English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
electioneer U فعالیت انتخاباتی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
clip someone's wings <idiom> U محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
running mates U متحد انتخاباتی
candidate U نامزد انتخاباتی
constituencies U حوزه انتخاباتی
election propaganda U تبلیغات انتخاباتی
constituency U حوزه انتخاباتی
running mate U متحد انتخاباتی
electioneering U مبارزه انتخاباتی
election campaign U مبارزه انتخاباتی
to phase out their activities U فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
canvasses U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvass U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassed U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassing U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
cerebrate U فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
campaigns U لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
poll U فهرست نامزدهای انتخاباتی
slate U فهرست نامزدهای انتخاباتی
campaigning U لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
polls U فهرست نامزدهای انتخاباتی
campaigned U لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
slates U فهرست نامزدهای انتخاباتی
slated U فهرست نامزدهای انتخاباتی
polled U فهرست نامزدهای انتخاباتی
campaign U لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
plateform U برنامه کار نامزدهای انتخاباتی
The campaign was considered to have failed. U مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
pocket borough U حوزه انتخاباتی تحت نفوذ یک نفر یا یک خانواده
gerrymander U تقسیم حوزههای انتخاباتی وغیره بطور غیر عادلانه
suppression U خنثی کردن یک یکان از نظر اتش یا فعالیت سرکوبی اتش
exercises U فعالیت
activation U فعالیت
activeness U فعالیت
exercise U فعالیت
exercised U فعالیت
activities U فعالیت
actuality U فعالیت
activity U فعالیت
stir U فعالیت
acting U فعالیت
stirred U فعالیت
stirrings U فعالیت
stirs U فعالیت
function U فعالیت
functions U فعالیت
functioned U فعالیت
activity wheel U گردونه فعالیت
inaction U بدون فعالیت
activation U به فعالیت دراوردن
turn over U عایدی فعالیت
advertising campaign U فعالیت تبلیغاتی
random activity U فعالیت تصادفی
business activity U فعالیت بازرگانی
critical activity U فعالیت بحرانی
hey day U روز پر فعالیت
auxiliary activity U فعالیت فرعی
publicity drive U فعالیت تبلیغاتی
cerebration U فعالیت مغزی
activate U به فعالیت پرداختن
activates U به فعالیت پرداختن
operant U فعالیت کننده
on stream U درحال فعالیت
off year U سال کم فعالیت
inactivity U عدم فعالیت
activity cycle U چرخه فعالیت
events U عمل یا فعالیت
activity coefficient U ضریب فعالیت
operating level U سطح فعالیت
activated U به فعالیت پرداختن
optical activity U فعالیت نوری
politicking U فعالیت سیاسی
activity analysis U تحلیل فعالیت
activity chart U نمودار فعالیت
operational environment U محیط فعالیت
ventures U فعالیت اقتصادی
ventured U فعالیت اقتصادی
venture U فعالیت اقتصادی
activating U به فعالیت پرداختن
event U عمل یا فعالیت
activity drive U سائق فعالیت
activity rate U نرخ فعالیت
venturing U فعالیت اقتصادی
reactivation U فعالیت مجدد
low activity U فعالیت پایین
somatotonia U فعالیت گرایی
activity ratio U نسبت فعالیت
somatotonic U فعالیت گرا
activity time U زمان هر فعالیت
activity quotient U بهر فعالیت
activity of soil U فعالیت خاک
activity light U چراغ فعالیت
class i activity U فعالیت امادی طبقه 1
class ii activity U فعالیت امادی طبقه 2
deactivating group U گروه کم کننده فعالیت
slumps U کاهش فعالیت رکود
file activity ratio U نسبت فعالیت پرونده
in the swim <idiom> U درکاری فعالیت داشتن
slumped U کاهش فعالیت رکود
self activity U فعالیت خود بخود
trade cycle U دوره فعالیت تجاری
keep the ball rolling <idiom> U اجازه فعالیت دادن
pickup U تجدید فعالیت چیدن
sphere U مرتبه حدود فعالیت
slumping U کاهش فعالیت رکود
spheres U مرتبه حدود فعالیت
seismism U فعالیت لزرشی وارتعاشی
slump U کاهش فعالیت رکود
form U سابقه فعالیت اسب
