Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
alibi
U
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibis
U
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to prove an a
U
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fallout
U
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
run duration
U
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
drop down menu
U
منویی که زیر عنوان منور دیگر در هنگام انتخاب فاهر میشود
spooler
U
برنامه یا دستگاه جانبی که به کامپیوتر اجازه میدهد تا به هنگام انجام کار دیگر نسخه چاپی روی چاپگر تولید کندجمع کننده
crash conversion
U
تبدیل یک سیستم به سیستم دیگر به وسیله به پایان بردن عملیات سیستم قدیمی به هنگام اجرا شدن سیستم جدید
backbiting
U
غیبت
in absentia
U
در غیبت
absence
U
غیبت
fadeaway
U
غیبت
absenteeism
U
غیبت
absences
U
غیبت
backbiter
U
غیبت کننده
absenteeism
U
غیبت از کار
backbite
U
غیبت کردن
major occultation
U
غیبت کبری
absence indicator
U
غیبت نما
whispery
U
غیبت کننده
minor occultation
U
غیبت صغری
during his absonce
U
درمدت غیبت او
desertion
U
غیبت کردن
occultation
U
غیبت امام زمان
time out
U
ساعت غیبت کارگر
missing movement
U
غیبت از ستون نظامی
default
U
غیبت بازیگر یا تیم و باخت
defaulted
U
غیبت بازیگر یا تیم و باخت
defaults
U
غیبت بازیگر یا تیم و باخت
defaulting
U
غیبت بازیگر یا تیم و باخت
piezoelectric
U
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
chips
U
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip
U
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise
<adv.>
U
به ترتیب دیگری
[طور دیگر]
[جور دیگر]
clear one's ears
U
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
outbreaks
U
وقوع
far between
U
کم وقوع
outbreak
U
وقوع
occurrence
U
وقوع
occurrences
U
وقوع
incidence
U
وقوع
occurence
U
وقوع
occurance
U
وقوع
scene
U
جای وقوع
come off
U
وقوع یافتن
presence
U
وقوع وتکرار
bring to pass
U
به وقوع رساندن
come through
U
وقوع یافتن
chronological
U
بترتیب وقوع
centricity
U
وقوع درمرکز
incidence
U
تصادف وقوع
recurrenge
U
وقوع مکرر
rede
U
وقوع مصلحت
the scene is laid in paris
U
جای وقوع
imminence
U
قرابت وقوع
contingencies
U
احتمال وقوع
externality
U
وقوع درخارج
contingency
U
احتمال وقوع
under way
U
درشرف وقوع
locality
U
محل وقوع
frequentness
U
کثرت وقوع
localities
U
محل وقوع
done
U
وقوع یافته
frequency
U
کثرت وقوع
infrequency
U
ندرت وقوع
interjacency
U
وقوع در میان
scenes
U
جای وقوع
frequencies
U
کثرت وقوع
imminency
U
وقوع خطر نزدیک
carrying
U
نشانه وقوع وام
carry
U
نشانه وقوع وام
accident proof
U
علت وقوع حادثه
trichromatism
U
وقوع درسه حالت
carries
U
نشانه وقوع وام
carried
U
نشانه وقوع وام
failure logcing
U
ثبت وقوع خرابی
alpha radiation
U
وقوع طبیعی پرتو
allopatric
U
بتنهایی وقوع یافته
red handed
U
حین وقوع جنایت
prejudgment
U
قضاوت قبل از وقوع
chronological
U
ترتیب زمانی وقوع
imminence
U
وقوع خطر نزدیک
conversions
U
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversion
U
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
reference
U
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
U
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time
U
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
tunnelling
U
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
rhyme scheme
U
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
early event time
U
زودترین زمان وقوع یک واقعه
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
bring about
U
سبب وقوع امری شدن
latest event time
U
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venue
U
محل وقوع جرم یا دعوی
mark time
<idiom>
U
منتظر وقوع چیزی بودن
venues
U
محل وقوع جرم یا دعوی
To backbite a person .
U
بد کسی راگفتن(پشت سر کسی غیبت کردن )
straw in the wind
<idiom>
U
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preordain
U
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
word order
U
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
precluding
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
pigs might fly
U
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
precludes
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend
U
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
he was otherwise ordered
U
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
loops
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional
U
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
the bird is p of that event
U
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loop
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
anticipation
U
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
looped
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine
<proverb>
U
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
shifts
U
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift
U
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted
U
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
flag
U
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
U
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
U
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
U
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
attended operation
U
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
error handling
U
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict
U
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
metafile
U
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
he had no more no to say
U
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
faulted
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
U
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faults
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
counter revolution
U
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
HTML
U
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
unconditional
U
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
this day six months
U
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
metal deactivator
U
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flowchart
U
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram
U
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
trans shipment
U
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
at nightfall
U
شب هنگام
termed
U
هنگام
terming
U
هنگام
term
U
هنگام
seasoned
U
هنگام
season
U
هنگام
at the same moment
U
در آن هنگام
night-time
U
هنگام شب
at dark
U
هنگام شب
seasons
U
هنگام
moments
U
هنگام
at night
U
شب هنگام
night time
U
هنگام شب
moment
U
هنگام
gamut
U
هنگام
nightfall
U
شب هنگام
during
U
هنگام
oestrum
U
هنگام
nighttide
U
شب هنگام
night tide
U
هنگام شب
night season
U
شب هنگام
night season
U
هنگام شب
times
U
هنگام
timed
U
هنگام
time
U
هنگام
playtime
U
هنگام بازی
in case of emergency
U
هنگام اضطرار
on seeing him
U
هنگام دیدن او
on occasion
U
هنگام لزوم
inprocess
U
هنگام کار
hard times
U
هنگام تنگدستی
to die in harness
U
هنگام کار
in
U
درفرف هنگام
in-
U
درفرف هنگام
translate time
U
هنگام ترجمه
on arrival
U
هنگام ورود
daytime
U
هنگام روز
update
U
به هنگام دراوردن
updated
U
به هنگام دراوردن
updates
U
به هنگام دراوردن
here's to you
U
هنگام نوشیدن
hexachord
U
هنگام شش بردهای
execution time
U
هنگام اجرا
spring time
U
هنگام بهار
daytide
U
هنگام روز
at mess
U
هنگام خوردن
dusk
U
هنگام غروب
compile time
U
هنگام همگردانی
when entering
U
هنگام ورود
binding time
U
هنگام انقیاد
meal time
U
هنگام غذاخوری
summertime
U
هنگام تابستان
teatime
U
هنگام چای
at one's leisure
U
هنگام فراغت
at noon
U
هنگام فهر
wintertime
U
هنگام زمستان
voter
U
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
U
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faulted
U
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
U
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com