English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
get off one's butt <idiom> U سرش شلوغه کارش شروع شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he has a rushing business U کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
he is on his legs U کارش دایراست
He is attentive to his work . U متوجه کارش است
he prospered in his business U کارش بالا گرفت
He is completely absorbed by his business. U کاملاجذب کارش است
start off U شروع کردن شروع شدن
He is unpredicateble. He acts haphazardly. U کارش حساب وکتابی ندارد
Let the secretary get on with it . U بگذارید منشی کارش را بکند
He eventually landed in prison . U عاقبت کارش بزندان کشید
he drives a roaring trade U کارش خوب گرفته است
fast U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
he prospered in his business U در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
I have no fault to find with his work . U از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
wine cooper U کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
melodramatist U کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
boat trains U ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere. U او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
i overpaid him for his work U مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
boat train U ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
dynamic U زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
pawn broker U کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
dynamically U زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
paintress U زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
ringman U کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
chimney sweep U کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
chimney sweeps U کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
to get in somebody's way U مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
crammer U کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
He'll never amount to anything. <idiom> U او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
bill posters U کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
quantum meruit U هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
the inquisition U دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
industrial union U اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
piecer U درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
bill poster U کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
daemon U در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
air man U کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
initiation U شروع کار شروع
First come first served. U هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
Bounty hunter U جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
knife boy U خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
rattening U محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
he was p in his business U خوب بود کارش رونق گرفته بود
letter of recall U نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
kick-off <idiom> U شروع
incipience or ency U شروع
get-go <idiom> U شروع
opening U شروع
openings U شروع
beginning U شروع
beginnings U شروع
inchoation U شروع
inception U شروع
kick off U شروع
open fire U شروع
onset U شروع
right of begin U حق شروع
Redo it. Do it over again. U از سر شروع کن
lis mota U شروع دعوی
put in hand U شروع کردن
to strike into U شروع کردن
initials U نقط ه شروع
launch an attack U شروع حمله
germinate U شروع به رشدکردن
trig U خط شروع مسابقه
began U شروع کرده
scratch line U خط شروع مسابقه
proceed with deliberations U شروع مذاکرات
burgeons U شروع برشدکردن
burgeoning U شروع برشدکردن
burgeoned U شروع برشدکردن
burgeon U شروع برشدکردن
germinating U شروع به رشدکردن
embark U شروع کردن
warm start U شروع گرم
germinates U شروع به رشدکردن
line of departure U خط شروع حمله
outbreak U شروع حادثه
initialling U نقط ه شروع
initialled U نقط ه شروع
starting block U سکوی شروع
start signal U علامت شروع
restart U شروع مجدد
start of taxt U شروع متن
start of heading U شروع عنوان
start key کلید شروع
rise and shine U شروع بیداری
set in U شروع کردن
set out U شروع بکارکردن
splash line U خط شروع غواصی
start bit U بیت شروع
start element U عنصر شروع
embarked U شروع کردن
embarking U شروع کردن
restart U شروع دوباره
germinated U شروع به رشدکردن
initialing U نقط ه شروع
initialed U نقط ه شروع
initial U نقط ه شروع
commencing U شروع کردن
attempt U شروع به جرم
attempted U شروع به جرم
tee off U شروع کردن
attempting U شروع به جرم
streek U شروع کردن
attempts U شروع به جرم
starting platform U سکوی شروع
commences U شروع کردن
commenced U شروع کردن
starting gate U دروازه شروع
commence U شروع کردن
embarks U شروع کردن
cold start U شروع سرد
doziest U شروع به فسادکرده
headstart U امتیاز در شروع
touch off <idiom> U شروع کاری
values U نقط ه شروع
incipit U شروع و اغاز
value U نقط ه شروع
initial point U نقطه شروع
take up <idiom> U شروع کردن
take up <idiom> U شروع یک سرگرمی
take on <idiom> U شروع به همکاری
sorties U شروع حرکت
valuing U نقط ه شروع
embark upon U شروع کردن
dozy U شروع به فسادکرده
commencer U شروع کننده
dozier U شروع به فسادکرده
beginning of negotiations U شروع مذاکره
beginning of message U شروع پیام
attempted theft U شروع به سرقت
beginning of message U شروع پیغام
firing line U خط شروع تیراندازی
terminus a que U نقطه شروع
hash mark U خط شروع مسابقه
sortie U شروع حرکت
start in <idiom> U شروع کار
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
starters U شروع کننده
origins U نقطه شروع
starter U شروع کننده
outbreaks U شروع حادثه
origin U نقطه شروع
zeros U محل شروع
zero U محل شروع
zeroes U محل شروع
alphas U اغاز شروع
come to <idiom> U شروع کاری
kick off U شروع حمله
set about <idiom> U شروع کردن
jump off U شروع بحمله
shove off <idiom> U شروع ،ترک
jump off U شروع حمله
kick off <idiom> U شروع کردن
here goes nothing <idiom> U آماده شروع
resumption U تجدید شروع
get the ball rolling <idiom> U شروع چیزی
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
alpha U اغاز شروع
attempter U شروع کننده به جرم
kick off U شروع مسابقه فوتبال
launching area U منطقه شروع حمله
dday U روز شروع بکاری
post position U محل اسب در شروع
burst advertising U شروع تبلیغات شدید
open fire U شروع به تیراندازی کردن
postponemnet of inception U تعویق شروع کار
launch an attack U اجرای حمله شروع تک
attempting to inflict injury U شروع به ایراد جرح
attempting to steal U شروع کردن به سرقت
d day U روز شروع عملیات
post time U زمان شروع اسبدوانی
bomb out U شروع شیرجه از هواپیما
redid U شروع مجدد از ابتدا
point U محل شروع چیزی
pitch in U شروع به خوردن غذاکردن
redone U شروع مجدد از ابتدا
gate U دروازه شروع اسکی
gates U دروازه شروع اسکی
do up U شروع بکار کردن
line haul U کشیدن نخ در شروع ماهیگیری
h hour U ساعت شروع عملیات
gather sternway U شروع به عقب رفتن
gather headway U شروع به جلو رفتن
flying start U شروع مسابقه اتومبیلرانی
begun U شروع کرده یا شده
atemmpting the imposible U شروع به جرم محال
attempted murder U شروع به قتل عمد
redoing U شروع مجدد از ابتدا
redoes U شروع مجدد از ابتدا
redo U شروع مجدد از ابتدا
pipe up U شروع به نی زدن کردن
initial point U نقطه شروع عملیات
get off the ground <idiom> U شروع خوب داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com