English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (53 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
implies U دلالت ضمنی کردن بر
imply U دلالت ضمنی کردن بر
implying U دلالت ضمنی کردن بر
connote U دلالت ضمنی کردن بر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
connotation U دلالت ضمنی
implicitness U دلالت ضمنی
connotations U دلالت ضمنی
signifying U دلالت کردن بر
predicates U دلالت کردن
savorŠetc U دلالت کردن
signifying U دلالت کردن
signifies U دلالت کردن
signify U دلالت کردن بر
predicated U دلالت کردن
signify U دلالت کردن
predicate U دلالت کردن
to give evdience U دلالت کردن
implicate U دلالت کردن بر
implicated U دلالت کردن بر
predicating U دلالت کردن
implicating U دلالت کردن بر
signifies U دلالت کردن بر
implicates U دلالت کردن بر
foreshown U از پیش دلالت کردن بر
expressing U دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressed U دلالت کردن بر فهماندن صریح
betoken U دلالت کردن بر دال بر امری
express U دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses U دلالت کردن بر فهماندن صریح
connote U اشاره ضمنی کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
read between the lines <idiom> U پیدا کردن مفهوم ضمنی
signification U دلالت
implications U دلالت
symbolization U دلالت
textual implication U دلالت
implication U دلالت
indication U دلالت
indicant U دلالت کننده
denotable U دلالت کردنی
denotative of U دلالت کننده بر
signifier U دلالت کننده
bode U دلالت داشتن
connotative U دلالت کننده
expessive U دلالت کننده
imply U دلالت داشتن
implies U دلالت داشتن
indicative U دلالت کننده
implying U دلالت داشتن
implicative U دلالت کننده
evidentiary U دلالت کننده
occasional U ضمنی
implied U ضمنی
incidents U ضمنی
implicit U ضمنی
episodical U ضمنی
episodic U ضمنی
incident U ضمنی
tacit U ضمنی
circumstantial U ضمنی
prime implicant U عمده دلالت کننده
it savours of revenge U دلالت بر انتقام میکند
connotation U معنای ضمنی
accidental U ضمنی عارضی
xor U یای ضمنی
tacit collusion U تبانی ضمنی
episode U حادثه ضمنی
incidental U جزئی ضمنی
acceptation tacite U قبول ضمنی
subaudition U فهم ضمنی
connotations U معنای ضمنی
tacit consent U رضای ضمنی
implicit costs U هزینههای ضمنی
sufferance U رضایت ضمنی
episodes U حادثه ضمنی
implied U مفهوم ضمنی
sufference U رضایت ضمنی
implied U رضایت ضمنی
subaudition U ادراک ضمنی
limplied warranty U ضمانت ضمنی
paralipsis U افهام ضمنی
implications U معنای ضمنی
imputed income U درامد ضمنی
implication U معنای ضمنی
circumstantial event U واقعه ضمنی
cognizance U تصدیق ضمنی
contextual definition U تعریف ضمنی
incident U حادثه ضمنی
incidents U حادثه ضمنی
incidentals time U زمان ضمنی
accidents U تصادفی ضمنی
accident U تصادفی ضمنی
impliedly U به طور ضمنی
by-product U محصول ضمنی
implied acceptance U قبول ضمنی
implied assumpist U تعهد ضمنی
implied term U شرط ضمنی
implicit agreement U موافقت ضمنی
by-products U محصول ضمنی
tacitly U بطور ضمنی
paraleipsis U افهام ضمنی
implied terms U شرایط ضمنی
connivance U اجازه ضمنی
chartering U بین افراد دلالت کند
chartered U بین افراد دلالت کند
index number U عددی که دلالت برحجم کند
charters U بین افراد دلالت کند
charter U بین افراد دلالت کند
causatively U چنانکه دلالت برسبب نماید
suggestive U دلالت کننده وسوسه امیز
obiter dictum U بیان ضمنی و تصادفی
cross conditioning U شرطی شدن ضمنی
connotative U اشاره ضمنی کننده
xor gate U دریچه یای ضمنی
insinuates U بطور ضمنی فهماندن
insinuated U بطور ضمنی فهماندن
insinuate U بطور ضمنی فهماندن
an inceptive U فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive verb U فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
tenant by sufference U متصرف با رضایت ضمنی مالک
a word with a pejorative connotation U واژه ای با معنای ضمنی منفی
inexplicit U بطور ضمنی بدون توضیح
why i think i can U هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
d. letter U حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
he should better to led than U باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
sidelights U اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
sidelight U اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
conning U در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
con U در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
cons U در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conned U در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
equitable mortgage U بدون انکه موضوع این عمل یاتاسیس صراحتا" یا منجزا"به رهن دلالت داشته باشد
Gezellig <adj.> U دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
novatio non presumiter U تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
enewal of contract by tacit agreement U تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
shadow price U شبه قیمت قیمت ضمنی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com