English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
sensed U حس احساس
sense U احساس
sense U حس احساس
sense line U خط احساس
feeling U احساس
feelings U احساس
percipience U احساس
sensed U احساس
thick skinned U بی احساس
gusto U احساس
apathetic U بی احساس
sensation U احساس
senses U احساس
sensations U احساس
senses U حس احساس
esthesis U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
impressions U احساس
appriciation U احساس
impression U احساس
aesthsis U احساس
sensing U احساس
apperception U احساس
sentiment U احساس
supersensory U مافوق احساس
subjective sensation U احساس غیرعینی
feel U احساس کردن
stolid U فاقد احساس
handles U احساس بادست
antipathy U احساس مخالف
handle U احساس بادست
stolidly U فاقد احساس
sensation of hunger U احساس گرسنگی
malaise U احساس مرض
sensibilities U احساس ودرک هش
sensibility U احساس ودرک هش
feels U احساس کردن
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
aggro U احساس پرخاشگری
really U احساس میکنم
nostalgia U احساس غربت
appreciating U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
impassible U فاقد احساس
guilt feeling U احساس گناه
feeler U احساس کننده
feelers U احساس کننده
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
carebaria U احساس فشار در سر
perception U دریافت احساس
perceptions U دریافت احساس
dual sensation U احساس دوگانه
euthymia U احساس سرحالی
humiliation U احساس حقارت
itchiness U احساس خارش
appreciate U احساس کردن
sense wire U سیم احساس
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
aesthesia U قوه احساس
sensorium U مرکز احساس
sense switch U گزینهء احساس
sense organ U عامل احساس
amenability U احساس مسئولیت
malease U احساس مرض
limen U استانه احساس
esthesiometer U احساس سنج
pang U احساس بد وناگهانی
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
senses U احساس کردن
sensed U احساس کردن
sense U احساس کردن
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
traction sensation U احساس کشیدگی پوست
give voice to <idiom> U احساس ونظرت رابیان کن
hate one's guts <idiom> U احساس انزجار از کسی
forefeel U ازپیش احساس کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
impercipient U بی احساس ادم بی بصیرت
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
inapprehensible U نامفهوم غیرقابل احساس
scunner U احساس نفرت کردن
unreality feeling U احساس ناواقعی بودن
referred sensation U احساس جابه جا شده
wamble U احساس تهوع کردن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
palpability U قابل احساس و لمس
to be humbled U احساس فروتنی کردن
sense winding U سیم پیچ احساس
ill at ease <idiom> U احساس عصبانیت وناراحتی
apperceptive U وابسته به درک و احساس
ahedonia U فقدان احساس لذت
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
to feel cold U احساس سردی کردن
to freeze U احساس سردی کردن
anhedonia U فقدان احساس لذت
ornery U عادی معمولی
normal U عادی معمولی
workaday U معمولی عادی
onery U عادی معمولی
ornary U عادی معمولی
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
sensory U وابسته به مرکز احساس حساس
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
esthesia U فرفیت احساس و ادراک حساسیت
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
impassibly U بی نشان دادن احساس درد
amoral U بدون احساس مسئولیت اخلاقی
dysphoria U بیقراری احساس ملالت وکسالت
abklingen U محو شدن تدریجی احساس
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
prenotion U احساس قبلی نسبت بچیزی
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
I've got the munchies. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
a pang of love U احساس رنج آور عشق
to t. on any one's corn U احساس کسی راجریحه دارکردن
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
Do you feel hungry? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
valetudinarianism U احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
nurse a grudge <idiom> U احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
prickling U احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
siege mentality U احساس مورد حمله و خصومت بودن
membrane keyboard U احساس کننده فشار را فعال میکند
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
I'm not a bit hungry. U یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
impassively U بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
pins and needles U احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
(the) creeps <idiom> U احساس تنفر ویا ترس شدید
normalises U بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalised U بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalising U بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalizes U بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalize U بصورت عادی و معمولی دراوردن
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
he felt a t. on his shoulder U احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
consternate U احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
sensitive U آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
it is of a normal size U دارای اندازه عادی یا معمولی است
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
chilled to the bones <idiom> U نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
telesthesia U احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
impalpably U چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
to be on a guilt trip <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
He felt like he'd finally broken the jinx. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. U او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
outre U خارج از حدود معمولی
He bought them expensive presents, out of guilt. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
textile U زیر دست [احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mechanical mouse U mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
Free style U [سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
reporting by axception U گزارشی که فقط حاوی اقلام خارج از قلمرو عادی بوده ونیازمند توجه مدیریت است
to feel any one's pulse U حس کردن احساس کردن دریافتن
normal price U قیمت عادی قیمت معمولی
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
hyper U پیشوندی بمعنی روی و بالای و برفراز و ماوراء و خارج از حد عادی وفوق العاده ومافوق و اضافه و بیش از حدو بحد افراط
hyper- U پیشوندی بمعنی روی و بالای و برفراز و ماوراء و خارج از حد عادی وفوق العاده ومافوق و اضافه و بیش از حدو بحد افراط
quadrature encoding U سیستمی که جهت حرکت mouse را مشخص میکند. در یک mouse مکانیکی , دو احساس WS و سیگنال حرکت عمودی و افقی آنرا تشخیص می دهند. با این روش این سیگنالها ارسال می شوند
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
trans- U ماورای
hypermnesia U ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
it transcends human reason U ماورای عقل ........
extra scientific U ماورای علم
extralegal U ماورای قانون
trancscendent U ماورای مقررات
metagalaxy U ماورای کهکشان
superphysical U ماورای جسم
past U گذشته از ماورای
ultra U ماورای افراطی
metempiric U ماورای مشهودات
oversea U ماورای بحار
superphysical U ماورای عالم مادی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com