English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
 ⌨ Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
watchfulness U دقیق هشیاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
appreciation [awareness] U هشیاری
consciousness U هشیاری
watchful U هشیاری
conscience [archaic for: consciousness] U هشیاری
sharpness U هشیاری
sobriety U هشیاری
awareness U هشیاری
cogency U هشیاری
conscious mind U هشیاری
alertness U هشیاری
quartz clock U بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
security cognizance U هشیاری امنیتی
field of consciousness U میدان هشیاری
span of consciousness U فراخنای هشیاری
vigilance U بیداری و هشیاری
social consciousness U هشیاری اجتماعی
foreconscious U نیمه هشیاری
marginal consciousness U هشیاری مرزی
coconsciousness U هشیاری دوگانه
cogency U قدرت ضریب هشیاری زور
vigil U گشت زدن در شب گشت و هشیاری و مراقبت شبانه
vigils U گشت زدن در شب گشت و هشیاری و مراقبت شبانه
exacted U دقیق
punctiliously U دقیق
punctilious U دقیق
stringently U دقیق
stringent U دقیق
literal U دقیق
exact U دقیق
astute U دقیق
wistful U دقیق
exacts U دقیق
scholastical U دقیق
punctual U دقیق
tenty U دقیق
scholastic U دقیق
intent U دقیق
accurate U دقیق
precision U دقیق
subtil U دقیق
particular redemption U دقیق
scrutinizer U دقیق
advertent U دقیق
exquisite U دقیق
exact solution U حل دقیق
queazy U زیاد دقیق
perpend U دقیق بودن
strictly speaking U دقیق شویم
instruments U الات دقیق
precision tools U الات دقیق
precision instrument U سنجه دقیق
precision fire U تیر دقیق
exact location U محل دقیق
fine adjustment U تنظیم دقیق
fine setting U تنظیم دقیق
precision balance U ترازوی دقیق
precision adjustment U تنظیم دقیق
fine spun U دقیق خیالی
precisian U خیلی دقیق
persnickety U کاربسیار دقیق
particularization U شرح دقیق
high accuracy measurement U سنجش دقیق
precision levelling U ترازیابی دقیق
arm of precision U اسلحه دقیق
precision scale U مقیاس دقیق
queasy U زیاد دقیق
pernickety U کاربسیار دقیق
scrutiny U بررسی دقیق
pryingly U با نگاه دقیق
precisionist U بسیار دقیق
precision tool U ابزار دقیق
precise U دقیق کردن
precise U صریح دقیق
precise U خیلی دقیق
precision sweep U روبش دقیق
precision spirit level U ترازوی دقیق
an a calculator U محاسب دقیق
precision measurment U سنجش دقیق
set U لجوج دقیق
detailed analysis U بررسی دقیق
controls U توپزن دقیق
controlling U توپزن دقیق
control U توپزن دقیق
detailed analysis U آنالیز دقیق
watchful U بی خواب دقیق
subtlest U دقیق لطیف
subtler U دقیق لطیف
subtle U دقیق لطیف
tenuous U لطیف دقیق
setting up U لجوج دقیق
sets U لجوج دقیق
imprecise U غیر دقیق
corrects U دقیق یا درست
correcting U دقیق یا درست
goings-over U بررسی دقیق
instrument U الات دقیق
going-over U بررسی دقیق
punctual U باذکرجزئیات دقیق
micro pressure gage U فشارسنج دقیق
sound U بی خطر دقیق
sounded U بی خطر دقیق
soundest U بی خطر دقیق
sounds U بی خطر دقیق
thorough paced U دقیق گام
correct U دقیق یا درست
in-depth U دقیق و عمیق
thoroughgoing U بسیار دقیق
precision bore U سوراخ کردن دقیق
precision adjustment U تنظیم دقیق تیر
precision adjustment U تنظیم تیر دقیق
pin point U تعیین دقیق نقاط
altitude fine adjustment دستگاه تنظیم دقیق
scrupulously <adv.> U خیلی دقیق وسواسی
mind one's P's and Q's <idiom> U خیلی دقیق به رفتاروگفتار
pick someone's brains <idiom> U اطلاعات دقیق به کسی
off base <idiom> U غیر دقیق ،نادرست
fine adjustment knob دکمه تنظیم دقیق
precision measuring equipment U تجهیزات سنجش دقیق
precision casting U ریخته گری دقیق
precision drill U مته کردن دقیق
