English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
repine U شکایت کردن شکوه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
gripe U شکوه کردن
plains U شکوه کردن
plainer U شکوه کردن
plain U شکوه کردن
plainest U شکوه کردن
creaked U شکوه وشکایت کردن
creak U شکوه وشکایت کردن
creaks U شکوه وشکایت کردن
creaking U شکوه وشکایت کردن
suing U شکایت کردن
bitched U شکایت کردن
lodge an a appeal U شکایت کردن
bitch U شکایت کردن
complaining U شکایت کردن
to lodge a complaint U شکایت کردن
complained U شکایت کردن
lodge a complaint U شکایت کردن
complains U شکایت کردن
bitches U شکایت کردن
sued U شکایت کردن
sue U شکایت کردن
sues U شکایت کردن
bitching U شکایت کردن
complain U شکایت کردن
complaining against injustice U شکایت کردن
beef U شکوه وشکایت کردن تقویت کردن
beefed up U شکوه وشکایت کردن تقویت کردن
sues U به دادگاه شکایت کردن
sued U به دادگاه شکایت کردن
suing U به دادگاه شکایت کردن
petitions U شکایت کردن دادخواست
petitioning U شکایت کردن دادخواست
petition U شکایت کردن دادخواست
petitioned U شکایت کردن دادخواست
sue U به دادگاه شکایت کردن
to press charges against someone U ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
inform against someone U از دست کسی شکایت کردن
to redress any one's grievance U شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
fin de non recevoir U رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
to sue somebody for libel [slander] U از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
to make a complaint [about] U شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
gloriousness U شکوه
plaints U شکوه
lustreer U شکوه
stateless U بی شکوه
princeliness U شکوه
glorious U با شکوه
pomp U شکوه
plainer U شکوه
gorgeousness U شکوه
plaint U شکوه
gala U با شکوه
plainest U شکوه
querulous U شکوه گر
plains U شکوه
plain U شکوه
refulgence U شکوه
magnificence U شکوه
imperial U با شکوه
grandeur U شکوه
magnitude U شکوه
effulgence U شکوه
resplendency U شکوه
galas U با شکوه
stateliness U شکوه
resplendence U شکوه
pomposity U شکوه
magneficence U شکوه
lush U پرپشت با شکوه
gloriously U بطور با شکوه
princely U با شکوه شاهانه
gallantly U بطور با شکوه
lusher U پرپشت با شکوه
luxuriating U شکوه یافتن
pageantry U نمایش با شکوه
lushes U پرپشت با شکوه
luxuriate U شکوه یافتن
glory U شکوه نور
luxuriates U شکوه یافتن
luxuriated U شکوه یافتن
lushest U پرپشت با شکوه
glories U شکوه نور
parade U نمایش با شکوه جلوه
paraded U نمایش با شکوه جلوه
parades U نمایش با شکوه جلوه
parading U نمایش با شکوه جلوه
plaintive U شکوه امیز سوزناک
luxuriance U شکوه وجلال فراوان
splendor U شکوه وجلال زرق وبرق
splendour U شکوه وجلال زرق وبرق
splendors U شکوه وجلال زرق وبرق
splendours U شکوه وجلال زرق وبرق
gripe U شکایت
groaned U شکایت
complaint U شکایت
groaning U شکایت
groans U شکایت
protests U شکایت
moaning U شکایت
plaints U شکایت
moaned U شکایت
moan U شکایت
plaint U شکایت
groan U شکایت
protested U شکایت
grievance U شکایت
i heard him U شکایت
protest U شکایت
protesting U شکایت
moans U شکایت
murmurs U شکایت شایعات
cross bill U شکایت متقابل
murmuring U شکایت شایعات
denunciations U اتهام شکایت
murmured U شکایت شایعات
gravamen U اصل شکایت
grumblingly U شکایت کنان
murmur U شکایت شایعات
denunciation U اتهام شکایت
grievance U موضوع شکایت
discontent U گله شکایت
grounded (his complaint was not grounded U شکایت او بی اساس بود
he complained with reason U بیخود شکایت نمیکرد
i hear him complain U میشنوم که شکایت می کنند
gravamen U شکایت رسمی شکوائیه
To lodge a complaint . U درمقام شکایت بر آمدن
there is no ground for his complaint U شکایت او بیمورد است
squawk about <idiom> U شکایت درموردچیزی داشتن
Stop complaining. U [اینقدر] شکایت نکن.
look a gift horse in the mouth <idiom> U شکایت از هدیهای که کامل نیست
rumble U چیز پرسر و صدا شکایت
rumbled U چیز پرسر و صدا شکایت
griper U کسیکه مرتب شکایت میکند
rumbles U چیز پرسر و صدا شکایت
take one's own medicine <idiom> U پذیرش محاکمه بدون شکایت
to inform against someone U شکایت پیش کسی بردن
to rumble on [British E] U ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
have a bone to pick U بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com