Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hamper
U
مانع شدن مختل کردن
hampered
U
مانع شدن مختل کردن
hampering
U
مانع شدن مختل کردن
hampers
U
مانع شدن مختل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dammed
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
disturb
U
مختل کردن
discombobulate
U
مختل کردن
disorganised
U
مختل کردن
queerest
U
مختل کردن
queerer
U
مختل کردن
disorganizing
U
مختل کردن
disorganizes
U
مختل کردن
disorganising
U
مختل کردن
queer
U
مختل کردن
disorganises
U
مختل کردن
disturbs
U
مختل کردن
disorganize
U
مختل کردن
disrupt
U
مختل کردن کار
disrupts
U
مختل کردن کار
disrupting
U
مختل کردن کار
disorganize
U
مختل کردن نظم
disorganised
U
مختل کردن نظم
disorganizes
U
مختل کردن نظم
disorganising
U
مختل کردن نظم
disorganizing
U
مختل کردن نظم
disorganises
U
مختل کردن نظم
violated
U
بی حرمت ساختن مختل کردن
violates
U
بی حرمت ساختن مختل کردن
violate
U
بی حرمت ساختن مختل کردن
disorders
U
برهم زدن مختل کردن
disorder
U
برهم زدن مختل کردن
rain on someone's parade
<idiom>
U
برنامه های دیگران را مختل کردن
unhinging
U
مختل کردن باز کردن
disarranged
U
بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranges
U
بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranging
U
بی ترتیب کردن مختل کردن
disarrange
U
بی ترتیب کردن مختل کردن
unhinges
U
مختل کردن باز کردن
unhinge
U
مختل کردن باز کردن
hedgehogs
U
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog
U
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
disturbed
U
مختل
teched
U
مختل
tetched
U
مختل
deranged
U
مختل
distempered
U
مختل
precluded
U
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding
U
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
preclude
U
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes
U
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
disorderly
U
نامنظم مختل
disturbed
U
مختل شده
out of kelter
U
خراب مختل
off the rails
U
مختل درهم
perturbate
U
مختل مضطرب
upsetter
U
مختل کننده
undisturbed
U
مختل نشده
undisturbed
U
غیر مختل
disordered
U
مختل شده
unsettled
U
اشفته مختل
mentally abnormal
U
مختل المشاعر
kelter
U
بی ترتیب مختل
to go out of gear
U
مختل شدن ازکارافتادن
barricade
U
مانع مسدود کردن
letting
U
درنگ کردن مانع
barricades
U
مانع مسدود کردن
barricading
U
مانع مسدود کردن
obstruct
U
ایجاد مانع کردن
lets
U
درنگ کردن مانع
obstructed
U
ایجاد مانع کردن
obstructs
U
ایجاد مانع کردن
let
U
درنگ کردن مانع
barricaded
U
مانع مسدود کردن
obstructing
U
ایجاد مانع کردن
discomfits
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
gags
U
مانع فراهم کردن برای
gagging
U
مانع فراهم کردن برای
prevented
U
مانع شدن ممانعت کردن
gagged
U
مانع فراهم کردن برای
gag
U
مانع فراهم کردن برای
hinders
U
بازمانده کردن مانع شدن
prevent
U
مانع شدن ممانعت کردن
head off
<idiom>
U
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
obstruct
U
مانع شدن کارشکنی کردن
obstructed
U
مانع شدن کارشکنی کردن
obstructing
U
مانع شدن کارشکنی کردن
preventing
U
مانع شدن ممانعت کردن
obstructs
U
مانع شدن کارشکنی کردن
prevents
U
مانع شدن ممانعت کردن
hinder
U
بازمانده کردن مانع شدن
obstructively
U
با قصد فراهم کردن مانع
hindered
U
بازمانده کردن مانع شدن
hindering
U
بازمانده کردن مانع شدن
crest clearing
U
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
critical altitude
U
ارتفاعی که از ان بالاتر کاردستگاهها مختل میشود
polarity
U
وضعیتی که ترمینالهای مثبت و منفی مختل شوند
polarities
U
وضعیتی که ترمینالهای مثبت و منفی مختل شوند
to bar somebody from something
[doing something]
U
مانع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
keel
U
خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
keels
U
خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
obstructor
U
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude
U
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
to get in somebody's way
U
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
jams
U
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
U
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
select
U
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
selected
U
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
selects
U
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jam
U
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
I hate to rain on your parade, but all your plans are wrong.
U
از اینکه کارت را مختل کنم بیزارم، اما برنامه هایت همگی اشتباه هستند.
insulate
U
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating
U
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulates
U
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
write protect
U
قسنت کوچکی در فلاپی دیسک که حرکت داده شود مانع هر گونه نوشتن یا پاک کردن دیسک میشود
horned scully
U
مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
flight
U
مانع در دو
stumbling block
U
مانع
bar
U
مانع
bars
U
مانع
flight
U
مانع
snags
U
مانع
stumbling blocks
U
مانع
barricade
U
مانع
obstaele
U
مانع
in the way
U
مانع
blocked
U
مانع
curtains
U
مانع
stopping
U
مانع
stopped
U
مانع
hedges
U
مانع
stop
U
مانع
hedged
U
مانع
barricading
U
مانع
barricades
U
مانع
hedge
U
مانع
barricaded
U
مانع
block
U
مانع
hinders
U
مانع
strait jackets
U
مانع
restraints
U
مانع
restraint
U
مانع
hold back
U
مانع
interference
U
مانع
encumbrances
U
مانع
strait jacket
U
مانع
hinder
U
مانع
impedient
U
مانع
preventive
U
مانع
impedimental
U
مانع
impeditive
U
مانع
hindering
U
مانع
hindered
U
مانع
hurdles
U
دو با مانع
snagging
U
مانع
shackling
U
مانع
handicap
U
مانع
handicaps
U
مانع
pull-back
U
مانع
pull back
U
مانع
obstacle
U
مانع
shackles
U
مانع
shackled
U
مانع
shackle
U
مانع
encumbrance
U
مانع
crest
U
مانع
cresting
U
مانع
crests
U
مانع
hindrances
U
مانع
hindrance
U
مانع
pull-backs
U
مانع
masking
U
مانع
snag
U
مانع
blocks
U
مانع
massif
U
مانع
massifs
U
مانع
barriers
U
مانع
dead lock
U
مانع
barrier
U
مانع
balk
U
مانع
set back
U
مانع
constraint
U
مانع
shield
U
مانع
stops
U
مانع
baulks
U
مانع
baulking
U
مانع
baulked
U
مانع
shields
U
مانع
balks
U
مانع
preventor
U
مانع
balking
U
مانع
balked
U
مانع
degage
U
بی مانع
clog
U
مانع
impediments
U
مانع
clogs
U
مانع
hurdle
U
مانع
impediment
U
مانع
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com