English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interleave U در میان چیزی جادادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to insert a letter in a word U حرفی را در میان واژهای جادادن
interposition U چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
impacted U کارگذاشته شده میان چیزی گیر کرده
inclusive U چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
medoterranean U واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient U در میان اینده واقع در میان
futtock U میان چوب میان تیر
accomodate U جادادن
housed U جادادن
house U جادادن
infix U جادادن
accommodated U جادادن
embed U جادادن
houses U جادادن
embeds U جادادن
placements U جادادن
accommodates U جادادن
placement U جادادن
intercalate U جادادن
insert U جادادن
embedment U جادادن
inserts U جادادن
receives U جادادن
receive U جادادن
to work in U جادادن
inserting U جادادن
barracking U درسربازخانه جادادن
engraft U نشاندن جادادن
barracked U درسربازخانه جادادن
inn U درمسافرخانه جادادن
barrack U درسربازخانه جادادن
spatchcock U با شتاب جادادن
inns U درمسافرخانه جادادن
fix U جادادن چشم دوختن به
installs U سوار کردن جادادن
fixes U جادادن چشم دوختن به
pavilions U درکلاه فرنگی جادادن
intromit U جادادن منصوب کردن
pavilion U درکلاه فرنگی جادادن
installing U سوار کردن جادادن
to fix up U مرتب کردن جادادن
install U سوار کردن جادادن
embower U درداربست جادادن در سایبان نشاندن
to put up U زنانه درست کردن جادادن
to lay down wine U شراب را انبار کردن یا جادادن
ensconced U پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
ensconcing U پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
ensconces U پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
ensconce U پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
carrot and stick <idiom> U قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
wine cooper U کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
psychophysics U علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
incorporating U جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporates U جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporate U جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
amongst U در میان
middle U میان
middles U میان
center U میان
into U در میان
cross country U میان بر
among U میان
crosscut U میان بر
through U از میان
between U میان
waistline U میان
mesocarp U میان بر
midrib U رگ میان
staggers U یک در میان
middle part U میان
diameter U میان بر
diameters U میان بر
amid U در میان
waistlines U میان
centers U میان
centre U میان
centred U میان
thru U از میان
shortcut U میان بر
middling U میان
mean line U خط میان
mongst U میان
staggering U یک در میان
mean water U میان اب
per U از میان
half back U میان
waist U میان
waists U میان
in our midst U در میان ما
in the midden of U در میان
intershoot U در میان
stagger U یک در میان
overthwart U از میان
centered U میان
omphalos U میان
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
diaphragms U میان پرده
interpersonal U میان فردی
meddles U میان وسط
interindividual U میان فردی
of middle a U میان سال
hollow <adj.> U میان تهی
middle aged U میان سال
navel U میان وسط
short cuts U راه میان بر
navels U میان وسط
diaphragm U میان پرده
middle-aged U میان سال
meant U میان مشترک
interposing U پا به میان گذاردن
short cut U راه میان بر
middle age U میان سال
mezzo-sopranos U میان صدا
interject U در میان اوردن
hollow U میان تهی
hollows U میان تهی
mezzo-soprano U میان صدا
interjected U در میان اوردن
mezzo soprano U میان صدا
interjecting U در میان اوردن
interjects U در میان اوردن
intervene U در میان امدن
intervened U در میان امدن
intervenes U در میان امدن
meddle U میان وسط
interposes U پا به میان گذاردن
interposed U پا به میان گذاردن
interpose U پا به میان گذاردن
via U میان راه
waist U میان تنه
waists U میان تنه
interpolations U میان یابی
interpolation U میان یابی
spotty U چنددر میان
abrogate U از میان برده
abrogates U از میان برده
midweek U میان هفته
meddled U میان وسط
cut of a corner U میان بر کردن
to gird up one's loins U میان بستن
heart wood U میان چوب
heartwood U میان چوب
to cut off a corner U میان برکردن
the means and the extremes U دو میان و دو کرانه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com