English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
endanger U در معرض خطر گذاشتن
endangered U در معرض خطر گذاشتن
endangering U در معرض خطر گذاشتن
endangers U در معرض خطر گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
expose to rays U در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
insolate U در معرض افتاب گذاشتن
put up for sale U به معرض فروش گذاشتن
to put to the issue U در معرض داوری گذاشتن
to weather something U چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
to weather something in winter U چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness U خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
to be vulnerable [exposed] to criticism U خود را در معرض انتقاد گذاشتن
Other Matches
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
susceptible U در معرض
exposed to U در معرض
displayed U در معرض نمایش
displays U در معرض نمایش
displaying U در معرض نمایش
exposures U در معرض نهادن
stigmatic U در معرض تهمت
display U در معرض نمایش
stigmatist U در معرض تهمت
exposed U در معرض نهادن
exposure U در معرض نهادن
weather U در معرض هواگذاشتن
weathers U در معرض هواگذاشتن
liable to danger U در معرض خطر
subjected to danger U در معرض خطر
touch and go U در معرض خطر
on risk U در معرض خطر
on sight U در معرض دید
weathered U در معرض هواگذاشتن
on view U در معرض نمایش
open to attack U در معرض حمله
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
underexpose U کمتر از حد لزوم در معرض
susceptibility U در معرض خطر بودن
subjected U در معرض قرار دادن
subjects U در معرض قرار دادن
subjecting U در معرض قرار دادن
vulnerability U در معرض تلفات بودن
vulnerable U درمعرض اسیب در معرض
subject U در معرض قرار دادن
disposal U در معرض دید قرارگرفتن
lee shore U ساحل در معرض باد
insectile U در معرض هجوم حشرات
critically endangered species U گونه در معرض خطر
on sale U در معرض فروش گذاشته شده
he is liable to become sick U در معرض ناخوش شدن است
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
radio detection U در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
criminate U در معرض اتهام قرار دادن
exposed U در معرض دید جناح باز
thermal exposure U در معرض حرارت قرار گرفتن
actuble U قابل به معرض نمایش گذاردن
subject U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjects U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjected U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
unwarned exposed U به طور غیر منتظره در معرض تک قرار گرفتن
ret U در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
unwarned exposed U یکانهایی که در معرض غافلگیری تک اتمی قرار می گیرند
exposure U در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
expose U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposes U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposing U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposures U در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
overexpose U بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
restricted propellant U سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
flag U ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
to be exposed to a constant stream of something U در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
flags U ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
burned U کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
tally ho U در رهگیری هوایی یعنی هدف را دیدم یا هدف در معرض دید من است
dry rot U پوسیدگی [خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
infiltrating U گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
leave U گذاشتن
lays U گذاشتن
lay U گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
putting U گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
let U گذاشتن
take in U تو گذاشتن
infiltrates U گذاشتن
placement U گذاشتن
placements U گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
puts U گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
put U گذاشتن
teasing U سر به سر گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
leaving U گذاشتن
run home U جا گذاشتن
loads U گذاشتن
to trample on U گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
mislaid U جا گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
placing U گذاشتن
places U گذاشتن
place U گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
load U گذاشتن
to pickle a rod for U گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
lets U گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
letting U گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
bilk U گذاشتن از پرداخت
cleck U تخم گذاشتن
respects U احترام گذاشتن به
salute U احترام گذاشتن
respect U احترام گذاشتن به
cupel U در بوته گذاشتن
Welsh U کلاه گذاشتن
cuple U در بوته گذاشتن
dew ret U زیرشبنم گذاشتن
begueath U به ارث گذاشتن
expose U بی پناه گذاشتن
benches U نیمکت گذاشتن
bench U نیمکت گذاشتن
exposes U بی پناه گذاشتن
fixes U کار گذاشتن
fix U کار گذاشتن
saluted U احترام گذاشتن
coop U درقید گذاشتن
salutes U احترام گذاشتن
saluting U احترام گذاشتن
emplace U کار گذاشتن
exposing U بی پناه گذاشتن
trace U اثر گذاشتن
salve U ضماد گذاشتن
mouth U در دهان گذاشتن
cramps U درقید گذاشتن
cramp U درقید گذاشتن
installs U کار گذاشتن
bank U در بانک گذاشتن
handles U دسته گذاشتن
shutters U پرده گذاشتن
shutter U پرده گذاشتن
banks U در بانک گذاشتن
tipping U نوک گذاشتن
tip U نوک گذاشتن
suspend U مسکوت گذاشتن
suspending U مسکوت گذاشتن
install U کار گذاشتن
parcels U دربسته گذاشتن
parcel U دربسته گذاشتن
mouthed U در دهان گذاشتن
mouthing U در دهان گذاشتن
suspends U مسکوت گذاشتن
hang-ups U معوق گذاشتن
hang-up U معوق گذاشتن
traced U اثر گذاشتن
traces U اثر گذاشتن
handle U دسته گذاشتن
mortgage U گرو گذاشتن
mortgages U گرو گذاشتن
mortgaging U گرو گذاشتن
point U نوک گذاشتن
hang up U معوق گذاشتن
strands U تنها گذاشتن
strand U تنها گذاشتن
mouths U در دهان گذاشتن
installing U کار گذاشتن
enchase U در نگین گذاشتن
to put up forsale U بمزایده گذاشتن
vowelize U واکه گذاشتن
walk out on U قال گذاشتن
welch U کلاه گذاشتن
window dress U بنمایش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. U پا روی حق گذاشتن
To grow a beard . U ریش گذاشتن
To grow a mustache . U سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone. U سر بسرکسی گذاشتن
To discriminate . To make a distinction . U فرق گذاشتن
let loose <idiom> U آزاد گذاشتن
look up to <idiom> U احترام گذاشتن به
underpricing U کم قیمت گذاشتن
undercharge U کم خرج گذاشتن در
to put up to a U بمزایده گذاشتن
to sell by a U بمزایده گذاشتن
to set a trap U تله گذاشتن
to set down U بزمین گذاشتن
to set one's seal to U صحه گذاشتن
to sow mines U مین گذاشتن
to stand sentinel U نگهبان گذاشتن در
to take in a reef U بادبان را تو گذاشتن
to take ship U درکشتی گذاشتن
trepass U پافرا گذاشتن
trig U علامت گذاشتن
underact U از کار کم گذاشتن
pull the wool over someone's eyes <idiom> U سربه سر گذاشتن
put in (time) <idiom> U وقت گذاشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com