Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
make time
U
فرصت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
wind
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
seize
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
steal
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
deliberate breaching
U
پاک کردن با فرصت میدان مین
gain opportunity
U
اغتنام فرصت کردن
to play one's card well
U
از فرصت خود استفاده کامل کردن
To take advantage of an opportunity.
U
از فرصت استفاده کردن
Other Matches
to take time by the forelock
U
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
spaces
U
فرصت
chare
U
فرصت
oportunity
U
فرصت
opportunity
U
فرصت
space
U
فرصت
season
U
فرصت
deliberating
U
با فرصت
seasoned
U
فرصت
deliberate
U
با فرصت
deliberates
U
با فرصت
deliberations
U
فرصت
deliberation
U
فرصت
deliberated
U
با فرصت
deliberate attack
U
تک با فرصت
occasion
U
فرصت
opportunities
U
فرصت
chars
U
فرصت
timed
U
فرصت
breather
U
فرصت
occasioned
U
فرصت
at one's leisure
U
سر فرصت
times
U
فرصت
charring
U
فرصت
char
U
فرصت
time
U
فرصت
occasions
U
فرصت
seasons
U
فرصت
occasioning
U
فرصت
breathers
U
فرصت
timed
U
فرصت مجال
to wait one's leisure
U
پی فرصت گشتن
opportunism
U
فرصت طلبی
chances
U
فرصت بل گرفتن
tidewaiter
U
درانتظار فرصت
vantage
U
تفوق فرصت
breathing gap
U
فرصت سر خاراندن
chanced
U
فرصت مجال
betimes
U
در اولین فرصت
time
U
فرصت موقع
get a break
<idiom>
U
فرصت داشتن
foot in the door
<idiom>
U
گشایش یا فرصت
chances
U
فرصت مجال
times
U
فرصت مجال
tidewaiter
U
مترصد فرصت
last-ditch
U
آخرین فرصت
chance
U
فرصت مجال
head starts
U
فرصت برتری
head start
U
فرصت برتری
times
U
فرصت موقع
opportunity cost
U
هزینه فرصت
time
U
فرصت مجال
occasion
U
فرصت مناسب
occasions
U
فرصت مناسب
timed
U
فرصت موقع
chanced
U
فرصت بل گرفتن
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت
market opportunity
U
فرصت بازار
deliberate defense
U
پدافند با فرصت
leisure
U
فرصت مجال
chance
U
فرصت بل گرفتن
occasioning
U
فرصت مناسب
chancing
U
فرصت مجال
chancing
U
فرصت بل گرفتن
at leisure
U
فرصت دار
occasioned
U
فرصت مناسب
opportunist
U
فرصت طلب
i had a quiet read
U
فرصت پیدا کردم
deadlines
U
سررسید اخرین فرصت
deadline
U
سررسید اخرین فرصت
lurked
U
درانتظار فرصت بودن
lurking
U
درانتظار فرصت بودن
to seize the opportunity
U
فرصت را غنیمت شمردن
miss out on
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
at your earliest convenience
U
در اولین فرصت مناسب
lurks
U
درانتظار فرصت بودن
deliberate crossing
U
عبور با فرصت از رودخانه
snapat the chance
U
فرصت را در اغوش بگیر
lurk
U
درانتظار فرصت بودن
I'm up to my ears
<idiom>
U
فرصت سر خاراندن ندارم
To seize an opportunity .
U
فرصت را غنیمت شمردن
he seized upon the chance
U
فرصت راغنیمت شمرد
Go while the going is good .
U
تا فرصت با قی است برو
gain opportunity
U
فرصت را مغتنم شمردن
opportunity to invest
U
فرصت سرمایه گذاری
watch one's time
U
مراقب فرصت بودن
to miss the buy
U
فرصت را ازدست دادن
to cathan an opportunity
U
فرصت راغنیمت شمردن
on the first occasion
U
در نخستین وهله یا فرصت
miss the boat
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
extra-
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
U
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
extras
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
lose ground
U
فرصت خود را ازدست دادن
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت در میدان مین
temporizer
U
فرصت طلب ومسامحه کار
extra
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
bide one's time
<idiom>
U
صبورانه منتظر فرصت بودن
opportunity cost
U
هزینه فرصت از دست رفته
to wait for a favorable opportunity
U
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
underdog
U
فرصت برد به حریف ندادن
shot
U
فرصت ضربت توپ بازی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
U
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
He is an opportunist.
U
آدم فرصت طلبی است
shots
U
فرصت ضربت توپ بازی
To make ( find , get ) an opportunity .
U
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
U
این فرصت را از دست ندهید
underdogs
U
فرصت برد به حریف ندادن
deliberated
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chanced
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
handing
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberating
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
Before it is too late . while one has the chance .
U
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
deliberates
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
I dont have time to go to the movies .
U
فرصت نمی کنم به سینما بروم
hand
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
chance
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberate
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
to give one his revenge
U
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
chancing
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance .
U
این برایم آخرین فرصت است
slow fire
U
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
leisure hours
U
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chances
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
bench jockey
U
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer
U
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
asleep at the switch
<idiom>
U
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again.
<idiom>
U
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
U
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
i do it at odd moments
U
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter .
U
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
occasional
U
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
there is no time like the present
<idiom>
U
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
inning
U
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
closing date
U
اخرین روز اخرین فرصت
quarantining
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com