English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
humored U راضی نگاهداشتن
humoring U راضی نگاهداشتن
humors U راضی نگاهداشتن
humour U راضی نگاهداشتن
humoured U راضی نگاهداشتن
humouring U راضی نگاهداشتن
humours U راضی نگاهداشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
humor U خوشی دادن راضی نگاهداشتن
Other Matches
preserve U نگاهداشتن
to hold fast U نگاهداشتن
preserving U نگاهداشتن
preserves U نگاهداشتن
behaved U ادب نگاهداشتن
behave U ادب نگاهداشتن
isolating U درقرنطینه نگاهداشتن
isolate U درقرنطینه نگاهداشتن
keep up U خوب نگاهداشتن
impark U در اغل نگاهداشتن
to draw rein U دهنه را نگاهداشتن
clamp U باگیره نگاهداشتن
behaves U ادب نگاهداشتن
refrigerating U خنک نگاهداشتن
refrigerates U خنک نگاهداشتن
refrigerated U خنک نگاهداشتن
refrigerate U خنک نگاهداشتن
behaving U ادب نگاهداشتن
to whip in U باهم نگاهداشتن
forborne U دست نگاهداشتن
buoying U روی اب نگاهداشتن
buoys U روی اب نگاهداشتن
buoy U روی اب نگاهداشتن
containment U محدود نگاهداشتن
clamped U باگیره نگاهداشتن
right U قائم نگاهداشتن
righted U قائم نگاهداشتن
righting U قائم نگاهداشتن
clamping U باگیره نگاهداشتن
latches U محکم نگاهداشتن
isolates U درقرنطینه نگاهداشتن
catch hold of U محکم نگاهداشتن
latch U محکم نگاهداشتن
clamps U باگیره نگاهداشتن
buoyed U روی اب نگاهداشتن
parks U درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن
to d. oneself up U بدن راراست نگاهداشتن
demurrage U تاخیر کردن نگاهداشتن
parked U درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن
park U درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن
withholds U منع کردن نگاهداشتن
withheld U منع کردن نگاهداشتن
withhold U منع کردن نگاهداشتن
withholding U منع کردن نگاهداشتن
To stabilize prices . U قیمت ها راثابت نگاهداشتن
hush U ارامش دادن مخفی نگاهداشتن
refrigeration U خنک کنی نگاهداشتن در یخچال
To bottle up ones anger. U خشم خود را دردل نگاهداشتن
content U راضی
favourable U راضی
acquiescent U راضی
contenting U راضی
consentient U راضی
willing U راضی
contented U راضی
he is not willing to go U راضی
nothing loath U راضی
satisfied U راضی
happy U راضی
happier U راضی
happiest U راضی
pliant U راضی شو
double-parks U نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
timed U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
double-parking U نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
double-park U نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
double-parked U نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
double park U نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
times U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
immure U در چهار دیوار نگاهداشتن محصور کردن
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
he is not worth his salt U لایق نگاهداشتن نیست بنگاهداشتنش نمیارزد
acquiesce U راضی شدن
to be pleased with U راضی شدن از
self content U از خود راضی
satisfiable U راضی کردنی
instansigent U راضی نشو
superiority complex U از خود راضی
admit U راضی شدن
chuffed U راضی و خوشحال
finicky U سخت راضی
acquiescent U راضی شونده
bate U راضی کردن
satisfiable U راضی شدنی
assuming U از خود راضی
content U خوشنود راضی
reconciling U راضی ساختن
reconcile U راضی ساختن
satisfying U راضی کردن
satisfy U راضی کردن
satisfies U راضی کردن
supple U راضی شدن
overbearing U از خود راضی
bumptious U از خود راضی
complacent U از خود راضی
content U راضی کردن
smug U از خود راضی
smugness U از خود راضی
self pleased U از خود راضی
smugly U از خود راضی
self satisfied U از خود راضی
self-satisfied U از خود راضی
reconciles U راضی ساختن
contenting U خوشنود راضی
contenting U راضی کردن
hawsers U طناب فولادی مخصوص نگاهداشتن کشتی در حوضچه
hawser U طناب فولادی مخصوص نگاهداشتن کشتی در حوضچه
acquiescing U تن در دادن راضی شدن
acquiesces U تن در دادن راضی شدن
to buy over U بارشوه راضی کردن
acquiesced U تن در دادن راضی شدن
In his heart of hearts he is pleasted. U ته دلش راضی است
selfjustification U از خود راضی گری
self satisfaction U از خود راضی گری
roadhog U رانندهی از خود راضی
roadhogs U رانندهی از خود راضی
sate U راضی کردن فرونشاندن
self-satisfaction U از خود راضی گری
self confidence U از خود راضی گری
self complacency U از خود راضی گری
gratifies U خشنود و راضی کردن
buy over U با رشوه راضی کردن
gratify U خشنود و راضی کردن
i am satisfied with his servic U از خدمات او راضی یا خوشنودهستم
i am unwilling to go U راضی نیستم بروم
i was not satisfied with him U از او خوشنود یا راضی نبودم
gratified U خشنود و راضی کردن
to respect oneself U رعایت شرافت نفس نمودن خودراباشرف ومحترم نگاهداشتن
admitting U بار دادن راضی شدن
hard to please U نازک نارنجی سخت راضی شو
consent U راضی شدن رضایت دادن
consented U راضی شدن رضایت دادن
his action pleased me U ازکارش خوشنودیا راضی شدم
as ptoud as punch U بسیار متکبر و از خود راضی
consents U راضی شدن رضایت دادن
admits U بار دادن راضی شدن
consenting U راضی شدن رضایت دادن
he would die before he lie U راضی بود بمیرد دورغ نگوید
scullery U اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن فروف وکارد وچنگال
sculleries U اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن فروف وکارد وچنگال
stand pat <idiom> U ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
placebos U دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
She is far too conceited. She is full of herself . U گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
placebo U دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
straps U : باتسمه بستن باتسمه نگاهداشتن
strap U : باتسمه بستن باتسمه نگاهداشتن
unappeasable U اقناع نشدنی راضی نشدنی
satisfying U راضی کردن خشنود کردن
satisfy U راضی کردن خشنود کردن
satisfies U راضی کردن خشنود کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com