English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
force one's hand <idiom> U مجبورکردن شخص که قبل از وقت مقررکاری را انجام دهد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
compel U مجبورکردن
compels U مجبورکردن
forcing U مجبورکردن
compelling U مجبورکردن
compelled U مجبورکردن
forces U مجبورکردن
force U مجبورکردن
bayonets U با سرنیزه مجبورکردن
bayonetting U با سرنیزه مجبورکردن
bayonetted U با سرنیزه مجبورکردن
forces U مجبورکردن بزورگرفتن
bayonet U با سرنیزه مجبورکردن
force U مجبورکردن بزورگرفتن
forcing U مجبورکردن بزورگرفتن
necessitating U واجب کردن مجبورکردن
necessitates U واجب کردن مجبورکردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
necessitate U واجب کردن مجبورکردن
bludgeons U مجبورکردن کتک زدن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
bludgeoning U مجبورکردن کتک زدن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
necessitated U واجب کردن مجبورکردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
bludgeon U مجبورکردن کتک زدن
bludgeoned U مجبورکردن کتک زدن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money U مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
execution U انجام
effectuation U انجام
fulfilment U انجام
achievement U انجام
enforcement U انجام
fulfillment U انجام
achievements U انجام
commissioning U انجام
accomplishment U انجام
at last U سر انجام
end all U انجام
commissions U انجام
compietion U انجام
commission U انجام
performance U انجام
sequels U انجام
implementation U انجام
transaction U انجام
implemented U انجام
implementation U انجام
completion U انجام
implements U انجام
implementing U انجام
performances U انجام
sequel U انجام
consummation U انجام
terminuse ad quem U انجام
implement U انجام
the d. of duty U انجام وفیفه
performable U انجام دادنی
fulfill U انجام دادن
thrust line U خط حمله خط انجام تک
to be fulfilled U انجام گرفتن
honoured U انجام تعهد
parform U انجام دادن
honouring U انجام تعهد
make out <idiom> U انجام دادن
honours U انجام تعهد
fulfit U انجام دادن
stand to U انجام دادن
from first to last U ازاغازتا انجام
perform U انجام دادن
furnishes U انجام دادن
furnish U انجام دادن
performed U انجام دادن
repeat U باز انجام
repeats U باز انجام
performs U انجام دادن
furnishing U انجام دادن
conclusion U انجام نتیجه
conclusions U انجام نتیجه
from beginning to end U ازابتداتا انجام
from a to izzard U از اغاز تا انجام
for doing it U برای انجام ان
processing of the order U انجام سفارش
sonsy U نیک انجام
to bring to an issve U انجام دادن
put on U انجام دادن
finalization U انجام رسانی
feasance U انجام کار
non performance U عدم انجام
accomplishes U انجام دادن
pays U انجام دادن
paying U انجام دادن
pay U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
unaccomplished U انجام نشده
repetition U باز انجام
repetitions U باز انجام
effectual U انجام شدنی
effect U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
confrontational U انجام اعتصاب
secondary action U انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
shock tactics U انجام کاریباسرعتوباخشونت
time-honoured U انجام کاریدردرازمدت
unaided U انجام چیزیبدونکمکدیگران
non-starters U کار نا انجام
feasibility U توانایی انجام
do-it-yourself U خود انجام
unsporting U انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
chars U انجام دادن
charring U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
go through U انجام دادن
functor U انجام دهنده
to carry into execution U انجام دادن
honored U انجام تعهد
to bring to effect U انجام دادن
honoring U انجام تعهد
honors U انجام تعهد
honour U انجام تعهد
successful U نیک انجام
to do a thing the right way U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
char U انجام دادن
effected U انجام دادن
effecting U انجام دادن
out and out U انجام شده
out-and-out U انجام شده
accomplished U انجام شده
to put through U انجام دادن
to make good U انجام دادن
to go through U انجام دادن
godspeed U پایان انجام
manipulation U انجام با مهارت
fulfill [American] U به انجام رساندن
put ineffect U به انجام رساندن
put inpractice U به انجام رساندن
carry into effect U به انجام رساندن
make something happen U به انجام رساندن
achievable <adj.> U انجام شدنی
contrivable <adj.> U انجام شدنی
doable <adj.> U انجام شدنی
feasible <adj.> U انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> U انجام شدنی
makeable <adj.> U انجام شدنی
manageable <adj.> U انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> U انجام شدنی
practicable <adj.> U انجام شدنی
implement U به انجام رساندن
carry ineffect U به انجام رساندن
actualize U به انجام رساندن
make a reality U به انجام رساندن
put into practice U به انجام رساندن
put into effect U به انجام رساندن
bring into being U به انجام رساندن
actualise [British] U انجام دادن
actualize U انجام دادن
carry ineffect U انجام دادن
implement U انجام دادن
put ineffect U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
make something happen U انجام دادن
actualise [British] U به انجام رساندن
achievable <adj.> U انجام پذیر
contrivable <adj.> U انجام پذیر
makable <adj.> U انجام پذیر
unfeasible <adj.> U انجام نشدنی
inexecutable <adj.> U انجام نشدنی
impracticable <adj.> U انجام نشدنی
unfeasible <adj.> U انجام ناپذیر
inexecutable <adj.> U انجام ناپذیر
impracticable <adj.> U انجام ناپذیر
administer انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com