشاجره کردن
tug-of-war <idiom> U مشاجره کردن
wrangling U مشاجره کردن
wrangles U مشاجره کردن
wrangled U مشاجره کردن
halsie U مشاجره کردن
flite U مشاجره کردن
spars U مشاجره کردن
spar U مشاجره کردن
go at <idiom> U مشاجره کردن
wrangle U مشاجره کردن
sparred U مشاجره کردن
pettifog U مشاجره کردن
altercate U مشاجره کردن
contested U ستیزه کردن مشاجره
contest U ستیزه کردن مشاجره
contesting U ستیزه کردن مشاجره
contests U ستیزه کردن مشاجره
to instigate an argument U تحریک به دعوا کردن
to quarrel with somebody <idiom> U با کسی دعوا کردن
disclaimed U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaim U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaims U ترک دعوا کردن نسبت به
cut both ways <idiom> U به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> U میان دعوا نرخ طى کردن .
argued U گفتگو کردن مشاجره کردن
argues U گفتگو کردن مشاجره کردن
arguing U گفتگو کردن مشاجره کردن
argue U گفتگو کردن مشاجره کردن
oppugn U مبارزه کردن با دعوا کردن
disputing U مشاجره
falling out U مشاجره
falling-out U مشاجره
contretemps U مشاجره
disputes U مشاجره
honest broker U مشاجره
disputed U مشاجره
halsie U مشاجره
dispute U مشاجره
pique U مشاجره
disputed U مشاجره نزاع
contention U مشاجره نزاع
pleas U مشاجره مدافعه
logomachy U مشاجره بر سر لفظ
disputes U مشاجره نزاع
scuffling U جنجال مشاجره
disputing U مشاجره نزاع
dispute U مشاجره نزاع
scuffles U جنجال مشاجره
contentions U مشاجره نزاع
scuffle U جنجال مشاجره
scuffled U جنجال مشاجره
plea U مشاجره مدافعه
dustup U دعوا
strife U دعوا
night brawler U شب دعوا کن
wrangled U داد و بیداد مشاجره
wrangle U داد و بیداد مشاجره
dissents U مشاجره بر سر رای داور
habble U داد وبیداد مشاجره
wrangles U داد و بیداد مشاجره
dissented U مشاجره بر سر رای داور
wrangler U اهل مشاجره مخاصم
dissent U مشاجره بر سر رای داور
fall out U رخ دادن مشاجره داشتن
wrangling U داد و بیداد مشاجره
quarreling U دعوا ستیزه
imparlance U تعویق دعوا
quiteclaim U ترک دعوا
squealed U دعوا نزاع
quarreled U دعوا ستیزه
quarrel U دعوا ستیزه
contests U رقابت دعوا
actions U اقامهء دعوا
action U اقامهء دعوا
wrangler U دعوا کننده
To be itching fo r a fight . To be on the war path. U سر دعوا داشتن
quarrelled U دعوا ستیزه
quarrels U دعوا ستیزه
squeal U دعوا نزاع
disclamation U ترک دعوا
champerty U شرکت در دعوا
cat-and-dog <adj.> U پر جنگ و دعوا
contest U رقابت دعوا
discord U دعوا نزاع
callet U دعوا و غوغا
contested U رقابت دعوا
squeals U دعوا نزاع
contesting U رقابت دعوا
dust-up U جنگ و دعوا
dust-ups U جنگ و دعوا
he has nostomach for the fight U سر دعوا ندارد
quarrelling U دعوا ستیزه
We had a slight contretemps at the parking lot [car park] . U ما یک مشاجره خفیفی در پارکینگ داشتیم.
kick up a row U دعوا راه انداختن
debatable ground U زمین یامرزمورد دعوا
nonjoinder U عدم ورود در دعوا
rivals U طرف مقابل دعوا
rivalling U طرف مقابل دعوا
rival U طرف مقابل دعوا
rivaled U طرف مقابل دعوا
rivalled U طرف مقابل دعوا
rivaling U طرف مقابل دعوا
to instigate an argument U دعوا راه انداختن
jars U دعوا و نزاع طنین انداختن
jarred U دعوا و نزاع طنین انداختن
jar U دعوا و نزاع طنین انداختن
make up <idiom> U دوباره دوست شدن بعداز مشاجره ودعوا
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
the nature of the case U ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
to live like cat and dog U دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
to stir [things] up U دعوا راه انداختن [اصطلاح روزمره]
have a bone to pick U بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
wrangling U داد و بیداد [مشاجره] [نزاع] [اصطلاح تحقیر آمیز]
In a quarrel they do not distribute sweetmeat. <proverb> U توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com