English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
high time <idiom> U زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
since that time. thereafter. U ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
instead of doing U بجای اینکه انجام بدهند
forbid U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
forbids U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
without lifting a finger U بدون اینکه اصلا کاری بکند [اصطلاح روزمره]
opens U به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
opened U به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
open U به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
synchronised U اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronises U اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronize U اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronising U اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
synchronizes U اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند
boxes U وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
supervise U بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
box U وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
supervised U بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervises U بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervising U بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
inoperative time U زمان بدون کاری
shift schedule U برنامه زمان کاری
machine time U زمان ماشین کاری
lead time U زمان انجام کار
procurement lead time U زمان انجام خرید
course of dealing U زمان انجام معامله
order processing time U زمان انجام سفارش
lead time U زمان انجام سفارش
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
internal lead time U زمان انجام سفارشهای داخلی
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
capable U توانایی انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
IF statement U عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
run duration U که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
undertake U توافق برای انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
backlog U کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
work load U مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com