precision engineering U مهندسی ابزار دقیق
precision engineering U تکنیک ابزار دقیق
precision lathe U ماشین تراش دقیق
to pore [over; on] U به مطالعه دقیق پرداختن
a true and accurate report U گزارشی درست و دقیق
pores U بمطالعه دقیق پرداختن
tendering U دقیق ترد ونازک
mirrors U ایجاد کپی دقیق
stickler U سمج خیلی دقیق
sticklers U سمج خیلی دقیق
particular U دقیق نکته بین
tenderest U دقیق ترد ونازک
calibration U تنظیم الات دقیق
chronometer U ساعت شمار دقیق
mirror U ایجاد کپی دقیق
zero U تنظیم دقیق دستگاه
pore U بمطالعه دقیق پرداختن
probity U پیروی دقیق از اصول
inspected U ازمایش دقیق بازبینی
inspecting U ازمایش دقیق بازبینی
inspects U ازمایش دقیق بازبینی
astringent U سخت گیر دقیق
zeros U تنظیم دقیق دستگاه
zeroes U تنظیم دقیق دستگاه
tendered U دقیق ترد ونازک
measuring magnifier U مسافت یاب دقیق
fine turning U میزان سازی دقیق
precision U بسیار دقیق بودن
precision U اندازه گیری دقیق
facsimiles U کپی دقیق از یک متن
fine tuning U میزان سازی دقیق
fine sight U تنظیم خط نشانه دقیق
meticulous U خیلی دقیق وسواسی
mirrored U ایجاد کپی دقیق
edge sharpening U دقیق کردن لبه
facsimile U کپی دقیق از یک متن
tender U دقیق ترد ونازک
inspect U ازمایش دقیق بازبینی
format U قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
subtilization U ملایمت دقیق و لطیف سازی
handle with kid gloves <idiom> U باکسی همکاری دقیق داشتن
attenuated U تقلیل دادن دقیق شدن
attenuating U تقلیل دادن دقیق شدن
thread the needle U پاس دقیق از بین مدافعان
attenuates U تقلیل دادن دقیق شدن
zero hour <idiom> U لحظه دقیق حمله درجنگ
attenuate U تقلیل دادن دقیق شدن
formats U قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
image U کپی دقیق از فضایی از حافظه
images U کپی دقیق از فضایی از حافظه
approximates U نه دقیق ولی تقریبا درست
an i calculation U حساب نادرست یا غیر دقیق
pinpoint target U هدف دقیق تعیین شده
punctilio U نکته دقیق در ایین رفتار
approximate U نه دقیق ولی تقریبا درست
approximated U نه دقیق ولی تقریبا درست
accuracy U تعریف دقیق تر خواهد بود
theodolites U زاویه یاب دقیق ثانیهای
theodolite U زاویه یاب دقیق ثانیهای
subtilize U دقیق وحساس ولطیف کردن
fine sight U تنظیم دقیق زاویه توپ
metronome U اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
metronomes U اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
soul searching U بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
soul-searching U بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
nuance U اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
nuances U اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
exact location U تعیین کردن محل دقیق نقاط
precisian U شخص دقیق در مراعات قواعداخلاقی ومذهبی
he was p in his promises U درانجام وعدههای خود دقیق بود
zero beat U تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
rhadamanthine U وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
programming specification U مستند مفصل قدمهای دقیق برنامه نویسی
The planes pin- pointed the enemy targets . U هواپیما ها گشتند تا هدفهای دشمن را دقیق پیدا کردند
action architecture U [معماری با طرح های دقیق و مختصر و استفاده از مواد آماده]
supervised U بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
hand forming U شکل دادن فلزات تورق پذیر باابزارهای دستی و بلوکهای دقیق
supervise U بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervises U بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
supervising U بررسی دقیق اینکه آیا کار به درستی انجام شده یا خیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com