Perdic | شکایت متقابل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	cross bill U	شکایت متقابل

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	counteroffensive U	تعرض وحمله متقابل حمله تعرضی متقابل
	recriminate U	اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
	counter memorial U	یادداشت متقابل اخطار متقابل
	mutual inductance U	اندوکتیویته متقابل اندوکتانس متقابل
	warsaw treaty U	پیمانی که عنوان اصلی ان "پیمان کمک متقابل اروپای شرقی " است و به سال 5591 در ورشوپایتخت لهستان منعقد شد وهدف ان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی به یکدیگر است و بیشتر جنبه نظامی دارد
	protesting U	شکایت
	i heard him U	شکایت
	plaints U	شکایت
	groaned U	شکایت
	gripe U	شکایت
	groaning U	شکایت
	groan U	شکایت
	moans U	شکایت
	moaning U	شکایت
	moaned U	شکایت
	moan U	شکایت
	groans U	شکایت
	protest U	شکایت
	protested U	شکایت
	protests U	شکایت
	plaint U	شکایت
	complaint U	شکایت
	grievance U	شکایت
	sued U	شکایت کردن
	complains U	شکایت کردن
	sues U	شکایت کردن
	to lodge a complaint U	شکایت کردن
	lodge an a appeal U	شکایت کردن
	lodge a complaint U	شکایت کردن
	bitch U	شکایت کردن
	bitching U	شکایت کردن
	gravamen U	اصل شکایت
	grievance U	موضوع شکایت
	complaining against injustice U	شکایت کردن
	grumblingly U	شکایت کنان
	sue U	شکایت کردن
	bitches U	شکایت کردن
	suing U	شکایت کردن
	complain U	شکایت کردن
	bitched U	شکایت کردن
	murmur U	شکایت شایعات
	murmured U	شکایت شایعات
	murmuring U	شکایت شایعات
	murmurs U	شکایت شایعات
	denunciations U	اتهام شکایت
	denunciation U	اتهام شکایت
	complained U	شکایت کردن
	discontent U	گله شکایت
	complaining U	شکایت کردن
	suing U	به دادگاه شکایت کردن
	sued U	به دادگاه شکایت کردن
	sue U	به دادگاه شکایت کردن
	Stop complaining. U	[اینقدر] شکایت نکن.
	sues U	به دادگاه شکایت کردن
	To lodge a complaint . U	درمقام شکایت بر آمدن
	he complained with reason U	بیخود شکایت نمیکرد
	i hear him complain U	میشنوم که شکایت می کنند
	repine U	شکایت کردن شکوه
	there is no ground for his complaint U	شکایت او بیمورد است
	squawk about <idiom> U	شکایت درموردچیزی داشتن
	petitions U	شکایت کردن دادخواست
	grounded (his complaint was not grounded U	شکایت او بی اساس بود
	petitioning U	شکایت کردن دادخواست
	petitioned U	شکایت کردن دادخواست
	petition U	شکایت کردن دادخواست
	gravamen U	شکایت رسمی شکوائیه
	take one's own medicine <idiom> U	پذیرش محاکمه بدون شکایت
	rumbles U	چیز پرسر و صدا شکایت
	inform against someone U	از دست کسی شکایت کردن
	look a gift horse in the mouth <idiom> U	شکایت از هدیهای که کامل نیست
	rumbled U	چیز پرسر و صدا شکایت
	rumble U	چیز پرسر و صدا شکایت
	griper U	کسیکه مرتب شکایت میکند
	to inform against someone U	شکایت پیش کسی بردن
	fin de non recevoir U	رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
	have a bone to pick U	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
	to rumble on [British E] U	ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
	to redress any one's grievance U	شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
	cry over spilt milk <idiom> U	شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
	to sue somebody for libel [slander] U	از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
	countering U	متقابل
	countered U	متقابل
	correspounding U	متقابل
	interactional U	متقابل
	reciprocative U	متقابل
	counter U	متقابل
	interactive U	متقابل
	opposed U	متقابل
	mutual U	متقابل
	opposing U	متقابل
	polar U	متقابل
	reciprocal U	متقابل
