Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 217 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
realised
U
درک کردن فهمیدن
realises
U
درک کردن فهمیدن
realising
U
درک کردن فهمیدن
realize
U
درک کردن فهمیدن
realized
U
درک کردن فهمیدن
realizes
U
درک کردن فهمیدن
realizing
U
درک کردن فهمیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
get
U
تهیه کردن فهمیدن
gets
U
تهیه کردن فهمیدن
getting
U
تهیه کردن فهمیدن
read
U
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
reads
U
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
follow
U
تعقیب کردن فهمیدن
followed
U
تعقیب کردن فهمیدن
follows
U
تعقیب کردن فهمیدن
compass
U
محدود کردن فهمیدن
misconsture
U
بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
Other Matches
misapprehended
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehend
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
telling-off
U
فهمیدن
skill
U
فهمیدن
inducts
U
فهمیدن
understand
U
فهمیدن
comprehended
U
فهمیدن
understands
U
فهمیدن
comprehend
U
فهمیدن
inducting
U
فهمیدن
to make out
U
فهمیدن
twing
U
فهمیدن
to have a gust of
U
فهمیدن
comprehending
U
فهمیدن
misconceive
U
بد فهمیدن
comprehends
U
فهمیدن
tells
U
فهمیدن
tell
U
فهمیدن
inducted
U
فهمیدن
to get on to
U
فهمیدن
induct
U
فهمیدن
twig
U
: فهمیدن
make out
<idiom>
U
فهمیدن
gripe
U
فهمیدن
catch
U
فهمیدن
grasps
U
فهمیدن
catch on
<idiom>
U
فهمیدن
have in mind
<idiom>
U
فهمیدن
to catch on
U
فهمیدن
twigs
U
: فهمیدن
see
U
فهمیدن
sees
U
فهمیدن
grasp
U
فهمیدن
grasped
U
فهمیدن
misconstrues
U
در فهمیدن مقصود
malentendu
U
اشتباه فهمیدن
find out
<idiom>
U
فهمیدن ،یادگرفتن
misconstrued
U
در فهمیدن مقصود
misconstruing
U
در فهمیدن مقصود
savvier
U
فهم فهمیدن
savvey
U
فهم فهمیدن
savviest
U
فهم فهمیدن
savvy
U
فهم فهمیدن
put across
<idiom>
کاملا فهمیدن
misconstrue
U
در فهمیدن مقصود
get it through one's head
<idiom>
U
فهمیدن ،باورداشتن
learns
U
خبر گرفتن فهمیدن
comprehended
U
فهمیدن فرا گرفتن
savor
U
فهمیدن دوست داشتن
learn
U
خبر گرفتن فهمیدن
intends
U
خیال داشتن فهمیدن
comprehending
U
فهمیدن فرا گرفتن
intend
U
خیال داشتن فهمیدن
savour
U
فهمیدن دوست داشتن
comprehends
U
فهمیدن فرا گرفتن
intending
U
خیال داشتن فهمیدن
savouring
U
فهمیدن دوست داشتن
savoured
U
فهمیدن دوست داشتن
comprehend
U
فهمیدن فرا گرفتن
get to the bottom of
<idiom>
U
دلیل اصلی را فهمیدن
wise up to
<idiom>
U
بالاخره فهمیدن واقعیت
to find out
U
ملتفت شدن فهمیدن
to fish out
U
بیرون اوردن فهمیدن
savours
U
فهمیدن دوست داشتن
get the message
<idiom>
U
به واضحی فهمیدن مفهوم
to talk the same language
<idiom>
U
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
To sound someone out . To feel someones pulse .
U
مزه دهان کسی را فهمیدن
to get the run of a metre
U
وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
literacy
U
فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
get through to
<idiom>
U
باعث فهمیدن کسی شود
get the goods on someone
<idiom>
U
فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
masters
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
(can't) make head nor tail of something
<idiom>
U
فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
mastered
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
to be on the same page
<idiom>
U
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
master
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
lip-reads
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
get wise to something/somebody
<idiom>
U
درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
lip read
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
complicated
U
با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
to get a general idea of something
U
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
complex
U
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complexes
U
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
take a stand on something
<idiom>
U
فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
literate
U
قادر به فهمیدن اصط لاحات مربوط به کامپیوتر و نحوه استفاده از کامپیوتر
readable
U
آنچه توسط کسی یا توسط یک وسیله الکترونیکی قابل خواندن و فهمیدن باشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
transliterate
U
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
U
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
judges
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
crushes
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
endorse
U
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
specifies
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
endorsed
U
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
specify
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
refers
U
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
to secure
U
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
endorses
U
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
judging
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com