muzzling U مانع فعالیت شدن
byways U کار یا فعالیت جنبی
business cycle U دور فعالیت بازرگانی
muzzles U مانع فعالیت شدن
muzzled U مانع فعالیت شدن
muzzle U مانع فعالیت شدن
efficiency U فعالیت مفید بازده
formed U سابقه فعالیت اسب
background U فعالیت ارتباط دادهای
gross motor activity U فعالیت حرکت عمده
orbit U دور حدود فعالیت
byway U کار یا فعالیت جنبی
orbited U دور حدود فعالیت
activity sampling U نمونه گیری از فعالیت
forms U سابقه فعالیت اسب
orbits U دور حدود فعالیت
activity group therapy U درمان با فعالیت گروهی
backgrounds U فعالیت ارتباط دادهای
scope for one's energies U میدان برای ابراز فعالیت
biogenic U محصول فعالیت موجودات زنده
abuzz <adj.> U پر از سرو صدا، فعالیت و هیجان
precipitance U شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
hyperthyroid U ازدیاد فعالیت غذه درقی
latest finish time U دیرترین زمان ختم یک فعالیت
gastrovascular U دارای فعالیت درمعده ورگها
early finish U زودترین زمان ختم یک فعالیت
early start U زودترین زمان شروع یک فعالیت
force activity designator U شماره ترتیب فعالیت یکان
to work at a high pressure U با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
precipitancy U شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
take the bull by the horns <idiom> U چند نوع فعالیت داشتن
extra-curricular U فعالیت جنسی خارج از ازدواج
activity designator U شاخص فعالیت یکان یا قسمت
activating effect of functional group U گروه زیاد کننده فعالیت
biological half time U زمان فعالیت یک عامل میکروبی
work in U با فعالیت و کوشش راه بازکردن
activation U کنش ور سازی ایجاد فعالیت
hyperactive U دارای فعالیت بیش ازاندازه
thermodynamics U مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه ان باحرارت
biological half time U زمان امکان فعالیت عامل میکربی
pyroclastic U تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
pyrochemical U وابسته به فعالیت شیمیایی درگرمای زیاد
home range U جای محدود برای فعالیت حیوانات
hardball U فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
dog days U چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
dies non U روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
academia U حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
euthenics U مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
depressant U دژم ساز عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی
downtime U پریودی که تجهیزات موردنظردراثر نقص فنی از فعالیت بازمانده است
parabiosis U برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
Appetite comes with eating. <proverb> U با پیش رفت فعالیت تمایل افزایش می یابد. [ضرب المثل]
front de liberation national U فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
hands on U تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on U تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
academe U فعالیت هایی که اساتید دانشگاهی انجام می دهند نظیر نوشتن مقاله، تدریس و غیره
resource leveling U زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
free float U مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
pilot method U عمل ازمایش سیستم کامپیوتری در یک ناحیه بجای ازمایش ان در محدوده گستردهای از فعالیت ها
counter air U عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
hub U (وسط چرخ که اغلب بلبرینگ دارد و روی محور یا آسه می چرخد) توپی، چرخمیان، ناف، (مرکز فعالیت یا اهمیت یا توجه و غیره) کانون، قلبگاه، میانگاه، توپی چر، قطب
league of nations U تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
dynamic U نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamically U نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
Conservative Party U یکی از دوحزب مهم سیاسی انگلستان که جانشین حزب " توری "است که حزب اخیر در قرن 81 و 91 در انگلستان فعالیت داشته
major activity U قسمت عمده فعالیت عمده
business cycle U دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
operating level U سطح امادگی برای فعالیت سطح قابلیت برای کار
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com