	to report somebody [to the police] for breach of the peace U	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
	intercorrelation U	همبستگی متقابل
	transfer characteristic U	مشخصه متقابل
	cross-checks U	بررسی متقابل
	interdependency U	اتکاء متقابل
	interrelation U	رابطه متقابل
	interaction curve U	خم کنش متقابل
	m U	القاگری متقابل
	intervisibility U	دید متقابل
	mutual characteristic U	مشخصه متقابل
	mutual assistance U	کمک متقابل
	iteraction U	عمل متقابل
	cross-checking U	بررسی متقابل
	cross-checked U	بررسی متقابل
	cross-check U	بررسی متقابل
	inter play U	اثر متقابل
	interdependence U	اتکاء متقابل
	interdependence U	وابستگی متقابل
	cross action U	دعوی متقابل
	cross feed U	خورد متقابل
	cross index U	شاخص متقابل
	cross purpose U	قصد متقابل
	crossecheck U	بررسی متقابل
	crosstalk U	مکالمه متقابل
	eclipsed form U	شکل متقابل
	mutual conductance U	رسانایی متقابل
	transconductance U	رسانایی متقابل
	grid anode transconductance U	رسانایی متقابل
	reciprocity U	عمل متقابل
	retaliation U	عمل متقابل
	harmonic mean U	اعداد متقابل
	counterwork U	عمل متقابل
	mutual consistency U	سازگاری متقابل
	mutual energy U	انرژی متقابل
	cross reference U	ارجاع متقابل
	cross reference U	مراجعه متقابل
	mutual U	متقابل یا متقابله
	logrolling U	همکاری متقابل
	interaction U	عمل متقابل
	interaction U	کنش متقابل
	interaction U	اثر متقابل
	interplay U	اثر متقابل
	recriminations U	تهمت متقابل
	recriminations U	اتهام متقابل
	recrimination U	تهمت متقابل
	recrimination U	اتهام متقابل
	reciprocal U	متقابل معکوس
	counter offer U	عرضه متقابل
	cross-reference U	مراجعه متقابل
	counter-measures U	اقدام متقابل
	mutual inductance U	القاگری متقابل
	cross check U	بررسی متقابل
	mutual induction U	القای متقابل
	mutual relationship U	رابطه متقابل
	mutual terms U	شرایط متقابل
	opposite phase U	فاز متقابل
	reciprocal trading U	مبادله متقابل
	reciprocation U	عمل متقابل
	interrelationships U	رابطه متقابل
	interrelationship U	رابطه متقابل
	set off U	دعوی متقابل
	cross-references U	مراجعه متقابل
	cross-reference U	ارجاع متقابل
	transinformation U	اگاهی متقابل
	counter-measure U	اقدام متقابل
	reciprocal U	عمل متقابل
	counter fire U	اتش متقابل
	counterbid U	پیشنهاد متقابل
	cross-references U	ارجاع متقابل
	counterclaim U	دعوای متقابل
	counterclaim U	ادعای متقابل
	back pressure U	فشار متقابل
	counterclaim U	دعوی متقابل
	antitype U	نوع متقابل
	countermeasure U	اقدام متقابل
	countermeasures U	اقدامات متقابل
	counterattack U	حمله متقابل
	counteraction U	اقدام متقابل
	counter gambit U	گامبی متقابل
	counter credit U	اعتبار متقابل
	counter claim U	دعوی متقابل
	counter offensive U	پدافند متقابل
	counter offensive U	حمله متقابل
	counter offer U	پیشنهاد متقابل
	counter purchase U	خرید متقابل
	counter attraction U	کشش متقابل
	counter propaganda U	تبلیغ متقابل
	counter current U	جریان متقابل
	counter transference U	انتقال متقابل
	counter trade U	تجارت متقابل
	countered U	ضربت متقابل
	counterpoise U	سیم متقابل
	counterpawn U	پیاده متقابل
	counterpoise U	وزنه متقابل
	proportional U	متقابل یا هماهنگ
	counterrevolution U	انقلاب متقابل
	countering U	ضربت متقابل
	countermine U	توط ئه متقابل
	countervailing credit U	اعتبار متقابل
	counter U	ضربت متقابل
	scandinavian defence U	دفاع متقابل مرکزی
	repost U	ضربه متقابل زدن
	retort U	جواب متقابل دادن
	ripostes U	ضربه متقابل زدن
	counteracting U	عمل متقابل کردن
	riposting U	ضربه متقابل زدن
	counteracts U	عمل متقابل کردن
	rebuttals U	عمل متقابل پس زنی